فیلمبردار شهید احمد رستگار-مستند اول
احمد رستگار
تاریخ تولد: 1335
محل تولد: اهواز
وضعیت تاهل: متاهل
مدرک تحصیلی: دیپلم
محل شهادت: منطقه عملیاتی فاو
تاریخ شهادت: 1364
نحوه شهادت: اصابت گلوله
زندگی نامه شهید:
شهید احمد رستگار در سال 1335 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود از آغاز طفولیت فعالیتهای مذهبی خود را در سنگر مؤمنان و موحدان مسجد متمرکز نمود و در دوران انقلاب با پخش اعلامیه های امام (ره) عیناً به مقابله با طاغوت پرداخت تا آنگاه که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. در سال 60 به عنوان اپراتور پخش در صداوسیمای جمهوری اسلامی مرکز خوزستان مشغول به کار شد. سپس با سمت فیلمبردار چندین بار به جبهه رفت و گزارشهایی از عملیات های گوناگون تهیه نمود که سرانجام در عملیات والفجر در کمال سرافرازی و صلابت در حالی که به ثبت رشادتهای ایثارگران جبهه های نبرد مشغول بود پس از اصابت گلوله به سرش در تاریخ 17/12/64 روح بزرگش از زندان خاکی تن رهایی یافت و به خیل شهیدان اسلام پیوست. از این شهید عزیز یک فرزند پسر به یادگار باقی مانده است.
مادر شهید می فرماید:
شهید بسیار آگاه به مسائل دینی بود و به ائمه اطهار و به خصوص امام حسین (ع) ارادت ویژه ای داشت. ایشان با دیگر همرزمانش به سوی خط مقدم جبهه می رفتند تا پیام خونین رزمندگان اسلام را به جهانیان برسانند. به نماز و مسجد وابستگی عجیبی داشت و در مسجد درس احکام و فرایض دینی را یاد گرفته بود. مسجد را بهترین دانشگاه و بهترین سنگر می دانست. به امام و انقلاب و شهدا عشق می ورزید و تنها آرزویش این بود که در کنار رزمندگان اسلام علیه کفر بجنگد و به درجه شهادت نائل آمد.
برای او که رستگار شد
دوربین را روی شانه اش می گذاشت، یکی از چشم ها را می بست و با چشم دیگر نگاه می کرد؛ زرمنده ها را؛ دوستانش را که شهید می شدند؛ بعثی ها را که می زدند و می کشتند؛ حتما گاهی هم با همان یک چشم اشکی می ریخته پشت دوربین.
"چند روز قبل از عملیات به او گفتم احمد حاضری در شب عملیات با دوربین دید در شب همراه رزمندگان به جلو بری؟ او فوری اعلام آمادگی کرد. چند روز قبل از عملیات که به او اطلاع داده شد فورا دوربین دید در شب را آماده کرد و با اینکه با آن دوربین کار نکرده بود، ولی مصمم بود و می گفت که می توانم با این دوربین کار کنم"؛ اینها را دوست و همراهش درباره او گفته؛ خبرنگار شهید، "غلامرضا رهبر" که خیلی از تصاویری که از این شهید دیده ایم را او گرفته؛ "احمد"؛ او که رستگار بود و رستگار شد. شهید احمد رستگار...
در سال های دفاع مقدس و آن روزها که پیر و جوان اسلحه به دست می گرفتند و برای دفاع از میهن به جنگ بعثی ها می رفتند؛ آن روزها که خیلی ها در شهرهای جنوب، خانه خراب شده بودند، ولی می ماندند در شهر خود و به هر نحو که می توانستند از شهر خود دفاع می کردند، آن روزها که از زمین و آسمان گلوله می بارید، خبرنگاران و تصویربردارانی بودند که آنها هم در دل جنگ بودند و خانه هایشان خراب شده بود، عزیزانشان را از دست داده بودند، ولی ماندند و لحظه ها را ثبت کردند.
