آبروی کوچه ها - شهید محمدرضا باغبادی

آبروی کوچه ها - شهید محمدرضا باغبادی
آبروی کوچه ها - شهید محمدرضا باغبادی

محمد رضا دریک خانواده مذهبی درمنطقه افسریه تهران به دنیا آمد و درنامگذاری او پدرش می گوید : چون تا آن زمان پسری نداشته و فقط دو دخترنصیبشان شده بود به آقا امام رضا (ع) نذرکرده بودند که اگرپسری به دنیا آمد نامش را (رضا) گذارند. وقتی این پسربه دنیا آمد بین اسامی مختلف که پسوند رضا داشت ،وقتی قرآن را بازکردیم نام "محمدرضا " آمد ولی چون نام عموزاده اش نیزمحمدرضا بود همه مایل بودند نامی متفاوت باشد ، پس برای باردوم قرآن را بازکردند ولی بازهم "محمدرضا" آمد ، این عمل را برای بارسوم تکرارکردند و باز همان آمد. خانواده نیزبا خوشحالی تمام نام او را محمدرضا گذاردند.
طبق گفته ی خواهران این شهید بزرگوار، ایشان محبوبیت خاصی درخانواده داشته و همه به او علاقه داشتند و مراقب او بودند و دلیلش را تنها پسرخانواده بودن ، می دانستند تا چندین سال بعد ، دختری به دنیا آمد و زمانی که محمدرضا 11 سال داشت ، پسردیگری متولد شد . ولی چون محمدرضا بزرگتربود و با دعا و نذربه دنیا آمده بود بسیارعزیزتربود .
مادرمحمدرضا می گوید : دلیل دیگرعزیزبودن و بیشترمراقبت کردنم ازمحمدرضا این بود که او درکودکی زمانی که 5 یا 6 ماه بیشترنداشت ، مریضی سختی گرفت وتا سرحد مرگ نیزجلو رفت بطوری که پزشکان ازاو قطع امید کرده بودند و چون سابقه هم داشته که دراین خانواده فرزندان پسر، درهمین سن با مریضی سختی ازدنیا می رفتند ، این اتفاق سرمحمدرضا آمده بود ولی شفا پیدا کرد.
بنابرخوابی که مادرش می بیند که بچه را به او می دهند و می گویند او را بگیرو مراقبش باش که دوباره او را به تو می بخشیم و او که خیلی ضعیف بود رو به بهبودی رفت و همه بیشترمراقبش بودند .
خواهربزرگترشهید می گوید : او با این که سن کمی داشت (12 یا 13 ساله ) ولی همیشه به آنها سرمی زده و اگرچیزی لازم داشتند برایشان تهیه می کرد و مثل یک برادربزرگتربرای آنها برادری می کرده ، به گفته ی آنها محمدرضا علاقه ی خاصی به فرزند کوچک ایشان داشته و روزی که برای آخرین باربه دیدن آنها رفته بوده بچه خواهررا بسیارمی بوسد و با آنها وداع می کند . خواهرش می گوید: من همیشه به محمدرضا می گفتم که دیگربه جبهه نرود ، چون سن کمی داشت . به او متذکرمی شدم که تو باید درس بخوانی و کمک مادرباشی ، نمی خواهد به جبهه بروی ، وقتی می بینی پدرو مادرحساسیت خاصی روی تو دارند و با رفتنت ناراحت می شوند چرا می روی ؟
ولی او همیشه می خندید و می گفت که امام گفته باید هرکس می تواند برود و الآن جبهه رفتن و جنگیدن ازدرس خواندن واجب تراست .
همه می گویند : محمدرضا خیلی بیشترازسنش می فهمید و حرکات و رفتارش به یک نوجوان 14 ساله نمی ماند او بسیارصبور، مهربان، خوشرو و آرام بود .
