حسی که تکرار نمیشود (کلیپ تصویری)
دانلود کلیپ "حسی که تکرار نمیشود" از سخنان حجت الاسلام پناهیان
راز عبور از رنج های زندگی و رسیدن به لذات بندگی - جلسه 7
متن:
خدا را فقط نباید دانست، باید خدا را نوشید. باید خدا را چشید. باید خدا حس کرد. باید خدا را مصرف کرد. باید از خدا لذّت برد!
حسّ لرزش یک دختر و پسر جوان که در آستانۀ آشنایی و عاشقی هستند این حس چه لرزش زیبایی را در وجود انسان ایجاد میکند؟ خدا این حس را برای تجربه به بشر داده است تا کمی از حسّ ملاقات خدا هنگام پرستش را تصوّر بتواند بکند که چیست. منتها این حسّ نزدیک شدن یک زن و مرد، یک دختر و پسر، یک دو جنس مخالف، عاطفی و پاک و عاشقانه که باشد یکبار است، فوقش دوبار است، بیش از آن به هرزگی کشیده میشود یا به تکراری بودن و یا به دشمنی منجر میشود. ولی آن حس دائماً تازه میشود. حسّ پرستش زیباترین و هیجانانگیزترین حسّی است که یک انسان زن و مرد میتواند تجربه کند.
شما یک مدتی دستور گوش کنید این حسّ پرستش در تو بیدار میشود. بهجای کلمۀ «دوستت دارم، عشق منی تو»، کلمات بالاتری روزگاران در تو متولّد خواهد کرد و این اوج شکوفایی است! مثل این کلمه، «تو را میپرستم. میپرستمت»؛ چیزی فوق دوست داشتن. هیچوقت کودک که محتاج آغوش مادر است، هیچوقت کودک که مأنوس با مادر است، تا از مادر جدایش میکنی وحشتزده گریه میکند، نمیتواند بگوید مادر تو را دوست دارم. فوق دوست داشتن است. فرصت گفتن دوستت دارم نیست.
من تو را مادر و تمام. ادعیه همه اینگونه هستند. بچه اگر بخواهد عاشقانه با پدر و مادر خودش حرف بزند یک کلمه بیشتر حرف ندارد برای زدن. آن هم میگوید مامان با من قهر نکن. ادعیه پر است از این سخن که خدایا با من قهر نکن. خدایا مرا به عذابت مبتلا نکن. تا به او چشم نگویی، تا دستورش را اجرا نکنی، به این حسّ پرستش نمیرسی. از حسّ پرستش بالاتر هم داریم؟ بله.
یکجایی ما جرأت کردیم دربارۀ این حسّ دوم صحبت بکنیم. بعد دوستان رسانه میآمدند ضبط میکردند یک سی جلسۀ ماه رمضان بود. فردایش میگفتند حاج آقا دیروزی را نشد ما پخش بکنیم. اگر بشود بعضی از این کلمات را استفاده نکنید ما بتوانیم پخش بکنیم. میگفتم آخر من موضوعم این است! چهکار باید بکنم؟ حسّ مملوک بودن، عبد بودن، بنده بودن و فارسیِ تمام آن که دوستان رسانه میگفتند این را نگو، برده بودن. خدایا من میخواهم بردۀ تو باشم.
عبد یعنی برده! عبد یعنی مملوک! رسول خدا عبد است! مالک دارد! مال اوست! اجازه ندارد دربارۀ فردا سخن بگوید مگر اینکه بگوید انشاءالله. اگر مالک من و صاحب من خواست. عبد یعنی تو مال او هستی! او تعیین میکند چه زمانی حیات تو قطع بشود و کسی از او نمی تواند سؤال بکند. عبد یعنی مملوک. او می داند چه به تو داده است، چه به تو نداده است. عبد یعنی من راضی هستم از خدا؟ من حق ندارم بخواهم راضی باشم یا راضی نباشم! من کی هستم که بخواهم راضی باشم یا راضی نباشم؟ من مال او هستم!
