حکایت کیسه کشیدن امام رضا(ع) | استاد حسین انصاریان
حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
کلیپ سخنرانی مذهبی
سخنرانی مذهبی کوتاه
نیشابور
حمام
حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
امام رضا علیهالسلام
سخنرانی حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان:
وقتی خود امام به استقبال زائر می آید!
خدا امام را فرستاده تا بدی های ما را بشورد
بمناسبت ولادت با سعادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام
متن کلیپ:
روزهای آخر حضرت رضا(ع) است، نماز صبح را خواند، سه ربع مانده تازه هوا روشن شود سریع تک و تنها به صاحب خانه هم خبر نداد به حمام آمد. هیچ کس در حمام نبود، مردم هنوز نیامده بودند. یک پیرمرد مسافری از کوه سرخ آمده بیاید نیشابور، آمده بود حمام امام هشتم به او سلام کرد.
حضرت نشست شروع کرد دست و صورتش را شستن، به حضرت گفت: پشت من را یک کیسه می کشی؟ فرمود: بله. بشین جلو. انگار این آقا چهل سال است متخصص کیسه کشیدن است، رویش را و بعد پشتش را کیسه کشید. کم کم مردم می آیند در حمام و با تعظیم سلام علیکم می گویند. پیرمرد دید قیافه ها همه متعجب است. چند نفر که نشستند یواشکی به یکی گفت آقا کیست که همه به او احترام می کنند؟ گفت: نمی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه. گفت: این پسر فاطمه زهراست.
پیرمرد متوجه شد که این آقا حضرت رضا(ع) است، می خواست برگردد امام فرمود: بشین تا کارم تمام نشود تو را رها نمی کنم، خوب باید بشورم. خدا امام را فرستاده خوب ما را بشورد ولی باید بنشینیم که ما را بشورد، در برویم که ما شسته نمی شویم. امام فرمودند: بنشین، دیشب می دانستم تو از چند فرسخی به عشق دیدن من می خواهی بیایی نیشابور، آمدی به این حمام رسیدی گفتی بد است با گرد و غبار چرک بروم پیش حضرت رضا(ع)، من خودم پیش تو آمدم.
حسینیه همدانی ها -
وقتی خود امام به استقبال زائر می آید!
خدا امام را فرستاده تا بدی های ما را بشورد
بمناسبت ولادت با سعادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام
متن کلیپ:
روزهای آخر حضرت رضا(ع) است، نماز صبح را خواند، سه ربع مانده تازه هوا روشن شود سریع تک و تنها به صاحب خانه هم خبر نداد به حمام آمد. هیچ کس در حمام نبود، مردم هنوز نیامده بودند. یک پیرمرد مسافری از کوه سرخ آمده بیاید نیشابور، آمده بود حمام امام هشتم به او سلام کرد.
حضرت نشست شروع کرد دست و صورتش را شستن، به حضرت گفت: پشت من را یک کیسه می کشی؟ فرمود: بله. بشین جلو. انگار این آقا چهل سال است متخصص کیسه کشیدن است، رویش را و بعد پشتش را کیسه کشید. کم کم مردم می آیند در حمام و با تعظیم سلام علیکم می گویند. پیرمرد دید قیافه ها همه متعجب است. چند نفر که نشستند یواشکی به یکی گفت آقا کیست که همه به او احترام می کنند؟ گفت: نمی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه. گفت: این پسر فاطمه زهراست.
پیرمرد متوجه شد که این آقا حضرت رضا(ع) است، می خواست برگردد امام فرمود: بشین تا کارم تمام نشود تو را رها نمی کنم، خوب باید بشورم. خدا امام را فرستاده خوب ما را بشورد ولی باید بنشینیم که ما را بشورد، در برویم که ما شسته نمی شویم. امام فرمودند: بنشین، دیشب می دانستم تو از چند فرسخی به عشق دیدن من می خواهی بیایی نیشابور، آمدی به این حمام رسیدی گفتی بد است با گرد و غبار چرک بروم پیش حضرت رضا(ع)، من خودم پیش تو آمدم.
حسینیه همدانی ها -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.