پدراین شهید بزرگوارمی گوید : محمدرضا 2باربه جبهه رفت، یکبارتابستان دوماه به جبهه رفت و بعد برای بازگشایی مدارس بازگشت و برای باردوم که می خواست برود باید رضایت پدرو مادراو به مدرسه داده می شد تا اجازه رفتن پیدا می کرد ، ولی ما موافق نبودیم ، او یکبارمادرش را به مدرسه برد تا رضایت خود را اعلام کند ولی مادرش موافقت نکرد وقتی محمدرضا به خانه آمد ناراحت و گریان بود ، خیلی بی قراری و نا آرامی می کرد ، بازبرای باردوم مادرش را به مدرسه برد و مادراین باردرمقابل چشمان اشکباراو نتوانست مقابله کند و رضایت داد و محمدرضا خوشحال شد. روزی که برای اعزام به پایگاه رفته بود ، سریع رفتم به آنجا تا نگذارم برود، او را درلباس رزمندگان دیدم ، محمدرضا جثه ی کوچک و ضعیفی داشت ، لباسی اندازه ی او پیدا نشده بود و لباس به تنش گشاد بود ، قیافه ی جالبی پیدا کرده بود . جلوتررفتم و سرزنشش کردم که چرا مادرت را ناراحت می کنی و... و او همانطورآرام و ساکت سربه زیرانداخته بود . وقتی با او صحبت می کردم با کمال ادب و احترام همانطورساکت بود و سربه زیرمی انداخت ، این بارنیزهمین گونه رفتارکرد سرش را بالا آوردم دیدم چشمانش پرازاشک است ، او به من گفت که با مادرم صحبت کردم و الآن وظیفه ام حکم می کند که به جبهه بروم درس خواندن به اندازه ی جنگیدن واجب نیست ، من نمی توانم درس بخوانم . وقتی چشمان اشکباراو را دیدم با اینکه خیلی مصمّم به برگرداندن او بودم نمی دانم چه شد که ناخودآگاه او را درآغوش کشیدم و با او خداحافظی کردم و او شادمان ازرضایت من به جبهه اعزام شد .
مادرمی گوید: آخرین دفعه که دَم دربا او خداحافظی می کردم ساکش را بسته و آماده ی حرکت بود قرآن و آب برایش آوردم و او را بدرقه کردم محمدرضا گفت که ازپدرش حلالیت بطلبم و با خواهرانش خداحافظی کنم و حرکت کرد، او وقتی درکوچه می رفت دوسه باربرگشت و عقب را نگاه می کرد .
خواهرکوچک شهید می گوید : به یاد دارم که او خیلی ازتاریکی می ترسید و شبها ، تنهایی به حیاط نمی رفت ولی نمی دانم که چطوربود برای رفتن به جبهه هیچ ترسی نداشت و با شجاعت و شهامت زیاد به جبهه رفت .
خواهربزرگش می گوید : او آخرین عکسی را که انداخت ، آورد و به من نشان داد درعکس خیلی مظلومانه گردنش را کج کرده بود و چشمانش حالت خاصی داشت وقتی عکس را نشان داد گفت عکس قشنگی است ، نه، برای داخل حجله خیلی خوب است که دعوایش کردم . محمدرضا ازهمان موقع هم می دانست که بشهادت می رسد و خود را آماده کرده بود و همان عکس را هم داخل حجله قراردادند .
همه دوستان و هم سالان ازادب و حیای او خیلی تعریف می کنند ، یکی ازخصوصیات بارزاین شهید که همه به آن اشاره می کنند، این بوده است که درمحضربزرگترازخودش سرش را به زیرمی انداخت و هیچ گاه مستقیم درچهره ی بزرگترازخود نگاه نمی کرد ، خیلی مودب و محترمانه و آرام صحبت می کرد و قیافه اش جذاب و دوست داشتنی بوده است .
درآخرمطلب نکته ی جالبی را ازمادرشهید شنیدیم :
مادرشهید براثرسکته ای که دراواخرسال80 داشته اند یک طرف بدنش تا حدودی بی حرکت شده و استراحت مطلق بودند و درد زیادی می کشیدند ، درست شب اول سال 81 ، درخواب می بیند که محمدرضا به همراه مقام معظم رهبری به خانه ی آنها آمده اند ، ایشان می گوید با حضورآنها منزل بسیارنورانی شده بود ، پرچم سبزرنگی دردست محمدرضا بود که ایشان با اینکه سواد خواندن و نوشتن را ندارد روی پرچم را می توانند بخواند و می گوید روی پرچم نوشته بود ( یا ابوالفضل العباس) ایشان می گوید : خواب بودم مثل همیشه درحال آه و ناله که متوجه شدم کسی صدایم می زند و می گوید مامان ، مامان – گمان کردم که عبدالرضا پسرکوچکم ( که 24 ساله است) می باشد و با این نام او را خواند و گفتم چیزی نیست مادر، برو و بخواب ، ولی صدا می گوید مادرمنم محمدرضا ، بلند شو ، چه شده ؟ گفتم ، پسرم پایم درد می کند ، محمدرضا گفت مادربلند شو و یک صلوات برای آقا بفرست و برخیز، صلواتی فرستادم و گفتم نمی توانم بلند شوم ولی محمدرضا دستی به پایم کشید و گفت بلند شو. بلند شدم و درآن زمان دیگر هیچ دردی نداشتم و انگارکه پایم خوب شده بود . گفتم قدری بنشین تا برایت چای بیاورم که محمدرضا گفت نه مادرجان مأموریت دیگرتمام شده و باید بروم .
