حکمت | عمه جان! کمکم کن ... / استاد رفیعی

حکمت | عمه جان! کمکم کن ... / استاد رفیعی
[آیت الله] آقای مرعشی [نجفی] خودش می‌گفت:
یه روز تو درس
یه جمله‌ای رو از ابوحنیفه نقل کردم
گفتم ابوحنیفه یه همچنین حرف اشتباهی زده

گفت: درس که تمام شد
متوجه شدم یکی از علمای اهل سنت حنفی تو حرم بوده

نشسته بود اونجا
اومد پیش من گفت: سند این [رفرنس مطلب] کجاست؟
گفتم یادم نیست؛ سند داره ولی یادم نیست
نگاه می کنم فردا خدمتتون میگم

گفت باشه من به خاطر [ارائه رفرنس] شما می‌مونم

ایشون گفت من اومدم خونه
چند ساعت این کتابا رو گشتم
پیدا نکردم
خدایا! آبروی ما نره فردا
[اونا پیش خودشون میگن]
این عالم شیعه حرف بی سند زد

فرمودند من متوسل شدم به حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها)
گفتم عمه جان! خودت ما رو کمک کن

فرمود خواب دیدم
فرمود: تو فلان کتاب؛ فلان جا

رفتم کتابو باز کردم
خیلی خوشحال شدم -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.