هجرت به سوی خدا
جوآنی دی فیدانزا
 
چکیده:
قرن سیزدهم برای الهیات مسیحی دورانی بحرانی بود. در قرون قبل از آن، ارسطو در غرب فقط به واسطه آثارش در زمینه منطق شناخته شده بود، اما در قرن سیزدهم، آثار وی از زبان یونانی ترجمه شد و متفکران غربی با نتایج و پیامدهایی که آثار او بر جای می گذاشت، مواجه شدند.
 
تعداد کلمات: 1468 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
 
هجرت به سوی خدا
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان

 جوآنی دی فیدانزا در توسکانی ، منطقه‌ای در شمال ایتالیا در سال ۱۲۲۱ چشم به جهان گشود. هنگامی که در سن نوجوانی یا احتمالا بیست سالگی به فرقه فرانسیسکن پیوست، نام بوناونتوره به او داده شد. بوناونتوره در یکی از آثارش میگوید که بدین علت مجذوب فرانسیس شد، چون او از علم و دانش دنیوی بهره ای نداشت و همانند رسولان ساده و بی تکلف بود. با این حال، جوآنی دی فیدانزا احساس می کرد در دورانی که کلیسا معلمین اهل دانش را می پرورد، فرانسیسکن ها نیز باید به عالی ترین مدارج علمی و دانشگاهی دست یابند. خود وی بین سالهای ۱۲۴۸ تا ۱۲۵۵ در پاریس مشغول تدریس بود. در سال ۱۲۵۵ راهبان فرانسیسکن و دومینیکنا دومینیکن ها اعضای فرقه ای بودند که در سال ۱۲۱۶ توسط راهب اسپانیایی، دومینیک به وجود آمده بودند که «فرایار» نامیده می شدند، به جهت مخالفت دشمنانشان مجبور به ترک دانشگاه ها شدند. اما در سال ۱۲۵۷ آنان مجددا به دانشگاهها بازگشتند و در این زمان، بوناونتوره به عنوان استادی برجسته، مشغول تدریس شد.
 
قرن سیزدهم برای الهیات مسیحی دورانی بحرانی بود. در قرون قبل از آن، ارسطو در غرب فقط به واسطه آثارش در زمینه منطق شناخته شده بود، اما در قرن سیزدهم، آثار وی از زبان یونانی ترجمه شد و متفکران غربی با نتایج و پیامدهایی که آثار او بر جای می گذاشت، مواجه شدند. این امر باعث شد تا جهان بینی افلاطونی که تا آن زمان در تفکر غرب، تفکر غالب و بلامنازع محسوب می شد، زیر سؤال برود. توماس آکویناس  فلسفه ارسطویی را پذیرفت و بر آن شد تا آن را با الاهیات مسیحی سازش دهد. بوناونتوره در مقابل، طرفدار فلسفه سنتی نوافلاطونی بود. وی آثار ارسطو را مطالعه کرد و ایده هایی از او گرفت. بعد، این ایده ها را در چارچوب یک نگرش افلاطونی قرار داد. در واقع، وی از آثار ارسطو استفاده کرد، اما او را استاد خویش نخواند.