روزاول سال نو همه ی سیدها به دیدارشان می­آیند و ایشان این موضوع را به فال نیک گرفته و درد پایشان نیزکاهش یافته بود.(این مصاحبه در نوروز سال 1381 گرفته شده است)


وصیت نامه شهید محمدرضا باغبادی
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
با نام خدا و با سلام به آقا امام زمان و نائب برحقش امام خمینی وصیت خود را آغازمی کنم .
خدایا کوله بارم را که پرازگناه است بسته ام و به سوی تو می آیم اما دراین کوله بارم هیچ ندارم جزگناه . پروردگارا چگونه حمد و ثنای تو را بجای آورم و شکرگزارنعمت های تو باشم . ناامیدم اما درعین ناامیدی تو را دارم چون تو گفتی رحمان ورحیم هستی . خدایا فردای عاشورا مرا هم قبول فرما .
ای خواهران و برادران! ای جوانان! بدانید امروز روزامتحان و روزیوم الله است . خوشا به سعادت کسی که امروزجندالله است .
دراین هنگام که وصیت می نویسم قلقله ای عجیب دربین همسنگران به وجود آمده که گویی فردا عاشورا و غرب و جنوب کشورما کربلا خواهد بود . خدایا اگرما خالص نیستیم پیرجماران این منجی عالم بشریت این قلب میلیونها امت برای ما مخلص و خالص است او که 50 سال نمازشبش ترک نمی شود او که با آقا امام زمان (عج) درتماس می باشد. تو را به روحانیت او و تقوای او قسمت می دهیم که فردا ملت ما را به سرحد پیروزی برسان و پرچم لا اله الا الله را به دست این فرزندان اسلام درکاخ های سفید و سرخ برافراشته .
ای برادرهدف من برای رضای الله و گوش نمودن به فرمان روح الله و مبارزه با غاصبان مملکت اسلامی بود. و تمام توشه زندگی من جان من است که فدای اسلام عزیزگردیده است .
شهادت خط می خواهد و خط شهادت پیروی ازولایت فقیه می باشد . تنها دراین فکرنباشیم که اگرشهید شدیم کارتمام است زیرا شهادت من و تو فرق دارد با شهادت امام حسین (ع) بارسفربستن تجهیزات لازم دارد و حرکت درشهادت عروة الوثقی می خواهد .
توصیه به برادران همرزم و همسنگرم ، ای برادرهم پایگاهی بسیجی ، بسیج مدرسه عشق است ، عشق به لقاء الله و این مدرسه عاشق می طلبد و برتوست که دراین مدرسه ثبت نام نمایی زیرا بسیج ازهرنیروی مؤمن و انقلابی ، با تقواترو با استقامت تراست .
خدایا، بارالها، پروردگارا، معبودا، معشوقا مولایم من ضعیف و ناتوان که تحمل درد ازدست دادن پاهایم را ندارم چگونه تحمل عذاب تو را می توانم بکنم . آه ، آری همه یاران سوی مرگ رفتند درحالی که نگران فردا بودند . من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم زیرا که به اسلام و قرآن وفادارهستم و اگرچندین بارمرا بکشند و زنده ام کنند دست ازاو نخواهم کشید .
سلام مرا به رهبرعزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگراسلام را ترک نخواهم کرد .
با خداوند پیمان می بندم که درتمام عاشوراها و درتمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگراو را خالی نکنم . تا هنگامی که همه احکام اسلام درزیرپرچم اسلام و امام زمان (عج) به اجرا درآید .
ای جوانان : نکند دررختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) ، درمیدان نبرد شهید شد . ای جوانان مبادا درغفلت بمیرید که علی (ع) درمحراب عبادت شهید شد و مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبرحسین درراه حسین (ع)و با هدف شهید شد .
