حکمت | بترس از آه پدر و مادر... / استاد توکلی

حکمت | بترس از آه پدر و مادر... / استاد توکلی
من تو همین خیابون ایران سخنرانی می‌کردم
یه مهندسی آمد، گفت:
پسر من، جلو عروسام، یقه منو گرفت کوبید به دیوار
می‌گفت: شیشه دیدی [حاج‌آقا!] می‌شکنه
[اینجوری] خورد میشه، میریزه زمین
می‌گفت من جلو عروسام دامادام
همین جوری خورد شدم ریختم رو زمین

گفت دیگه نتونستم خودمو جمع کنم

دیدم دل شکسته‌ست
گفتم پدرجان! دعاش کن

همین تا گفتم دعاش کن، منقلب شد
گفت: به خدا دعاش می‌کنم
چون من داغشم نمی‌تونم تحمل کنم
گفت الان یه آسیبی ببینه من باز نمی‌تونم تحمل کنم

همین سالم باشه برام بهتره
گفت همش دعاش می‌کنم چوب نخوره

ولی این دعا مستجاب نیست

[جوونا!] مادراتونو پدراتونو سر کیف بیارید
اینا از ته دل بگن که:
هر چی می‌خوای خدا بهت بده
چون تو حرمت منو نگه داشتی
منو بزرگ کردی -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.