انسان ۲۵۰ ساله | امام کاظم علیهالسلام و مبارزه با زره تقیه
سخنان حضرت آیتالله خامنهای که در این کلیپ صوتی میشنوید:
زندگى موسىبنجعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبى است. اولاً: در زندگى خصوصى موسىبنجعفر مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسىبنجعفر براى چى دارد تلاش مىکند، و خود موسىبنجعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهاى رمزىاى که انجام مىداد، این را به دیگران نشان مىداد. حتى در محل سکونت، آن اتاق مخصوصى که موسىبنجعفر در آن اتاق مىنشستند؛ اینجورى بود که راوى که از نزدیکان امام هست مىگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسىبنجعفر سه چیز است: یکى یک لباس خشن، یک لباسى که از وضع معمولى مرفه عادى دور هست، یعنى به تعبیر امروز ما مىشود فهمید، و مىشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسىبنجعفر آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد «و سیفٌ معلق» شمشیرى را آویختند، معلق کردند یا از سقف یا از دیوار «و مصحف» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهى زیبائى است، در اتاق خصوصى حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسى به آن اتاق دسترسى ندارد، نشانههاى یک آدم جنگىِ مکتبى، مشاهده مىشود. شمشیرى هست که نشان مىدهد هدف، جهاد است. لباس خشنى هست که نشان مىدهد وسیله، زندگى خشونتبارِ رزمى و انقلابى است و قرآنى هست که نشان مىدهد هدف، این است؛ مىخواهیم به زندگى قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها را هم تحمل کنیم.
موسىبنجعفر یقیناً یک دورانى را در خفا زندگى مىکرده. اصلاً زندگى زیرزمینى که معلوم نبوده کجاست که در آن زمان، خلیفهى وقت افراد را مىخواست، از آنها تحقیق مىکرد که موسىبنجعفر را شما ندیدید، نمىدانید کجاست؟ و آنها اظهار مىکردند، که نه حتى یکى از افراد را آنطور که در روایت هست موسىبنجعفر به او گفتند که تو را خواهند خواست. از من، راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدى موسىبنجعفر را، به کلى منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همینجور هم شد. زندانش کردند، بردند براى اینکه از او بپرسند موسىبنجعفر کجاست. شما ببینید زندگى یک انسان اینجورى، زندگى کیست. یک آدمى که فقط مسأله مىگوید، معارف اسلامى بیان مىکند، هیچ کارى به کار حکومت ندارد، مبارزهى سیاسى نمىکند که زیر چنین فشارهایى قرار نمىگیرد. حتى در یک روایتى من دیدم که موسىبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء در دهات شام مىگشته «وقع موسىبنجعفر فى بعض قرى الشام حارباً متنکراً فوقع فى غار» که توى حدیث هست، روایت هست. که موسىبنجعفر مدتى اصلاً در مدینه نبوده در روستاهاى شام تحت تعقیب دستگاههاى حاکمِ وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این دِه به آن ده،از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناش که در یک غارى حضرت به یک غارى مىرسند و در آن غار وارد مىشوند و یک فرد نصرانى در آنجا است. حضرت با او بحث مىکنند، در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهى خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند با آن نصرانى صحبت مىکنند و نصرانى را مسلمان مىکنند. این زندگى پرماجراى موسىبنجعفر یک چنین زندگى است که شما ببینید این زندگى چقدر زندگى پرشور و پرهیجانى است. ما امروز نگاه مىکنیم موسىبنجعفر، خیال مىکنیم یک آقاى مظلوم بى سر و صداى سر به زیرى در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانى کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس، قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهى طولانى، یک مبارزهى تشکیلاتى، یک مبارزهاى با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامى موسىبن جعفر کسانى داشت که به او علاقهمند بودند. آن وقتى که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسىبنجعفر که جزو افراد وابستهى به دستگاه بود دربارهى موسىبنجعفر با هارون حرف مىزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجبى الیه ما الخراج» گفت: هارون تو خیال نکن فقط تو هستى که خلیفه در روى زمین هستى در جامعهى اسلامى و مردم به تو خراج مىدهند، مالیات مىدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکى تویى، یکى موسىبنجعفر. به تو هم مردم مالیات مىدهند، پول مىدهند، به موسىبنجعفر هم مالیات مىدهند، پول مىدهند و این یک واقعیت بود. او از روى خباثت مىگفت؛ او مىخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود، از تمام اقطار اسلامى کسانى بودند که با موسىبنجعفر ارتباط داشتند. منتها این ارتباطات در حدى نبود که موسىبنجعفر بتوانند به یک حرکت مبارزهى مسلحانهى آشکارى دست بزنند.
