ماجرای شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) به روایت رهبر انقلاب

ماجرای شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) به روایت رهبر انقلاب
متن بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در این فیلم می‌بینید نماز جمعه تهران ۱۳۶۴/۷/۵|

آن وقتی که حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام از اسب روی زمین افتاد یعنی در آن لحظات آخر و اسب بی‌صاحب امام حسین به خیمه‌ها برگشت، و زن و بچه و اهل حرم فهمیدند که حادثه برای حضرت ابی‌عبدالله پیش آمده، خب هر کدام یک عکس‌العملی نشان دادند.

یک بچه‌ی یازده ساله‌ای بود که در آغوش امام حسین بزرگ شده بود؛ در حادثه‌ی کربلا ده سال از شهادت امام حسن می‌گذشت. یعنی این بچه از یک سالگی در دامان عمو تربیت پیدا کرده بود و با عمو انس گرفته بود مثل پدر.

شاید به خاطر این‌که بچه‌ی یتیم بوده امام حسین از فرزندان خودش هم بیشتر به او محبت می‌کرده. خب پیدا است که یک چنین محبتی چگونه این بچه را سراسیمه کرد وقتی فهمید که عمویش در وسط میدان روی زمین افتاده با شتاب آمد و رسید بالای سر أبی‌عبداللَّه آن‌طوری که نقل کردند و نوشتند.

هنگامی که این بچه رسید یکی از سربازان خبیث و قسی‌القلب ابن‌زیاد شمشیر را بلند کرده بود که بر بدن مجروح ابی‌عبدالله فرود بیاورد، این بچه در همین حال رسید که دید عمویش افتاده روی زمین و یک ظالمی هم شمشیر بلند کرده که فرود بیاورد، این بچه آنقدر ناراحت شد، آنقدر سراسیمه شد که این دستهای کوچک خودش را بی‌اختیار جلوی شمشیر گرفت. اما این کار موجب نشد که آن حیوان درنده شمشیر را فرود نیاورد. شمشیر را فرود آورد، دست این بچه قطع شد. فریاد این بچه بلند شد، بنا کرد استغاثه کردن، اما این گرگ خونخوار به همین هم اکتفا نکرد، پشت سر این بچه رفت، بچه‌ی یازده ساله را روی زمین انداخت و او را به شهادت رساند.

این‌جا بود که امام حسین خیلی منقلب شد، کاری هم از او برنمی‌آید، در مقابل چشم او این عزیز دلش را، این یتیم برادرش را، این بچه‌ی یازده ساله را دارند می‌کشند، این بود که این‌جا دست به دعا برداشت و از ته دل این مردم را نفرین کرد. صدا زد «اللّهم أمسک عنهم قطر السماء» خدایا باران رحمتت را بر این مردم حرام کن. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.