سخن آوا | آب از سرم گذشته (استاد دارستانی)

سخن آوا | آب از سرم گذشته (استاد دارستانی)
«عبدالله بزاز نیشابوری» می گوید:

«حمیدبن قحطبه» را دیدم که در روز ماه رمضان غذا می خورد، گفتم: عذری داری یا امیر؟ گریه کرد و گفت: من عذری ندارم.
بعد از غذا گفت: شبی هارون‌الرّشید مرا احضار کرد، در حالی که نزد او شمعی روشن و شمشیری سبز رنگ برهنه جلوی او بود. پرسید: اطاعت تو از من (هارون) در چه حَد است؟ گفتم: با جان و مال.

سپس مرا مرخص نمود.‌

طولی نکشید دوباره مرا احضار کرد و همان پرسش را تکرار کرد. گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد، سپس مرا مرخص نمود. برای سوّمین بار احضارم کرد و همان سئوال را تکرار کرد. گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد و دین!!! -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.