خاطراتِ شیرینِ دانشجویی

خاطراتِ شیرینِ دانشجویی
خاطراتِ شیرینِ دانشجویی به قلم حسین حائریان و اجرا مهشید باهوش دانشجو دانشگاه بیرجند

{لحظاتِ شیرینِ دانشجویی...}

نسل ما نسلی ست که درس خواند تا دانشجو شود...
شنیده بودیم دانشجو شدن یعنی خوشبختی... یعنی همه چیز
ما درس خواندیم... کم یا زیاد ، ولی خواندیم...
گاهی با علاقه و گاهی با اجبار ... خواندیم تا برای آن چهار ساعت پر استرس آماده شویم...چهار ساعتی که می توانست سرنوشت ما را تغییر دهد... غول بزرگ... کنکور
برای ما هزینه کردند، دعا کردند، گاهی نذر کردند تا دانشجو شویم
دانشجو شدیم...
بعضی ها علاقه شان را کنار گذاشتند و رشته ی دهن پر کنی را انتخاب کردند
بعضی ها برای عقب انداختن دوران سربازی دانشجو شدند، بعضی ها هم برای فرار از ازدواج در سن پائین
وارد یک دنیای جدید شدیم... آدم های جدید... تفکرات جدید... فکر و خیال های جدید
گاهی کنار درس خواندن عاشق شدیم و گاهی دلتنگ عزیزانمان
شب بیداری کشیدیم برای امتحان...
لای کتاب و جزوه هایمان پر از شعر و بازی و نقاشی بود
دانشگاه مثل زندگی بالا و پائین زیاد داشت
کنار درس ها، آدم های زندگیمان را هم حذف و اضافه کردیم
گاهی به اجبار سر کلاسی نشستیم و گاهی مثل روزهای خوب زندگی، انقدر همه چیز عالی بود که دوست نداشتیم زمان بگذرد
گاهی درسی را فقط پاس می کردیم که تمام شود... مثل روزهایی که تحمل می کنیم تا بگذرد
گاهی درسی را می توانستیم نمره ی کامل بگیریم ولی کم تلاش کردیم مثل روزهایی که می توانست بهتر بگذرد...
گاهی هم امتحان انقدر سخت می شد که گیج می شدیم... مثل روزهای سخت زندگی...
گاهی مشروط می شدیم و گاهی شاگرد اول
کم و زیاد... خوب و بد... بالا و پائین می گذرد...
چشم هایمان را باز می کنیم و می بینیم تمام شده...
ما می مانیم و به یاد ماندنی ترین خاطرات دوران زندگیمان...
نویسنده : حسین حائریان -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.