سخن آوا | داغ جوان پیرم کرد / استاد محرابیان

سخن آوا | داغ جوان پیرم کرد / استاد محرابیان
شیخ حسین یک پسر داشت
به نام «غلامرضا»
همین یک پسرش در جنگ تحمیلی شهید شد


بعد از شهادت غلامرضا، بعضی مردم سرزنشش می‌کردند
که چرا اجازه دادی پسرت به جبهه برود
خیلی آزرده شد
مدتی رفت و آمد را قطع کرد و دیگر خیلی‌ها را تحویل نمی‌گرفت
دوستان به سراغش رفتند
گفتند: خدا صبرت بدهد
اشک‌هایش ریخت و گفت:
«در خواب خدمت مولایم حسین رسیدم
فرمود: حاج شیخ حسین!
یک عمر روضه من و علی اکبرم را خواندی نفهمیدی من چه کشیدم،
اما تازه کمی حس کردی داغ جوان یعنی چه

از آن به بعد روضه‌هایی که برای حضرت علی اکبر علیه‌السلام می‌خواند
حال و هوای دیگری داشت.
می‌گفت: «مردم! من می‌فهمم داغ فرزند یعنی چه
داغ جگر یعنی چه
تازه من کنار نعش پسرم نبودم و این‌گونه بیچاره شدم

اما

فدای آن آقایی که بالای سر جوانش علی اکبر آمد ... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.