  بیشتر بخوانید :   الاهیات امید

یکی از موارد بارز تفکر نو افلاطونی بوناونتوره در نظریه تنویر او دیده می شود. وی همراه با آوگوستین* بر این باور بود که مفاهیم تغییر ناپذیر مانند عدالت یا زیبایی توسط حواس پنجگانه انسانی، یعنی توسط مشاهده یا توسط خواندن یا شنیدن نمی توانند درک شوند، بلکه این مفاهیم، مستقیما توسط روح انسان و به واسطه وجود مثل های ازلی عدالت و زیبایی درک می شوند. ما چگونه می توانیم یک اقدام را عادلانه تر از اقدامی دیگر بدانیم مگر اینکه ایده تغییر ناپذیر عدالت را مشاهده کرده باشیم؟ این حقیقت در «نور حقیقی که هر انسان را منور می گرداند» (یوحنا ۹ : ۱) دیده می شود. همچنین در «مزمور ۹ : ۳۶) چنین می خوانیم: «در نور تو نور را خواهیم دید.»
 قرن سیزدهم برای الهیات مسیحی دورانی بحرانی بود. در قرون قبل از آن، ارسطو در غرب فقط به واسطه آثارش در زمینه منطق شناخته شده بود، اما در قرن سیزدهم، آثار وی از زبان یونانی ترجمه شد و متفکران غربی با نتایج و پیامدهایی که آثار او بر جای می گذاشت، مواجه شدند. این امر باعث شد تا جهان بینی افلاطونی که تا آن زمان در تفکر غرب، تفکر غالب و بلامنازع محسوب می شد، زیر سؤال برود. توماس آکویناس  فلسفه ارسطویی را پذیرفت و بر آن شد تا آن را با الاهیات مسیحی سازش دهد. بوناونتوره در مقابل، طرفدار فلسفه سنتی نوافلاطونی بود. وی آثار ارسطو را مطالعه کرد و ایده هایی از او گرفت. بعد، این ایده ها را در چارچوب یک نگرش افلاطونی قرار داد. در واقع، وی از آثار ارسطو استفاده کرد، اما او را استاد خویش نخواند.
هیچ مطلبی را نمی توان درک کرد مگر اینکه خود خدا با حقیقت ازلی خود، به انسان در جهت درک آن مطلب تنویر عطا کند... خدا باید معلم ما خوانده شود؛ زیرا ذهن ما با تکیه بر او درک می کند. وی برای ذهن ما همچون نور است و اصلی است که توسط آن هر حقیقتی را درک می کنیم. (سؤالاتی در باب معرفت مسیح ۲۴ : ۱ : ۴ و ۳۴ )
 
در سال ۱۲۵۷ بوناونتوره به مقام مباشر کل امور فرقة فرانسیسکنها انتخاب شد. در زمان رهبری وی، بحث و مناقشه در مورد امکان عملی بودن قانون، که اصول تدوین شده از سوی فرانسیس برای زندگی فرانسیسکنها بود، ادامه یافت و ضرورت اصلاح و تغییر آن مطرح شد. با مساعدتها و تدابیر بوناونتوره این تنشها خاتمه یافت و بوناونتوره «دومین بنیانگذار» فرقه شناخته شد. در سال ۱۲۶۰ به وی مأموریت داده شد تا زندگی نامه قدیس فرانسیس را تألیف کند. وی تألیف این اثر را در سال ۱۳۶۳ به پایان رساند که این اثر رسما به عنوان زندگینامه فرانسیس پذیرفته شد. در سال ۱۲۶۶ حکمی صادر گشت که بر اساس آن همه نسخه های مربوط به زندگی نامه های دیگری که از فرانسیس وجود داشت باید نابود می شدند، اما خوشبختانه مجریان این حکم نتوانستند همه نسخه ها را نابود سازند. هدف صدور این حکم این بود که تمام شبهات و مطالبی که با نظم و قانون نوین فرقه، همخوانی نداشتند، از بین بروند. برای مثال، در یکی از این زندگی نامه ها که توسط فردی به نام توماس اهل سلانوا به نگارش درآمده است، روایت شده بود که چگونه فرانسیس مدت زمانی قبل از مرگ خود، مراسم عشای ربانی را به جا آورده بود. بنابر تصمیم شورای چهارم لاتران * که در سال ۱۲۱۵ تشکیل شده بود، انجام مراسم عشای ربانی فقط باید توسط یک کشیش انجام می شد و از آنجایی که فرانسیس یک کشیش دستگذاری شده از سوی کلیسا نبود، این عمل وی، عملی نادرست محسوب می شد. بوناونتوره در زندگی نامه ای که خودش تألیف کرده بود به این واقعه اشاره کرده بود؛ اما هیچ اشاره ای به انجام دادن مراسم عشای ربانی از سوی فرانسیس نکرده بود.
 
