حکمت | ترحم به سگ / استاد عالی (نسخه اینستاگرام)
سیدمحمدباقر شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که ازشدت گرسنگی و ضعف، غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت.
روزی وجه مختصری به او رسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچهای چشمش به سگی افتاد که بچههای او به روی سینه او افتاده وشیر میخوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت.
سیدمحمدباقر شفتی به خود خطاب کرده و گفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچههایش گرسنهاند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خود سید شفتی نقل میکند: وقتی که پارههای جگر را نزد سگ انداختم گویا او را طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدایی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا میکند.
بعد از این ماجرا آنچنان زندگی سید شفتی زیررو شد که از ثروتمندان عصر و روزگار شد. -
روزی وجه مختصری به او رسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچهای چشمش به سگی افتاد که بچههای او به روی سینه او افتاده وشیر میخوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت.
سیدمحمدباقر شفتی به خود خطاب کرده و گفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچههایش گرسنهاند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خود سید شفتی نقل میکند: وقتی که پارههای جگر را نزد سگ انداختم گویا او را طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدایی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا میکند.
بعد از این ماجرا آنچنان زندگی سید شفتی زیررو شد که از ثروتمندان عصر و روزگار شد. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.