ایران اسلامی در طول دفاع مقدس خبرنگاران متعددی را تقدیم کرد؛ گزارشگری، تصویربرداری و عکاسی؛ هرکدام هر کاری می توانستند انجام می دادند تا لحظه های شهادت ثبت شود. در آن روزها ارتباطات بیشتر به تلویزیون و رادیو و تا حدودی روزنامه محدود می شد و به همین دلیل نیز تعداد زیادی از شهدای رسانه سال های جنگ را خبرنگاران و تصویربرداران صدا و سیما تشکیل می دهند. صدا و سیمای خوزستان نیز در آن سال ها تعداد زیادی شهید تقدیم کرد که "احمد رستگار"، یکی از این شهدا است.
تصویربردار بود و در جبهه ها حضور می یافت و ایثارگری رزمنده ها را ثبت می کرد. در آن سال ها، دوربین، اسلحه او شده بود و بسیاری از تصاویری که اکنون با خیال راحت از تلویزیون می بینیم، کار رستگار است.
شهید رهبر که در بسیاری از لحظه ها همراه رستگار بوده، درباره این شهید گفته است: "از آنجا که مردان الهی با رفتار و کردار مومنانه خودشان و از چهره نورانیشان شناخته می شوند، من هم از این صفات بزرگی و مردانگی، احمد را شناختم؛ چهره مظلوم و ساکت این مرد بزرگ عجیب بود. در تمام طول آشنایی کاری با او، هیچ وقت نشنیدم برای ماموریت جبهه و یا هر ماموریت دیگر "نه" بگوید و نمونه بارز آن عملیات والفجر 8 بود که احمد در آن موقع 40 روز مرخصی داشت، اما مرخصی را رها کرد و از راحتی که می توانست با آن خانواده اش را خوشحال کند، گذشت و رضای خدا را انتخاب کرد. چند روز قبل از عملیات به او گفتم "احمد حاضری در شب عملیات با دوربین دید در شب همراه رزمندگان به جلو بری؟" و او فوری اعلام آمادگی کرد. چند روز قبل از عملیات که به او اطلاع داده شد فورا دوربین دید در شب را آماده کرد و با اینکه با آن دوربین کار نکرده بود، ولی مصمم بود و می گفت که می توانم با این دوربین کار کنم و همین طور هم بود و در واقع باید گفت که احمد یک بسیجی بود که اگر سلاح دوربین در دستش نبود، حتما سلاح گرم جنگ در دستش بود؛ حتی قبل از عملیات برادران راهیان کربلا از او دعوت کرده بودند که به نیروهای آنان بپیوندد، اما احمد خوب می دانست که شب عملیات صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران به مردان شجاعی مثل او بیشتر احتیاج دارد."
شهید رهبر در ادامه خاطراتش از "احمد" می گوید: "از آخرین روزهایی که با احمد بودیم بگویم؛ آخرین باری که قرار شد همراه هم به جبهه برویم در رادیو بودیم و طبق قرار قبلی می خواستم به دنبال احمد بفرستم تا به رادیو بیاید، اما یکی از بچه ها گفت که او در مرخصی بسر می برد؛ گفتم می دونم خودش موافقت کرده که به جبهه بیاید و در همین حال به فکر افتادم که آیا برای رفتن به جبهه به دنبال احمد بروم یا نه؟ که یکی از بچه ها گفت احمد خودش آمده رادیو؛ از این بابت خیلی خوشحال شدم، بالاخره همه با هم به جبهه رفتیم. وقتی به جبهه رسیدیم احمد شبانه برای فیلمبرداری از یک منطفه اعزام شد و کارش را به نحو احسن انجام داد و برگشت. روز بعد، از یکی از مناطق عملیاتی والفجر 8 به خط مقدم رفتیم که آنجا هم احمد شجاعانه فیلم های خیلی خوبی گرفت، اما یک روز بعد از آن، یعنی هفتم اسفند 1364 روز شهادت پر افتخار مرد بزرگ ثبت کننده لحظات تاریخی جبهه های نورانی اسلام، بعد از عبور از اروندرود و تهیه دو دستگاه موتورسیکلت به طرف خط مقدم حرکت کردیم. بگذرم از حوادثی که آن روز در میان راه برایمان پیش آمد، فقط بگویم به جایی رسیدیم که به علت وجود گل و لای زیاد امکان حرکت با موتور نبود و همراه با راهنمای سپاه بعد از چند کیلومتر پیاده روی به خط رسیدیم؛ به ما گفته بودند در اثر دفع پاتک شب قبل عراقی ها تعداد زیادی از کشته های عراقی روبروی سنگرهای رزمندگان اسلام افتاده اند. شهید رستگار در سنگر رزمندگان مشغول آماده کردن دوربینش شد. باید بگویم که چون احمد آدم ساکت و صبوری بود، همیشه منتظر می شد ما برای حرکت اعلام آمادگی کنیم ولی آن روز عجیب بود؛ او دو یا سه بار به من گفت پاشو برویم جلو من آماده ام؛ همراه با دونفر از برادران سپاه به چند کیلومتر جلوتر که سنگر دیده بانی بود رفتیم؛ همه مسائل امنیتی رعایت شده بود، آتش عراق سبک بود؛ کمی جلوتر به سنگر دیده بانی رسیدیم. دیده بان ها آمدند بیرون و ما وارد سنگر شدیم؛ وقتی نگاه کردیم دیدیم که تعداد زیادی از اجساد عراقی ها روبروی ما هستند. صحنه بسیار گویا و زنده ای را برای به ثبت رساندن زبونی نیروهای صدامی مشاهده می کردیم. در حالی که داخل سنگر آماده بودیم تا احمد لحظاتی دیگه ماشه دوربین را جهت ثبت وقایع تاریخ اسلام بچکاند، ناگهان گلوله ای به سنگر اصابت کرد و صورت نورانی احمد را هدف قرار داد. فقط یک لحظه بود و آن لحظه خیلی ناگهانی اتفاق افتاد به طوری که دقیقا نفهمیدم چه گلوله ای به سنگر اصابت کرد؛ آیا آرپی جی بود یا چیز دیگری و آیا گلوله در ابتدا به سنگر خورد یا به صورت پر از محبت و شاداب برادر عزیزم احمد. به هر حال بعد از گذشت لحظاتی متوجه پیکر پاک و نازنین یکی از وفاداران واقعی اسلام شدم و وقتی نگاهم به کاسه سر احمد افتاد متوجه شدم او به لقا الله شتافت. شهید احمد رستگار در آخرین لحظه وداعش حتی کلمه "آخ" را به زبان نیاورد و حتما پیش خدا خیلی عزیز بوده که در خط مقدم و به این راحتی دنیا را داد و راحتی آخرت را انتخاب کرد؛ راهنمایی که همراه ما بود می گفت: وقتی شهید رستگار سوار موتور بود به او چند بار گفتم که تو شهید می شوی، اما او در جواب گفت: خدا بنده گناهکاری مثل من را می خواهد چکار؟ چه کسی است که باور نداشته باشد احمد آخرت را بر دنیا ترجیح داد و بهشت را به قیمت جانش از خدا خرید؟"
شهید احمد رستگار در سال 1335 متولد شد و دوران دبستان را در دبستان خیام (شهید شالباف) و دوران راهنمایی و دبیرستان را هم در دو مدرسه سعدی و شهید مصطفی خمینی اهواز گذراند. در آن سال ها در مسجد حجازی اهواز فعالیت می کرد و برای توسعه کتابخانه جعفریه این مسجد بسیار تلاش کرد. در سال های منتهی به انقلاب هم شهید احمد بسیار فعال بود و علیه رژیم پهلوی فعالیت می کرد؛ در راهپیمایی ها و تظاهرات خیابانی حضوری فعال داشت و گاهی هم در اطراف خانه پدری اش در محله کوی مطهری، فاطمیه (یوسفی) و زیباشهر فعالیت می کرد و اعلامیه ها را به دیوارها می چسباند و تصاویری بر روی دیوارها ترسیم می کرد.
