حکمت | من تشنه‌ ام / استاد توکلی

حکمت | من تشنه‌ ام / استاد توکلی
یه روز پیغمبر وارد شد دید
دخترش مثه بارون داره گریه میکنه

گفت دخترم چرا گریه می کنی؟
گفت این بچه ای که تو رحم دارم
گفت این با من حرف میزنه
پیغمبر گفت:
تو هم بچه بودی با مادرت حرف میزدی تو رحم
مادرت شادی می‌کرد خوشحالی می‌کرد
تو چرا گریه می‌کنی؟!

گفت آخه من این حرفا رو نمی‌زدم
گفت چی میگه‌؟

گفت گاهی صدا می‌زنه:

یا أُمّاه! أَنَاالمَظلُوم ...

گفت گاهی صدا می‌زنه:

أناالغَریب

اما یه چیزی می‌گه من هر چی آب می‌خورم عطشم برطرف نمیشه

گفت: هی میگه أناالعَطشان، أناالعَطشان

من تشنه‌ام -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.