هرودوت هیچ جانشینی نداشت
هرودوت در مقام پدر تاریخ
 
چکیده:
ذهن یونانی به سخت و تنگ کردن خویش در گرایش ضد تاریخی اش تمایل داشت. نبوغ هرودوت بر آن گرایش پیروز شد، ولی پس از او جستجوی مواد تغییر ناپذیر و ابدی شناخت تدریجا شعور تاریخی را خفه و مردم را به ترک امید هرودوتی دستیابی به معرفت علمی افعال گذشته ی آدمی مجبور کرد.
 
تعداد کلمات: 1316 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
هرودوت هیچ جانشینی نداشت
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
 
عظمت هرودوت هنگامی کاملا نمایان می شود که در مقام پدر تاریخ، برابر پس زمینه ای شامل گرایشهای کلی فکر یونانی قرار داده شود. شایع ترین اینها، گرایش ضد تاریخی بود، زیرا حول این موضع دور می زد که فقط هر چه تغییر ناپذیر است می تواند دانسته شود بنابراین، تاریخ امید مهمل است؛ تلاشی برای دانستن چیزی که چون گذراست، دانستنی نیست. ولی ما دیدیم که هرودوت، با سوال کردن ماهرانه، توانست از کسای اطلاع دهنده اش اپیستم بیرون بکشد و به این ترتیب در عرصه ای که یونانیان ناممکن تصور می کردند، دانش کسب کند.

موفقیت او باید ما را به یاد یکی از معاصرانش بیاندازد که، چه در جنگ چه در فلسفه، از دادین امیدهای مهمل به خود نمی هراسید. سقراط با پافشاری بر این که خود هیچ نمی دانست، و این اختراع فنی که با آن از طریق پرسش ماهرانه می توانست در اذهان کسان دیگری که به اندازه ی خودش نادان بودند معرفت پدید آورد، فلسفه را از آسمان به زمین پایین آورد. اما او چه معرفتی را می توانست در اذهان دیگران خلق کند؟ دانش امور بشری، به خصوص دانش تصورات اخلاقی که راهنمای رفتار آدمی اند.

برابری میان کار این دو تن چندان برجسته است که من هرودوت را پهلو به پهلوی سقراط به سان یکی از بزرگ نوابغ مبدع قرن پنجم ق. م. قرار میدهم. ولی دستاورد او با چنان نیرویی در جهت مخالف جریان فکر یونانی حرکت می کرد که دیر زمانی پس از مرگ خالقش دوام نیاورد. سقراط هر چه بود در خط مستقیم سنت فکری یونانی بود، و به این دلیل است که کار او به دست افلاطون و بسیاری پیروان دیگرش دنبال شد و توسعه یافت. هرودوت چنین نبود. هرودوت هیچ جانشینی نداشت.

  بیشتر بخوانید:  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی

حتی اگر من سخن مدعی را بپذیرم که می گوید توسیدید سنت هرودوت را به شایستگی ادامه داد، باز هم این مسئله باقی می ماند: چه کسی کار توسیدید را ادامه داد؟ و تنها پاسخ این است که: هیچ کس آن را ادامه نداد. این غولهای قرن پنجم هیچ جانشینی در قرن چهارم نداشتند که از حیث رفعت برابر با خودشان باشد. فسایر هنر یونانی از اواخر قرن پنجم به بعد غیر قابل انکار است؛ ولی این بالضروره شامل فساد علم یونانی نمی شود. فلسفه ی یونانی هنوز افلاطون و ارسطو را در پیش داشت. علوم طبیعی هنوز در راه کسب حیاتی طولانی و درخشان بودند. اگر تاریخ علم است، چرا تاریخ در سرنوشت هنرها سهیم شد و سرنوشت علوم دیگر را نیافت؟ چرا افلاطون طوری می نویسد که گویی هرودوت هرگز نبود؟
موفقیت او باید ما را به یاد یکی از معاصرانش بیاندازد که، چه در جنگ چه در فلسفه، از دادین امیدهای مهمل به خود نمی هراسید. سقراط با پافشاری بر این که خود هیچ نمی دانست، و این اختراع فنی که با آن از طریق پرسش ماهرانه می توانست در اذهان کسان دیگری که به اندازه ی خودش نادان بودند معرفت پدید آورد، فلسفه را از آسمان به زمین پایین آورد. اما او چه معرفتی را می توانست در اذهان دیگران خلق کند؟ دانش امور بشری، به خصوص دانش تصورات اخلاقی که راهنمای رفتار آدمی اند.


پاسخ آن است که ذهن یونانی به سخت و تنگ کردن خویش در گرایش ضد تاریخی اش تمایل داشت. نبوغ هرودوت بر آن گرایش پیروز شد، ولی پس از او جستجوی مواد تغییر ناپذیر و ابدی شناخت تدریجا شعور تاریخی را خفه و مردم را به ترک امید هرودوتی دستیابی به معرفت علمی افعال گذشته ی آدمی مجبور کرد.این یک حدس صرف نیست. می توانیم چیزی را که دارد می افتد ببینیم.مردی که در او این اتفاق افتاد توسیدید بود.