احمد رستگار به همراه جمعی از دیگر فعالان مساجد در آن سالها به فکر ایجاد شورای هماهنگی مساجد اهواز افتاد و با همکاری شهید موسی اسکندری و بچه های مساجد نقش بسیاری در پیشبرد این نهاد انقلابی و فعال کردن مساجد اهواز داشتند. با آغاز جنگ تحمیلی از اولین کسانی بود که فعالانه برای ایجاد و تثبیت ستاد مقاومت مساجد به فعالت پرداخت.
آغاز فعالیت رسانه ای شهید احمد رستگار در سال 1360 بود؛ در این سال به عنوان صدابردار پخش وارد صدا و سیمای مرکز خوزستان شد؛ ازدواج هم کرده بود و علاوه بر جنگ و مسجد و صدا و سیما، به خانواده و همسر خود هم بسیار توجه داشت و پسرش "محمد" در همین سال ها متولد شد.
همسر شهید رستگار درباره او می گوید: "شهید به موقع به مسجد می رفت؛ با نظم بود و در کارهای منزل خیلی کمک کرد. همیشه می گفت: "باید در کارها صبر و حوصله داشت." او می دانست که آینده نسل حاضر به هر چه بیشتر آشنا شدنشان به اسلام بستگی دارد، در زمینه تهیه و تکمیل وسایل آموزشی و تبلیغی کتابخانه و جذب بچه ها به مسجد خیلی تلاش می کرد و در این راه علاوه بر کمک های مردمی، از اموال خود هم می گذاشت، تا جایی که در یک مرحله برای ساختن سن نمایش و تامین وسایل صوتی و برقی کتابخانه بیشتر سرمایه پس انداز خود را خرج کرد، بدون آنکه کسی اطلاعی داشته باشد."
در روزهای که در سنگر رادیو فعالیت می کرد، احساس کرد که مرکز نیاز به دکورساز دارد و به همین دلیل به عنوان دکوراتور برای گذراندن دوره آموزشی به تهران رفت و برای مدتی در کارگاه دکور اهواز فعالیت کرد، ولی نمی توانست در کارگاه بماند و برای رفتن به قسمت صدابرداری تلوزیون و اعزام به جبهه اقدام کرد. با آنکه با مخالفت بسیاری از دوستان و حتی مسئولان رادیو و تلوزیون مواجه شد، دست از اصرار برنداشت و می گفت: "در دکورسازی من در کارگاهی هستم با چوب ها و اجسام بی جان سروکار دارم، اما در فیلمبرداری من در جبهه ها هستم و با این عمل رشادت رزمندگان اسلام را و اوج عظمت انقلاب اسلامی را به مردم ایران و جهان نشان می دهم، به نظر شما کدام بهتر است؟"
شهید احمد از آن به بعد در عملیات های مختلف به عنوان تصویربردار به جبهه ها اعزام می شد و گزارش های متعددی از جبهه ها تهیه کرد. در عملیات والفجر 8 اوج از خود گذشتگی را در تهیه تصاویر از خود نشان داد و در نمایش توان و قدرت رزمنده ها تا سرحد جان پیش رفت؛ تصاویری که از این عملیات برداشت کرد، در تقویت روحیه رزمنده ها بسیار تاثیرگذار بود.