یک حسّی در انسان هست مثل کودکی که میخواهد مال بابا و مامانش باشد، که آدم را متعلّق به یک مولا میکند. آن روی سکۀ عبد یعنی ابرقدرت. میفرماید: «أطِعنی حَتّی أَجعَلَکَ مَثَلی»؛ اطاعت کن از من تا مانند من بشوی. مانند خدا بشوی! مانند خدا بشوی! مانند خدا بشوی! کُن فَیَکون بکنی. به رضایت تو زمین و زمان زیر و زبر میشود! به اخم تو به قهر تو، هستی نابود میشود. مانند من خواهی شد! «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». نزد من! پیش من! روی صندلیای که من نشستم خواهی نشست. عبد یعنی این.
چه کسی دوست ندارد عبد بشود؟ کسی که نمیخواهد مانند خدا ابرقدرت بشود! کسی که به قدرتهای اندک و لذّتهای پست و حیوانی رضایت داده است! کسی که نمیخواهد بر کائنات سوار بشود و سلطۀ بر عالم داشته باشد! او نیاز ندارد عبد بشود. او همین حیوانی که هست کافی است. حسّ پرستش، یعنی من نمیتوانم ندانم در کائنات چه میگذرد. من نمیتوانم گردانندۀ عالم نباشم! «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». در اتاق کارگردانی تو خدایا برای عالم هستی، میخواهم کنار دست تو بنشینم. دستیار کارگردان بشوم.
اطاعت انسان را شکوفا میکند، به اوج خودشکوفایی اگر رساند چه کار میکند؟ آدم حسّ عبودیت پیدا میکند. حسّ عبودیت اگر در کسی پیدا شد بیمولا میمیرد. انساش با مولاست. خدا را فقط نباید دانست، باید خدا را حس کرد. تا به او چشم نگویی، تا دستورش را اجرا نکنی، به این حسّ پرستش نمیرسی. -
راز عبور از رنج های زندگی و رسیدن به لذات بندگی - جلسه 7
متن:
خدا را فقط نباید دانست، باید خدا را نوشید. باید خدا را چشید. باید خدا حس کرد. باید خدا را مصرف کرد. باید از خدا لذّت برد!
حسّ لرزش یک دختر و پسر جوان که در آستانۀ آشنایی و عاشقی هستند این حس چه لرزش زیبایی را در وجود انسان ایجاد میکند؟ خدا این حس را برای تجربه به بشر داده است تا کمی از حسّ ملاقات خدا هنگام پرستش را تصوّر بتواند بکند که چیست. منتها این حسّ نزدیک شدن یک زن و مرد، یک دختر و پسر، یک دو جنس مخالف، عاطفی و پاک و عاشقانه که باشد یکبار است، فوقش دوبار است، بیش از آن به هرزگی کشیده میشود یا به تکراری بودن و یا به دشمنی منجر میشود. ولی آن حس دائماً تازه میشود. حسّ پرستش زیباترین و هیجانانگیزترین حسّی است که یک انسان زن و مرد میتواند تجربه کند.
شما یک مدتی دستور گوش کنید این حسّ پرستش در تو بیدار میشود. بهجای کلمۀ «دوستت دارم، عشق منی تو»، کلمات بالاتری روزگاران در تو متولّد خواهد کرد و این اوج شکوفایی است! مثل این کلمه، «تو را میپرستم. میپرستمت»؛ چیزی فوق دوست داشتن. هیچوقت کودک که محتاج آغوش مادر است، هیچوقت کودک که مأنوس با مادر است، تا از مادر جدایش میکنی وحشتزده گریه میکند، نمیتواند بگوید مادر تو را دوست دارم. فوق دوست داشتن است. فرصت گفتن دوستت دارم نیست.