ای مادران : مبادا ازرفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا درمحضرخدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود و ای مادرم ای کسی که تو برسرگهواره ام با یک دست مرا به حرکت درآورده و با دست دیگرسرنوشت جهان را رقم زده ای مبادا بعد ازشهادت من برسرمزارم اشک بریزی زیرا آنروز روز دامادی و مزار، حجله گاه من است و من به بزرگترین آرزویم رسیدم و اکنون درآغوش خونیش به سرمی برم ای مادرم به یاد مادرانی باش که گلهایی همچون اکبرو اصغرو تازه دامادی همچون قاسمها را داده اند . ای خواهر؛ بیاد رشید زن اسلام حضرت زینب باش که چه سان بر او گذشت . و درآن دیارپربلا ، امامی چون حسین (ع) و پرچم داری چون ابوالفضل و جوانی چون اکبرو قاسم و طفلی همچون اصغررا ازدست داده بود . اما درعین حال پیام خونین حسین (ع) را به جهانیان رسانیده و با خطبه های قراء خویش رژیم یزیدیان را به لرزه درآورده است و امروز برتوست که با حجابت الگویی همچو زینب وار در جامعه باشی و اما برادرکوچک تو همچو علی اصغرباش و اسلحه مرا به دست و قرآن را به دست دیگربگیرو برای اسلام و برای خدا راه شهدا را ادامه بده .
" والسلام علیکم و الرحمة الله و برکاته "
(محمدرضا در پایان وصیت نامه اش امضا کرده ودر داخل آن نوشته است انصار الحسین)

مجموعه برنامه مستند آبروی کوچه ها به تهیه کنندگی و کارگردانی پیام ابراهیم پور، به سفارش شبکه پنج سیما تولید گردیده است. این مجموعه در هرقسمت به روایت زندگی یکی از شهدای گرانقدر دفاع مقدس می پردازد.
اهتمام این برنامه استفاده از خاطرات و نظرات اهالی محله ها و همسایگان درباره شهید بزرگوار همان محله می باشد که با استقبال بسیار زیاد کاربران و علاقمندان به فرهنگ شهادت هم در سایتهای اینترنتی و هم در شبکه پنج سیما مواجه گردید.
تولید برنامه ی آبروی کوچه ها با همکاری سازمان مردم نهاد کانون اندیشمندان پندار در شبکه پنج سیما در تجلیل و معرفی شهدای جوان و نخبه و تقدیر از خانواده ی معظم شهدا ساخته شده است.
این برنامه دارای آیتم هایی همچون روایتگری جنگ ، تهیه مستند از محل زندگی شهید ، مصاحبه با خانواده شهید و همرزمان ، پخش تصاویری موجود از شهید ، تیتراژ و .... با تهیه کنندگی پیام ابراهیم پور است.
برنامه " آبروی کوچه ها " با دعوت از همرزمان و اهالی محله در لوکیشن برنامه به معرفی شهید ، بیان خاطرات زندگی و لحظه شهادت ایشان ،نمایش عکس ها و یادگاری های برجای مانده از شهید و .... می پردازد.

طرح آبروی کوچه ها:
دبیر ستاد مرکزی مناسبت های دفاع مقدس سراسر کشور گفت: طرح آبروی کوچه ها از چند سال گذشته در صدا و سیما آغاز شده است. در این طرح در محلات مختلف تهران با شناسایی شهیدان گرانقدر یک کوچه و طی برگزاری مراسم، آن شهید معرفی می شود و خانواده آن شهید نیز مورد تکریم قرار می گیرد.
سید مجید هاشمی دانا در برنامه سلام ایران با بیان این مطلب، افزود: طی جلسه ای با آقای دکتر علی عسکری، رئیس سازمان صدا وسیما تصمیم به اجرای این طرح در سراسر کشور گرفته شده است. اجرای این طرح در سطح کشور نیاز به یک همکاری جمعی دارد. عزیزان ما در مجموعه صدا و سیما، سپاه پاسداران، بسیج، مرکز بسیج صدا و سیما، بنیاد شهید، بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و شهرداری لازم است به اجرای این طرح کمک کنند؛ تا این طرح به طور سراسری در کشور اجرا شود.
طی این مراسم که در محلات برگزار می شود ضمن تجلیل از شهدا و خانواده آنها اهالی قدیمی محل با خاطره گویی کمک به معرفی بیشتر آن شهید می کنند که این برنامه ها به همراه مستند های ساخته شده از رسانه ملی پخش می شود.
در این طرح، شهرداری با نصب تصاویر و مشخصات شهید هر محل کمک به معرفی آن شهید و یادآوری دلاور مردی و ایثار این عزیزان می کند. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.