حکمت | روبروی خدا وایسادی! / استاد توکلی
سال پیش ماه رمضون
من میرفتم یه جا سخنرانی کنم
[یه تاکسی میومد منو میبرد ظهرا]
دیدم یه پیرمردی
[شاید 70 سالش بود]
با خانمش
بستنی میک میزدند و میخورددند و میرفتند
[ازین کیمـ ـا] خریده... -
من میرفتم یه جا سخنرانی کنم
[یه تاکسی میومد منو میبرد ظهرا]
دیدم یه پیرمردی
[شاید 70 سالش بود]
با خانمش
بستنی میک میزدند و میخورددند و میرفتند
[ازین کیمـ ـا] خریده... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.