او در حالی که در خطوط مقدم جبهه بی باکانه دوربین فیلمبرداری را مانند سلاح بر دوش داشت و جبهه نبرد کفر و ایمان را به زیر سیطره دوربین خود برده بود، به آرزوی خود رسید و در منطقه عملیاتی فاو و در سال 64 پس از برخورد گلوله به سرش، به شهادت رسید. -
تاریخ تولد: 1335
محل تولد: اهواز
وضعیت تاهل: متاهل
مدرک تحصیلی: دیپلم
محل شهادت: منطقه عملیاتی فاو
تاریخ شهادت: 1364
نحوه شهادت: اصابت گلوله
زندگی نامه شهید:
شهید احمد رستگار در سال 1335 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود از آغاز طفولیت فعالیتهای مذهبی خود را در سنگر مؤمنان و موحدان مسجد متمرکز نمود و در دوران انقلاب با پخش اعلامیه های امام (ره) عیناً به مقابله با طاغوت پرداخت تا آنگاه که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. در سال 60 به عنوان اپراتور پخش در صداوسیمای جمهوری اسلامی مرکز خوزستان مشغول به کار شد. سپس با سمت فیلمبردار چندین بار به جبهه رفت و گزارشهایی از عملیات های گوناگون تهیه نمود که سرانجام در عملیات والفجر در کمال سرافرازی و صلابت در حالی که به ثبت رشادتهای ایثارگران جبهه های نبرد مشغول بود پس از اصابت گلوله به سرش در تاریخ 17/12/64 روح بزرگش از زندان خاکی تن رهایی یافت و به خیل شهیدان اسلام پیوست. از این شهید عزیز یک فرزند پسر به یادگار باقی مانده است.
مادر شهید می فرماید:
شهید بسیار آگاه به مسائل دینی بود و به ائمه اطهار و به خصوص امام حسین (ع) ارادت ویژه ای داشت. ایشان با دیگر همرزمانش به سوی خط مقدم جبهه می رفتند تا پیام خونین رزمندگان اسلام را به جهانیان برسانند. به نماز و مسجد وابستگی عجیبی داشت و در مسجد درس احکام و فرایض دینی را یاد گرفته بود. مسجد را بهترین دانشگاه و بهترین سنگر می دانست. به امام و انقلاب و شهدا عشق می ورزید و تنها آرزویش این بود که در کنار رزمندگان اسلام علیه کفر بجنگد و به درجه شهادت نائل آمد.
برای او که رستگار شد
دوربین را روی شانه اش می گذاشت، یکی از چشم ها را می بست و با چشم دیگر نگاه می کرد؛ زرمنده ها را؛ دوستانش را که شهید می شدند؛ بعثی ها را که می زدند و می کشتند؛ حتما گاهی هم با همان یک چشم اشکی می ریخته پشت دوربین.
"چند روز قبل از عملیات به او گفتم احمد حاضری در شب عملیات با دوربین دید در شب همراه رزمندگان به جلو بری؟ او فوری اعلام آمادگی کرد. چند روز قبل از عملیات که به او اطلاع داده شد فورا دوربین دید در شب را آماده کرد و با اینکه با آن دوربین کار نکرده بود، ولی مصمم بود و می گفت که می توانم با این دوربین کار کنم"؛ اینها را دوست و همراهش درباره او گفته؛ خبرنگار شهید، "غلامرضا رهبر" که خیلی از تصاویری که از این شهید دیده ایم را او گرفته؛ "احمد"؛ او که رستگار بود و رستگار شد. شهید احمد رستگار...
در سال های دفاع مقدس و آن روزها که پیر و جوان اسلحه به دست می گرفتند و برای دفاع از میهن به جنگ بعثی ها می رفتند؛ آن روزها که خیلی ها در شهرهای جنوب، خانه خراب شده بودند، ولی می ماندند در شهر خود و به هر نحو که می توانستند از شهر خود دفاع می کردند، آن روزها که از زمین و آسمان گلوله می بارید، خبرنگاران و تصویربردارانی بودند که آنها هم در دل جنگ بودند و خانه هایشان خراب شده بود، عزیزانشان را از دست داده بودند، ولی ماندند و لحظه ها را ثبت کردند.