یک چنین شخصیتى مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، داراى دوستانى در سراسر جهان اسلام و داراى نقشهاى براى اینکه حکومت و نظام اسلامى را پیاده بکند، این بزرگترین خطر براى حکومت هارونى است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پاى خودش بردارد. البته مرد سیاستمدارى بود، این کار را دفعتاً انجام نداد. اوّل مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسىبنجعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله بکند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند، لذا بود که موسىبنجعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند، منتها جورى که احساسات مردم مدینه هم جریحهدار نشود و نفهمند که موسىبنجعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و محمل درست کردند یکى به طرف عراق، یکى به طرف شام که مردم ندانند که موسىبنجعفر را به کجا بردند. و موسىبنجعفر را آوردند در مرکز خلافت و در بغداد آنجا زندانى کردند و این زندان، زندان طولانىاى بود. البته احتمال دارد که مسلّم نیست که حضرت را از زندان یکبار آزاد کرده باشند، مجدداً دستگیر کرده باشند، آنچه مسلّم است بار آخرى که حضرت را دستگیر کردند، به قصد این دستگیر کردند که امام علیهالسّلام را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. البته شخصیت موسىبنجعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگرى است که تمام اطراف خودش را روشن مىکند، ببینید حق این است. حرکت فکر اسلامى و جهاد متکى به قرآن یک چنین حرکتى است، هیچ وقت متوقف نمىماند حتى در سختترین شرائط. که ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم دیدیم کسانى بودند در تبعید، در زندان، زیر شکنجه، در شرائط سخت، بلکه در سختترین شرائط، اما در همان حال هم نه فقط نمىشکستند خودشان، بلکه دشمنشان را مىشکستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمىگرفتند بلکه زندانبانها را تحت تأثیر قرار مىدادند و این همان کارى بود که موسىبنجعفر کرد که در اینباره داستانهاى زیادى و روایات متعددى هست.
خطبههای نماز جمعه تهران 1364/01/23 -
زندگى موسىبنجعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبى است. اولاً: در زندگى خصوصى موسىبنجعفر مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسىبنجعفر براى چى دارد تلاش مىکند، و خود موسىبنجعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهاى رمزىاى که انجام مىداد، این را به دیگران نشان مىداد. حتى در محل سکونت، آن اتاق مخصوصى که موسىبنجعفر در آن اتاق مىنشستند؛ اینجورى بود که راوى که از نزدیکان امام هست مىگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسىبنجعفر سه چیز است: یکى یک لباس خشن، یک لباسى که از وضع معمولى مرفه عادى دور هست، یعنى به تعبیر امروز ما مىشود فهمید، و مىشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسىبنجعفر آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد «و سیفٌ معلق» شمشیرى را آویختند، معلق کردند یا از سقف یا از دیوار «و مصحف» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهى زیبائى است، در اتاق خصوصى حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسى به آن اتاق دسترسى ندارد، نشانههاى یک آدم جنگىِ مکتبى، مشاهده مىشود. شمشیرى هست که نشان مىدهد هدف، جهاد است. لباس خشنى هست که نشان مىدهد وسیله، زندگى خشونتبارِ رزمى و انقلابى است و قرآنى هست که نشان مىدهد هدف، این است؛ مىخواهیم به زندگى قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها را هم تحمل کنیم.