تفاوت بین دید علمی هرودوت و دید علمی توسیدید به هیچ وجه کمتر از تفاوت میان سبکهای ادبی آنان جالب توجه نیست. سبک هرودوت آسان، خودجوش و دلنشین است. از آنی توسیدید خشن، تصنعی زننده است من هنگام خواندن توسیدید از خود می پرسم، این مرد را چه می شود که چنین مینویسد؟ پاسخ میدهم: وجدان معذبی دارد. می کوشد تا تاریخ نویسی خود را با تبدیل آن به چیزی که تاریخ نیست، توجیه کند. فکر میکنم آقای پ. ن. کا کران، در اثر خود با عنوان توسیدید و علم تاریخ ( لندن، ۱۹۲۹) درست استدلال کرده است که آنچه بیش از هر چیز بر توسیدید اثر داشته طب بقراطی بوده است. بقراط نه فقط پدر طب، بلکه پدر روانشناسی هم بود و تأثیر او نه فقط در چیزهایی مانند توصیف توسیدیدی طاعون، بلکه در مطالعات مربوط به روان شناسی بیماری ها از جمله توصیف بیماریهای عصبی ناشی از جنگ به طورکلی و موارد خاص آن در انقلاب گرفو و مکالمهی پلیایی آشکار است. شاید هرودوت پدر تاریخ باشد، ولی ترسیدید پدر تاریخ روان شناختی است.

حال ببینم تاریخ روان شناختی چیست؟ این مبحث ابدا تاریخ نیست، بلکه نوع خاصی علم طبیعی است. واقعات را روایت نمی کند به این منظور که واقعات را روایت کرده باشد. مقصود اصلیش تأکید بر قوانین است؛ قوانین روان شناختی. قانون روان شناختی نه حادثه است، نه مجموعه ای از حوادث: قاعدهی تغییر ناپذیری است که بر روابط بین حوادث حکومت می کند. فکر میکنم هر کس که هر دو نویسنده را بشناسد با گفته ی من موافقت خواهد کرد که موضوع مورد علاقه ی اصلی هرودوت، نفس حوادث است؛ موضوع مورد علاقه ی اصلی توسیدید قوانینی است که بر طبق آنها حوادث روی می دهند. ولی این قوانین چنان تغییر ناپذیر و ابدی اند که بنا بر فرایند اصلی فکر یونانی، تنها چیزهای دانستنی به شمار می آیند.

توسیدید در تفکر تاریخی جانشین هرودوت نیست، بلکه فکر تاریخی هرودوت در جایی پشت انگیزه های ضد تاریخی او پنهان و خاموش شده است. این تز را می شود با ذکر یکی از جنبه های آشنای روش توسیدید روشن کرد. به نطقهای او توجه کنید. عادث حساسیت های ما را ضعیف کرده است، ولی اجازه بدهید لحظه ای از خودمان بپرسیم: آیا شخص منصفی که ذهن واقعة تاریخی داشته، می توانسته به خود اجازه ی استفاده از چنین مکالماتی را بدهد؟ نخست به سبک آنها فکر کنید. از نظر تاریخی که سخن بگوییم، آیا خیرگی نیست که این همه شخصیت های بسیار متفاوت را واداریم به یک شیوه سخن بگویند، آن هم شیوه ای که هیچ کس هیچ وقت نمی تواند خطاب به سربازان قبل از نبرد یا هنگامی که برای حفظ جان مغلوبان شفاعت می کند به کار ببرد؟ آیا واضح نیست که این سبک حاکی از فقدان توجه به سوالی است که فلان یا بهمان دربارهی فلان یا بهمان مورد مطرح می کند؟ ثانیة، محتوایشان را در نظر بگیرید. آیا می توانیم بگوییم که سبک شان هر چقدر هم غیر تاریخی باشد، جوهر کلام شان تاریخی است؟ به این پرسش به راه های مختلف پاسخ داده شده است. توسیدید می گوید (۲۲ . ۱ ): «حداکثر نزدیکی ممکن» را به معنای کلی آن چه در واقع گفته شده حفظ کرده؛ ولی این نزدیکی چگونه بوده است؟ او ادعا نمی کند که بسیار نزدیک بوده، زیرا می افزاید که گفتارها را ناهموار ارائه داده، زیرا فکر می کرده است گویندگان آنچه را مناسب وضع میدیده اند بر زبان می راندند و هنگامی که ما خود گفتارها را در سیاق آنها مورد توجه قرار می دهیم، مشکل می توانیم از این نتیجه گیری سر باز بزنیم که داور «آنچه مناسب» بوده، خود ترسیدید بوده است. گوته مدت ها پیش استدلال کرده است که محتوی مکالمه ی ملیایی بیشتر شامل تخیل است تا تاریخ، و من رد قانع کننده ای بر برهان او ندیده ام. به نظر من نطق ها از حیث جوهر کلام تاریخ نیستند، بلکه اظهار نظرهای توسیدیدی بر افعال گویندگان، بازسازی انگیزه ها و نیات آنان به دست تو سیدید هستند. حتی اگر این موضوع را انکار کنیم، خود مجادله درباره ی این مسئله ممکن است مدرکی تلقی شود دال بر این که سخن توسیدیدی هم از حیث سبک و هم از حیث محتوا کار پیش پا افتاده ای است، مختص نویسنده ای که ذهنش نمی تواند به طور کامل بر خود حوادث متمرکز شود، بلکه پیوسته از حوادث به درس عبرتی کشانده می شود که در پس آنها چرخ می زند و به قول افلاطون، حقیقتی تغییر ناپذیر و ابدی که حوادث، پارادئیگماتا (مثالها ) یا میمماتا تقلیدهای آن هستند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

  بیشتر بخوانید:
 ساختارهای تاریخ قرون وسطی
  فلسفه ی تاریخ کانت
  تاریخ روسیه (ازقرن 9 تا پوتین)

 
نسخه چاپی