تصنیف «افسانه»/ صدیق تعریف
تصنیف «افسانه»
خواننده: صدیق تعریف
گفتم ز شب سحر برآید آیینه دلی ز در درآید ترسم ز پا فتاده باشم ماندم که شب سیه سرآید فریاد که نشنیدیی فریاد مرا دیگر بی مهری و عیاری با یار چرا دیگر از روز گرفتاری اندیشه اگر داری بر صید گرفتارت آتش مگشا دیگر ترسم ز پا فتاده باشم ماندم که شب سیه سرآید بگذار تا یار از کار دلم گره گشاید آزار بسیار بهتر که زیار کمتر آید افسانه ناشنیده ما باشد سخنی که باور آید ? -
خواننده: صدیق تعریف
گفتم ز شب سحر برآید آیینه دلی ز در درآید ترسم ز پا فتاده باشم ماندم که شب سیه سرآید فریاد که نشنیدیی فریاد مرا دیگر بی مهری و عیاری با یار چرا دیگر از روز گرفتاری اندیشه اگر داری بر صید گرفتارت آتش مگشا دیگر ترسم ز پا فتاده باشم ماندم که شب سیه سرآید بگذار تا یار از کار دلم گره گشاید آزار بسیار بهتر که زیار کمتر آید افسانه ناشنیده ما باشد سخنی که باور آید ? -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.