حکمت | سه جا منو میبینی! / استاد رفیعی
به خودتون ببالید به امیرالمومنین (علیهالسلام)
یه روز ظهر در خونهی آقا رو زدند
آقا در رو باز کرد دید حارثه (حارث هَمْدانی)
گفت که: چه کار داری؟
برا چی اومدی سر ظهر؟
گفت: حُبُّک و اللّهِ [یا امیرالمومنین]
خیلی دوست دارم آقا
اومدم ببینمت! همین؛ هیچ کاری هم ندارم
چشاش پر اشک بود
گفت از پیش شما میرم دلم میگیره
آقایون!
آقا یه چیزی بهش گفت، منم به شما بگم دلتون گرم بشه
گفت: حارث!
اگه راست بگی، سه جا منو میبینی
1: وقتی نفست به اینجات میرسه (وقت جان دادن)
که دیگه زن و بچه و هیچ کی جواب نمیده
2: تو صحرای محشر که همه وانفسا دارن، پروندهها رو دارن میدن دست مردم
همه می لرزن، چی چی می خوان دستمون بدن، اونجام منو میبینی
3: کنار حوض کوثر -
یه روز ظهر در خونهی آقا رو زدند
آقا در رو باز کرد دید حارثه (حارث هَمْدانی)
گفت که: چه کار داری؟
برا چی اومدی سر ظهر؟
گفت: حُبُّک و اللّهِ [یا امیرالمومنین]
خیلی دوست دارم آقا
اومدم ببینمت! همین؛ هیچ کاری هم ندارم
چشاش پر اشک بود
گفت از پیش شما میرم دلم میگیره
آقایون!
آقا یه چیزی بهش گفت، منم به شما بگم دلتون گرم بشه
گفت: حارث!
اگه راست بگی، سه جا منو میبینی
1: وقتی نفست به اینجات میرسه (وقت جان دادن)
که دیگه زن و بچه و هیچ کی جواب نمیده
2: تو صحرای محشر که همه وانفسا دارن، پروندهها رو دارن میدن دست مردم
همه می لرزن، چی چی می خوان دستمون بدن، اونجام منو میبینی
3: کنار حوض کوثر -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.