حکمت | امیر بدنت باش نه اسیر! / استاد محرابیان
همسر شهید مصطفی چمران
[میگه:] یه مقداری کباب، سرد شده بود
آوردم کنار آقا مصطفی [گذاشتم]
که مریض بود
دکتر گفته بود باید براش کباب درست کنید
برگشت گفت: خانمم
امشب یتیمها رو غذا دادید؟
کباب به همهشون دادید؟
گفتم: نه! کباب نداشتیم ...
سیب زمینی آب پز کردم
به هر کدوم یکی دو تا دادم
دیدم آقا مصطفی کباب رو گذاشت کنار خانم دو تا سیبزمینی برام بیار
[بهش گفتم:] خب چی میشه تو کباب بخوری؟
کی میفهمه کباب خوردی؟
همهشون خوابن ...
تا گفتم همه خوابن ...
دیدم اشک مصطفی چمران جاری شد
گفت خانم! همه خوابن؟
گفتم بله همه خوابن
گفت: خدا چی؟
اینطور انسانهایی امیرن بر بدن نه اسیرِ بدن -
[میگه:] یه مقداری کباب، سرد شده بود
آوردم کنار آقا مصطفی [گذاشتم]
که مریض بود
دکتر گفته بود باید براش کباب درست کنید
برگشت گفت: خانمم
امشب یتیمها رو غذا دادید؟
کباب به همهشون دادید؟
گفتم: نه! کباب نداشتیم ...
سیب زمینی آب پز کردم
به هر کدوم یکی دو تا دادم
دیدم آقا مصطفی کباب رو گذاشت کنار خانم دو تا سیبزمینی برام بیار
[بهش گفتم:] خب چی میشه تو کباب بخوری؟
کی میفهمه کباب خوردی؟
همهشون خوابن ...
تا گفتم همه خوابن ...
دیدم اشک مصطفی چمران جاری شد
گفت خانم! همه خوابن؟
گفتم بله همه خوابن
گفت: خدا چی؟
اینطور انسانهایی امیرن بر بدن نه اسیرِ بدن -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.