من تو را مادر و تمام. ادعیه همه اینگونه هستند. بچه اگر بخواهد عاشقانه با پدر و مادر خودش حرف بزند یک کلمه بیشتر حرف ندارد برای زدن. آن هم میگوید مامان با من قهر نکن. ادعیه پر است از این سخن که خدایا با من قهر نکن. خدایا مرا به عذابت مبتلا نکن. تا به او چشم نگویی، تا دستورش را اجرا نکنی، به این حسّ پرستش نمیرسی. از حسّ پرستش بالاتر هم داریم؟ بله.
یکجایی ما جرأت کردیم دربارۀ این حسّ دوم صحبت بکنیم. بعد دوستان رسانه میآمدند ضبط میکردند یک سی جلسۀ ماه رمضان بود. فردایش میگفتند حاج آقا دیروزی را نشد ما پخش بکنیم. اگر بشود بعضی از این کلمات را استفاده نکنید ما بتوانیم پخش بکنیم. میگفتم آخر من موضوعم این است! چهکار باید بکنم؟ حسّ مملوک بودن، عبد بودن، بنده بودن و فارسیِ تمام آن که دوستان رسانه میگفتند این را نگو، برده بودن. خدایا من میخواهم بردۀ تو باشم.
عبد یعنی برده! عبد یعنی مملوک! رسول خدا عبد است! مالک دارد! مال اوست! اجازه ندارد دربارۀ فردا سخن بگوید مگر اینکه بگوید انشاءالله. اگر مالک من و صاحب من خواست. عبد یعنی تو مال او هستی! او تعیین میکند چه زمانی حیات تو قطع بشود و کسی از او نمی تواند سؤال بکند. عبد یعنی مملوک. او می داند چه به تو داده است، چه به تو نداده است. عبد یعنی من راضی هستم از خدا؟ من حق ندارم بخواهم راضی باشم یا راضی نباشم! من کی هستم که بخواهم راضی باشم یا راضی نباشم؟ من مال او هستم!
یک حسّی در انسان هست مثل کودکی که میخواهد مال بابا و مامانش باشد، که آدم را متعلّق به یک مولا میکند. آن روی سکۀ عبد یعنی ابرقدرت. میفرماید: «أطِعنی حَتّی أَجعَلَکَ مَثَلی»؛ اطاعت کن از من تا مانند من بشوی. مانند خدا بشوی! مانند خدا بشوی! مانند خدا بشوی! کُن فَیَکون بکنی. به رضایت تو زمین و زمان زیر و زبر میشود! به اخم تو به قهر تو، هستی نابود میشود. مانند من خواهی شد! «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». نزد من! پیش من! روی صندلیای که من نشستم خواهی نشست. عبد یعنی این.
چه کسی دوست ندارد عبد بشود؟ کسی که نمیخواهد مانند خدا ابرقدرت بشود! کسی که به قدرتهای اندک و لذّتهای پست و حیوانی رضایت داده است! کسی که نمیخواهد بر کائنات سوار بشود و سلطۀ بر عالم داشته باشد! او نیاز ندارد عبد بشود. او همین حیوانی که هست کافی است. حسّ پرستش، یعنی من نمیتوانم ندانم در کائنات چه میگذرد. من نمیتوانم گردانندۀ عالم نباشم! «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». در اتاق کارگردانی تو خدایا برای عالم هستی، میخواهم کنار دست تو بنشینم. دستیار کارگردان بشوم.
اطاعت انسان را شکوفا میکند، به اوج خودشکوفایی اگر رساند چه کار میکند؟ آدم حسّ عبودیت پیدا میکند. حسّ عبودیت اگر در کسی پیدا شد بیمولا میمیرد. انساش با مولاست. خدا را فقط نباید دانست، باید خدا را حس کرد. تا به او چشم نگویی، تا دستورش را اجرا نکنی، به این حسّ پرستش نمیرسی. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.