حکمت؛ پیامبر رحمت / حجت الاسلام عالی

حکمت؛ پیامبر رحمت / حجت الاسلام عالی
یک جوان یهودی بود این میومد به مسلمان ها خواندن و نوشتن یاد میداد. رسم پیغمبر(صلی الله علیه و آله) این بود که اگه تو جنگی اسیر بگیرند، این اسیر بتونه ده تا مسلمان را با سواد بکنه، آزادش می کرد. یه مدت که گذشت،‌ نیومد. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود که: کجاست این جوان؟گفتند یا رسول الله: مریضِ و حالش هم خیلی وخیمه. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بربم به عیادتش. وقتی وارد خونه اش شدند دیدند بله، آخرای عمرشه، پدر و مادرش هم کنارش نشسته بودند وقتی به هوش اومد، پیغمبر بهش سلام کرد گفت: جوان،‌مسلمان شو. یعنی یه مدتی تو خدمتی به ما مسلمین کردی، چند نفر از ما را باسواد کردی، منم میخوام به تو خدمتی بکنم. مسلمان شو. این جوان یه نگاهی به پدر و مادرش کرد خجالت ݣکشید. پدر این جوان یهودی بی انصافی نکرد گفت فرزندم، اگر میخوای مسلمان بشی ما مانعت نیستیم. این جوان چون یه مدت رفتار قشنگ پیغمبر را دیده بود و جذب شده بود،‌ شهادتین را بر زبان جاری کرد این پیغمبر رحمت از یک جوان یهودی که دَم آخر مسلمان شد ‌نگذشت تا به بهشت بدرقه اش نکنه اونوقت از من و شماها میگذره؟


تولید شده در راسخون -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.