نماهنگ/ آغوش خوبان

نماهنگ/ آغوش خوبان
آماده شده بود تا سر کار برود؛ از پایگاه زنگ زدند که بیا برای ماموریت. در دل مادر اما قیامتی برپا بود و وجودش مثل سیر و سرکه می‌جوشید؛ او با پای تن می‌رفت و مادر با پای دل همراهش. اصلا آن روز انگار فرق داشت با همه روزهای دیگر... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.