ایران اسلامی در طول دفاع مقدس خبرنگاران متعددی را تقدیم کرد؛ گزارشگری، تصویربرداری و عکاسی؛ هرکدام هر کاری می توانستند انجام می دادند تا لحظه های شهادت ثبت شود. در آن روزها ارتباطات بیشتر به تلویزیون و رادیو و تا حدودی روزنامه محدود می شد و به همین دلیل نیز تعداد زیادی از شهدای رسانه سال های جنگ را خبرنگاران و تصویربرداران صدا و سیما تشکیل می دهند. صدا و سیمای خوزستان نیز در آن سال ها تعداد زیادی شهید تقدیم کرد که "احمد رستگار"، یکی از این شهدا است.
تصویربردار بود و در جبهه ها حضور می یافت و ایثارگری رزمنده ها را ثبت می کرد. در آن سال ها، دوربین، اسلحه او شده بود و بسیاری از تصاویری که اکنون با خیال راحت از تلویزیون می بینیم، کار رستگار است.
شهید رهبر که در بسیاری از لحظه ها همراه رستگار بوده، درباره این شهید گفته است: "از آنجا که مردان الهی با رفتار و کردار مومنانه خودشان و از چهره نورانیشان شناخته می شوند، من هم از این صفات بزرگی و مردانگی، احمد را شناختم؛ چهره مظلوم و ساکت این مرد بزرگ عجیب بود. در تمام طول آشنایی کاری با او، هیچ وقت نشنیدم برای ماموریت جبهه و یا هر ماموریت دیگر "نه" بگوید و نمونه بارز آن عملیات والفجر 8 بود که احمد در آن موقع 40 روز مرخصی داشت، اما مرخصی را رها کرد و از راحتی که می توانست با آن خانواده اش را خوشحال کند، گذشت و رضای خدا را انتخاب کرد. چند روز قبل از عملیات به او گفتم "احمد حاضری در شب عملیات با دوربین دید در شب همراه رزمندگان به جلو بری؟" و او فوری اعلام آمادگی کرد. چند روز قبل از عملیات که به او اطلاع داده شد فورا دوربین دید در شب را آماده کرد و با اینکه با آن دوربین کار نکرده بود، ولی مصمم بود و می گفت که می توانم با این دوربین کار کنم و همین طور هم بود و در واقع باید گفت که احمد یک بسیجی بود که اگر سلاح دوربین در دستش نبود، حتما سلاح گرم جنگ در دستش بود؛ حتی قبل از عملیات برادران راهیان کربلا از او دعوت کرده بودند که به نیروهای آنان بپیوندد، اما احمد خوب می دانست که شب عملیات صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران به مردان شجاعی مثل او بیشتر احتیاج دارد."
شهید رهبر در ادامه خاطراتش از "احمد" می گوید: "از آخرین روزهایی که با احمد بودیم بگویم؛ آخرین باری که قرار شد همراه هم به جبهه برویم در رادیو بودیم و طبق قرار قبلی می خواستم به دنبال احمد بفرستم تا به رادیو بیاید، اما یکی از بچه ها گفت که او در مرخصی بسر می برد؛ گفتم می دونم خودش موافقت کرده که به جبهه بیاید و در همین حال به فکر افتادم که آیا برای رفتن به جبهه به دنبال احمد بروم یا نه؟ که یکی از بچه ها گفت احمد خودش آمده رادیو؛ از این بابت خیلی خوشحال شدم، بالاخره همه با هم به جبهه رفتیم. وقتی به جبهه رسیدیم احمد شبانه برای فیلمبرداری از یک منطفه اعزام شد و کارش را به نحو احسن انجام داد و برگشت. روز بعد، از یکی از مناطق عملیاتی والفجر 8 به خط مقدم رفتیم که آنجا هم احمد شجاعانه فیلم های خیلی خوبی گرفت، اما یک روز بعد از آن، یعنی هفتم اسفند 1364 روز شهادت پر افتخار مرد بزرگ ثبت کننده لحظات تاریخی جبهه های نورانی اسلام، بعد از عبور از اروندرود و تهیه دو دستگاه موتورسیکلت به طرف خط مقدم حرکت کردیم. بگذرم از حوادثی که آن روز در میان راه برایمان پیش آمد، فقط بگویم به جایی رسیدیم که به علت وجود گل و لای زیاد امکان حرکت با موتور نبود و همراه با راهنمای سپاه بعد از چند کیلومتر پیاده روی به خط رسیدیم؛ به ما گفته بودند در اثر دفع پاتک شب قبل عراقی ها تعداد زیادی از کشته های عراقی روبروی سنگرهای رزمندگان اسلام افتاده اند. شهید رستگار در سنگر رزمندگان مشغول آماده کردن دوربینش شد. باید بگویم که چون احمد آدم ساکت و صبوری بود، همیشه منتظر می شد ما برای حرکت اعلام آمادگی کنیم ولی آن روز عجیب بود؛ او دو یا سه بار به من گفت پاشو برویم جلو من آماده ام؛ همراه با دونفر از برادران سپاه به چند کیلومتر جلوتر که سنگر دیده بانی بود رفتیم؛ همه مسائل امنیتی رعایت شده بود، آتش عراق سبک بود؛ کمی جلوتر به سنگر دیده بانی رسیدیم. دیده بان ها آمدند بیرون و ما وارد سنگر شدیم؛ وقتی نگاه کردیم دیدیم که تعداد زیادی از اجساد عراقی ها روبروی ما هستند. صحنه بسیار گویا و زنده ای را برای به ثبت رساندن زبونی نیروهای صدامی مشاهده می کردیم. در حالی که داخل سنگر آماده بودیم تا احمد لحظاتی دیگه ماشه دوربین را جهت ثبت وقایع تاریخ اسلام بچکاند، ناگهان گلوله ای به سنگر اصابت کرد و صورت نورانی احمد را هدف قرار داد. فقط یک لحظه بود و آن لحظه خیلی ناگهانی اتفاق افتاد به طوری که دقیقا نفهمیدم چه گلوله ای به سنگر اصابت کرد؛ آیا آرپی جی بود یا چیز دیگری و آیا گلوله در ابتدا به سنگر خورد یا به صورت پر از محبت و شاداب برادر عزیزم احمد. به هر حال بعد از گذشت لحظاتی متوجه پیکر پاک و نازنین یکی از وفاداران واقعی اسلام شدم و وقتی نگاهم به کاسه سر احمد افتاد متوجه شدم او به لقا الله شتافت. شهید احمد رستگار در آخرین لحظه وداعش حتی کلمه "آخ" را به زبان نیاورد و حتما پیش خدا خیلی عزیز بوده که در خط مقدم و به این راحتی دنیا را داد و راحتی آخرت را انتخاب کرد؛ راهنمایی که همراه ما بود می گفت: وقتی شهید رستگار سوار موتور بود به او چند بار گفتم که تو شهید می شوی، اما او در جواب گفت: خدا بنده گناهکاری مثل من را می خواهد چکار؟ چه کسی است که باور نداشته باشد احمد آخرت را بر دنیا ترجیح داد و بهشت را به قیمت جانش از خدا خرید؟"
شهید احمد رستگار در سال 1335 متولد شد و دوران دبستان را در دبستان خیام (شهید شالباف) و دوران راهنمایی و دبیرستان را هم در دو مدرسه سعدی و شهید مصطفی خمینی اهواز گذراند. در آن سال ها در مسجد حجازی اهواز فعالیت می کرد و برای توسعه کتابخانه جعفریه این مسجد بسیار تلاش کرد. در سال های منتهی به انقلاب هم شهید احمد بسیار فعال بود و علیه رژیم پهلوی فعالیت می کرد؛ در راهپیمایی ها و تظاهرات خیابانی حضوری فعال داشت و گاهی هم در اطراف خانه پدری اش در محله کوی مطهری، فاطمیه (یوسفی) و زیباشهر فعالیت می کرد و اعلامیه ها را به دیوارها می چسباند و تصاویری بر روی دیوارها ترسیم می کرد.