موسىبنجعفر یقیناً یک دورانى را در خفا زندگى مىکرده. اصلاً زندگى زیرزمینى که معلوم نبوده کجاست که در آن زمان، خلیفهى وقت افراد را مىخواست، از آنها تحقیق مىکرد که موسىبنجعفر را شما ندیدید، نمىدانید کجاست؟ و آنها اظهار مىکردند، که نه حتى یکى از افراد را آنطور که در روایت هست موسىبنجعفر به او گفتند که تو را خواهند خواست. از من، راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدى موسىبنجعفر را، به کلى منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همینجور هم شد. زندانش کردند، بردند براى اینکه از او بپرسند موسىبنجعفر کجاست. شما ببینید زندگى یک انسان اینجورى، زندگى کیست. یک آدمى که فقط مسأله مىگوید، معارف اسلامى بیان مىکند، هیچ کارى به کار حکومت ندارد، مبارزهى سیاسى نمىکند که زیر چنین فشارهایى قرار نمىگیرد. حتى در یک روایتى من دیدم که موسىبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء در دهات شام مىگشته «وقع موسىبنجعفر فى بعض قرى الشام حارباً متنکراً فوقع فى غار» که توى حدیث هست، روایت هست. که موسىبنجعفر مدتى اصلاً در مدینه نبوده در روستاهاى شام تحت تعقیب دستگاههاى حاکمِ وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این دِه به آن ده،از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناش که در یک غارى حضرت به یک غارى مىرسند و در آن غار وارد مىشوند و یک فرد نصرانى در آنجا است. حضرت با او بحث مىکنند، در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهى خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند با آن نصرانى صحبت مىکنند و نصرانى را مسلمان مىکنند. این زندگى پرماجراى موسىبنجعفر یک چنین زندگى است که شما ببینید این زندگى چقدر زندگى پرشور و پرهیجانى است. ما امروز نگاه مىکنیم موسىبنجعفر، خیال مىکنیم یک آقاى مظلوم بى سر و صداى سر به زیرى در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانى کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس، قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهى طولانى، یک مبارزهى تشکیلاتى، یک مبارزهاى با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامى موسىبن جعفر کسانى داشت که به او علاقهمند بودند. آن وقتى که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسىبنجعفر که جزو افراد وابستهى به دستگاه بود دربارهى موسىبنجعفر با هارون حرف مىزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجبى الیه ما الخراج» گفت: هارون تو خیال نکن فقط تو هستى که خلیفه در روى زمین هستى در جامعهى اسلامى و مردم به تو خراج مىدهند، مالیات مىدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکى تویى، یکى موسىبنجعفر. به تو هم مردم مالیات مىدهند، پول مىدهند، به موسىبنجعفر هم مالیات مىدهند، پول مىدهند و این یک واقعیت بود. او از روى خباثت مىگفت؛ او مىخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود، از تمام اقطار اسلامى کسانى بودند که با موسىبنجعفر ارتباط داشتند. منتها این ارتباطات در حدى نبود که موسىبنجعفر بتوانند به یک حرکت مبارزهى مسلحانهى آشکارى دست بزنند.
یک چنین شخصیتى مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، داراى دوستانى در سراسر جهان اسلام و داراى نقشهاى براى اینکه حکومت و نظام اسلامى را پیاده بکند، این بزرگترین خطر براى حکومت هارونى است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پاى خودش بردارد. البته مرد سیاستمدارى بود، این کار را دفعتاً انجام نداد. اوّل مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسىبنجعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله بکند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند، لذا بود که موسىبنجعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند، منتها جورى که احساسات مردم مدینه هم جریحهدار نشود و نفهمند که موسىبنجعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و محمل درست کردند یکى به طرف عراق، یکى به طرف شام که مردم ندانند که موسىبنجعفر را به کجا بردند. و موسىبنجعفر را آوردند در مرکز خلافت و در بغداد آنجا زندانى کردند و این زندان، زندان طولانىاى بود. البته احتمال دارد که مسلّم نیست که حضرت را از زندان یکبار آزاد کرده باشند، مجدداً دستگیر کرده باشند، آنچه مسلّم است بار آخرى که حضرت را دستگیر کردند، به قصد این دستگیر کردند که امام علیهالسّلام را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. البته شخصیت موسىبنجعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگرى است که تمام اطراف خودش را روشن مىکند، ببینید حق این است. حرکت فکر اسلامى و جهاد متکى به قرآن یک چنین حرکتى است، هیچ وقت متوقف نمىماند حتى در سختترین شرائط. که ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم دیدیم کسانى بودند در تبعید، در زندان، زیر شکنجه، در شرائط سخت، بلکه در سختترین شرائط، اما در همان حال هم نه فقط نمىشکستند خودشان، بلکه دشمنشان را مىشکستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمىگرفتند بلکه زندانبانها را تحت تأثیر قرار مىدادند و این همان کارى بود که موسىبنجعفر کرد که در اینباره داستانهاى زیادى و روایات متعددى هست.
خطبههای نماز جمعه تهران 1364/01/23 -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.