در سال ۱۲۶۵ به بوناونتوره تصدی مقام اسقفی شهر یورک پیشنهاد شد که وی از پذیرش این پیشنهاد امتناع کرد. در سال ۱۲۷۳ وی در برابر فشارهای وارده تسلیم شد و اسقف اعظم شهر آلبانو گشت. وی یک سال پس از آن، در هنگام برگزاری شورای لیون که در آن مسئله مهم اتحاد کلیساهای شرق و غرب مورد بحث و گفتگو بود، درگذشت. ابوناونتوره بیشتر برای نگارش آثار روحانی مشهور است تا آثار الاهیاتی. مشهورترین اثر وی هجرت روح به سوی خداست. در سال ۱۲۵۹ هنگامی که وی در مورد زخمهایی که در بدن فرانسیس به شباهت زخم هایی عیسی مسیح به وجود آمده بود تأمل و تعمق میکرد، بر آن شد تا این اثر را به نگارش درآورد. از نظر وی هجرت به سوی خدا امر ساده ای نیست.
 
هر کسی که می خواهد به سوی خدا عروج نماید، نخست باید از ارتکاب گناه خودداری کند که طبیعت ما را مسخ می کند. سپس نیروهای طبیعی را که ذکر شد، به کار گیرد: با دعا، فیض احیا کننده دریافت نماید، با زندگی نیکو، عدالت پاک کننده را دریافت نماید، با تفکر و تعمق، معرفت تنویر بخش را دریافت کند، و با ژرف اندیشی، حکم کامل کننده را دریافت نماید. همانگونه که هیچ کس جز به وسیله فیض نمی تواند به حکمت و عدالت و معرفت دست یابد، به همین ترتیب نیز، هیچکس جز به وسیله تفکر و تعمق، زندگی مقدس، و دعا و پرستش نمی تواند به حکمت و ژرف اندیشی دست یابد. (هجرت روح به سوی خدا ۸ : ۱ )
 
در هجرت روح انسان به سوی خدا سه مرحله وجود دارد که عبارتند از:
۱- تفکر و تعمق در مورد طبیعت. همانگونه که انسان به وسیله زبان، خودش را بیان می کند، خدا نیز توسط جهان آفرینش، خودش را بیان می کند. مخلوقات او نشانه ها یا نمادهایی از او هستند و سایه ها و علامت هایی از او محسوب می شوند. بررسی طبیعت نه صرفا به دلیل شناخت خود آن، بلکه برای اینکه ما را به سوی خدا هدایت می کند، باید انجام گیرد.

۲- تفکر و تعمق در مورد روح. نظریه بوناونتوره در مورد تنویر الاهی به معنای این است که خدا را باید در روح انسان یافت. ذهن توسط نور الاهی از حقایق جاودان و تغییر ناپذیری آگاه است. حضور خدا، چنان بی واسطه و واقعی است که روح انسان آن را عملا درک می کند. انسان نمی تواند در مورد اینکه امری بهترین است قضاوت کند؛ مگر اینکه در مورد عالی ترین خبر آگاهی داشته باشد. بنابراین، هنگامی که روح در مورد خودش غور و بررسی می کند؛ مانند برگذشتنی از میان آینه از خویشتن بر می گذرد تا به تثلیث مبارک بنگرد.» (هجرت ۵ : ۳)

 ۳- تفکر و تعمق در مورد خدا آخرین مرحله است:
با برگذشتن از خودت از همه امور، با شور و جذبۂ عقل محض، با پشت سر گذاشتن همه مخلوقات و آزاد شدن از همه امور، به جوهر پرتو ظلمت الاهی خواهی رسید. اما اگر می خواهی بدانی که این امور چگونه هستند، فیض را طلب کن و نه تعلیم را، اشتیاق را طلب کن و نه درک و فهم را، ناله دعا را طلب کن و نه مطالعه جدی را، داماد آسمانی (عیسی مسیح) را طلب کن و نه معلمی انسانی را، خدا را طلب کن نه انسان را، ابهام و پیچیدگی را طلب کن نه وضوح را، و نور را طلب نکن، بلکه در طلب آتشی باش که تماما می سوزاند و با عواطف سوزاننده و مسح و تدهین های جذبه آلود تو را به سوی خدا می برد. (هجرت روح به سوی خدا ۵ : ۷-۶ )

منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  آگوستین پدر الاهیات لاتین
  شورای واتیکان دوم
  سورن کی‌یرکگارد و تفسیر او از رابطه انسان با خدا

 
نسخه چاپی