احمد رستگار به همراه جمعی از دیگر فعالان مساجد در آن سالها به فکر ایجاد شورای هماهنگی مساجد اهواز افتاد و با همکاری شهید موسی اسکندری و بچه های مساجد نقش بسیاری در پیشبرد این نهاد انقلابی و فعال کردن مساجد اهواز داشتند. با آغاز جنگ تحمیلی از اولین کسانی بود که فعالانه برای ایجاد و تثبیت ستاد مقاومت مساجد به فعالت پرداخت.
آغاز فعالیت رسانه ای شهید احمد رستگار در سال 1360 بود؛ در این سال به عنوان صدابردار پخش وارد صدا و سیمای مرکز خوزستان شد؛ ازدواج هم کرده بود و علاوه بر جنگ و مسجد و صدا و سیما، به خانواده و همسر خود هم بسیار توجه داشت و پسرش "محمد" در همین سال ها متولد شد.
همسر شهید رستگار درباره او می گوید: "شهید به موقع به مسجد می رفت؛ با نظم بود و در کارهای منزل خیلی کمک کرد. همیشه می گفت: "باید در کارها صبر و حوصله داشت." او می دانست که آینده نسل حاضر به هر چه بیشتر آشنا شدنشان به اسلام بستگی دارد، در زمینه تهیه و تکمیل وسایل آموزشی و تبلیغی کتابخانه و جذب بچه ها به مسجد خیلی تلاش می کرد و در این راه علاوه بر کمک های مردمی، از اموال خود هم می گذاشت، تا جایی که در یک مرحله برای ساختن سن نمایش و تامین وسایل صوتی و برقی کتابخانه بیشتر سرمایه پس انداز خود را خرج کرد، بدون آنکه کسی اطلاعی داشته باشد."
در روزهای که در سنگر رادیو فعالیت می کرد، احساس کرد که مرکز نیاز به دکورساز دارد و به همین دلیل به عنوان دکوراتور برای گذراندن دوره آموزشی به تهران رفت و برای مدتی در کارگاه دکور اهواز فعالیت کرد، ولی نمی توانست در کارگاه بماند و برای رفتن به قسمت صدابرداری تلوزیون و اعزام به جبهه اقدام کرد. با آنکه با مخالفت بسیاری از دوستان و حتی مسئولان رادیو و تلوزیون مواجه شد، دست از اصرار برنداشت و می گفت: "در دکورسازی من در کارگاهی هستم با چوب ها و اجسام بی جان سروکار دارم، اما در فیلمبرداری من در جبهه ها هستم و با این عمل رشادت رزمندگان اسلام را و اوج عظمت انقلاب اسلامی را به مردم ایران و جهان نشان می دهم، به نظر شما کدام بهتر است؟"
شهید احمد از آن به بعد در عملیات های مختلف به عنوان تصویربردار به جبهه ها اعزام می شد و گزارش های متعددی از جبهه ها تهیه کرد. در عملیات والفجر 8 اوج از خود گذشتگی را در تهیه تصاویر از خود نشان داد و در نمایش توان و قدرت رزمنده ها تا سرحد جان پیش رفت؛ تصاویری که از این عملیات برداشت کرد، در تقویت روحیه رزمنده ها بسیار تاثیرگذار بود.
او در حالی که در خطوط مقدم جبهه بی باکانه دوربین فیلمبرداری را مانند سلاح بر دوش داشت و جبهه نبرد کفر و ایمان را به زیر سیطره دوربین خود برده بود، به آرزوی خود رسید و در منطقه عملیاتی فاو و در سال 64 پس از برخورد گلوله به سرش، به شهادت رسید. -
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.