قصه شمع سحری
آهنگ ساز: علی جعفریان
شاعر: بیژن ترقی
خواننده: علیرضا افتخاری
ترانه ی پاپ
قصه ی شمع سحری گفتی و رخ همچو پری ز ما نهفتی
قصد سفر کردی اگر بستی اگر بار سفر
قصه ی این خون جگر به ما نگفتی چرا نگفتی
دگر کسی خبر نیارد ز گل های پرپر
دگر کسی خبر نگیرد ز سرو و صنوبر
پس از تو کی بود نشانه ، ز سوز و ساز عاشقانه
اگر زمانه تاب عاشقان ندارد
اگر تحمل تو را زمان ندارد
چه غم که سرو بستان
بهار این گلستان ، خزان ندارد
اگرچه دامن از چمن به فصل گل برچیدی
در آسمان عاشقی چو مهر و مه جاویدی -
شاعر: بیژن ترقی
خواننده: علیرضا افتخاری
ترانه ی پاپ
قصه ی شمع سحری گفتی و رخ همچو پری ز ما نهفتی
قصد سفر کردی اگر بستی اگر بار سفر
قصه ی این خون جگر به ما نگفتی چرا نگفتی
دگر کسی خبر نیارد ز گل های پرپر
دگر کسی خبر نگیرد ز سرو و صنوبر
پس از تو کی بود نشانه ، ز سوز و ساز عاشقانه
اگر زمانه تاب عاشقان ندارد
اگر تحمل تو را زمان ندارد
چه غم که سرو بستان
بهار این گلستان ، خزان ندارد
اگرچه دامن از چمن به فصل گل برچیدی
در آسمان عاشقی چو مهر و مه جاویدی -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.