سوگند علیه جنبش (قسمت اول)
لئوی سیزدهم
 
چکیده:
پس از جنگ جهانی دوم، سخت گیری در این مورد کمتر شد، اما تغییرات قابل توجهی به وقوع نپیوست؛ فقط در سال ۱۹۵۸ پاپ جدیدی انتخاب شد که با عنوان پاپ یوحنای بیست و سوم به مسند پاپی نشست.
 
تعداد کلمات: 1014 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
سوگند علیه جنبش (قسمت اول)
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان
 
در زمان لئوی سیزدهم (۱۸۷۸-۱۹۰۳) که جانشین پاپ پیوس بود، جنبشی نوگرا در کلیسای کاتولیک به وجود آمد. این جنبش معادل الهیات لیبرال در میان پروتستانها بود و آلفرد لوییزی وجورج تیرل از سردمداران آن بودند. آنان شکاکانه ترین نتایج نقد کتاب مقدسی را پذیرفتند. آنان همچنین ایده آموزه یا اصل ایمانی مصون از خطا را خواه مبتنی بر کتاب مقدس باشد، خواه مبتنی بر کلیسا باشد و خواه پاپ آن را ارائه کرده باشد، رد کردند. از سوی دیگر، آنان از کلیسای کاتولیک در برابر حملات هارناکه و دیگران دفاع می کردند، اما دفاع آنان بر اساس تفکر لیبرال انجام می شد و کلیسای کاتولیک را نهادی می دانستند که دارای مذهبی پیوسته در حال تکامل و بالیدن است. جانشین لئو، پیوس دهم، این جنبش نوگرا را محکوم کرد و حکم اخراج سردمداران این جنبش را از کلیسا صادر کرد و حکمی صادر کرد که بر اساس آن روحانیون باید سوگندی علیه جنبش نوگرایی بر زبان آورند.
 
این اقدام، باعث سرکوب تفکر آزاد و نیز توقف مطالعات نقادانه کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک شد. پس از جنگ جهانی دوم، سخت گیری در این مورد کمتر شد، اما تغییرات قابل توجهی به وقوع نپیوست؛ فقط در سال ۱۹۵۸ پاپ جدیدی انتخاب شد که با عنوان پاپ یوحنای بیست و سوم به مسند پاپی نشست. از آنجایی که وی ۷۷ سال سن داشت، به او به عنوان شخصی نگریسته می شد که تنها در پی حفظ وضع موجود است و به چیزی بیشتر از این نمی اندیشد. اما دورانی که وی در مسند پاپی بود، نقطه عطفی در تاریخ کلیسای کاتولیک معاصر محسوب می شود. وی روی نیاز کلیسا به همگام شدن با جهان معاصر یا Aggiornamento تأکید می کرد. از نظر این شخص، کلیسا نیاز داشت تا جهان معاصر را درک کند. از نظر او اگرچه اصول ایمانی تغییر نمی کنند، شکل بیان آنها می تواند تغییر کند و در واقع، باید هم تغییر کند. به عقیده او، پروتستانها «برادران جدا شده از کلیسا» بودند و نه بدعتکارانی شریر. در سال ۱۹۶۱ پاپ دستور تشکیل شورای دوم واتیکان را صادر کرد.

  بیشتر بخوانید :   پاک‌دین میانه‌رو

این شورا بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ تشکیل شد. پاپ یوحنای بیست و سوم، تنها در ظرف در حال جوشیدن را برداشته بود. هنگامی که اسقفها گرد هم آمدند؛ با کمال تعجب دریافتند کسانی که طرفدار تغییر و دگرگونی در کلیسا هستند، در اکثریت قرار دارند. این شورا، از تغییرات عمیقی که در نگرش اسقف ها و روحانیون پس از شورای اول واتیکان به وقوع پیوسته بود، پرده برداشت. اسناد و بیانیه های طولانی شورای دوم واتیکان، روحی کاملا متفاوت از آنچه بر شورای اول واتیکان حاکم بود، بر کالبد کلیسا دمید. این اسناد بیشتر حالت شبانی و مراقبتی داشتند تا اینکه فقط بیانگر اصول ایمان باشند و در مورد مسیحیان دیگر، مذاهب مختلف و جهان معاصر، لحنی آشتی جویانه داشتند و نه مجادله آمیز. جفا و آزار مذهبی که در تاریخ کلیسای کاتولیک نقش بزرگی داشت، رد شد و تمایل به تصدیق خطاهایی که کلیسا مرتکب شده بود ابراز گشت. مهم ترین اسناد منتشر شده در این شورا، دو سندی بودند که به «کلیسا» و «مکاشفه الهی» مربوط می شدند.
 در زمان لئوی سیزدهم که جانشین پاپ پیوس بود، جنبشی نوگرا در کلیسای کاتولیک به وجود آمد. این جنبش معادل الهیات لیبرال در میان پروتستانها بود و آلفرد لوییزی وجورج تیرل از سردمداران آن بودند. آنان شکاکانه ترین نتایج نقد کتاب مقدسی را پذیرفتند. آنان همچنین ایده آموزه یا اصل ایمانی مصون از خطا را خواه مبتنی بر کتاب مقدس باشد، خواه مبتنی بر کلیسا باشد و خواه پاپ آن را ارائه کرده باشد، رد کردند. از سوی دیگر، آنان از کلیسای کاتولیک در برابر حملات هارناکه و دیگران دفاع می کردند، اما دفاع آنان بر اساس تفکر لیبرال انجام می شد و کلیسای کاتولیک را نهادی می دانستند که دارای مذهبی پیوسته در حال تکامل و بالیدن است. جانشین لئو، پیوس دهم، این جنبش نوگرا را محکوم کرد و حکم اخراج سردمداران این جنبش را از کلیسا صادر کرد و حکمی صادر کرد که بر اساس آن روحانیون باید سوگندی علیه جنبش نوگرایی بر زبان آورند.
در سند مربوط به کلیسا، تلاش شده بود عدم تعادلی که در تصمیم های شورای اول واتیکان وجود داشت و تمام بر اقتدار مطلق پاپ تأکید می کرد، اصلاح شود. (البته یکی از دلایل چنین تصمیمی در شورای اول واتیکان، این بود که شورا به اجبار پیش از پایان کامل کار خود خاتمه یافت. اگر شورای اول واتیکان بر نقش پاپ به عنوان جانشین پطرس تأکید داشت، شورای دوم واتیکان جمیع اسقف ها را «جانشین جمع رسولان در امر اقتدار تعلیمی و امر شبانی» می دانست. مجموعه کل اسقفها صاحب اقتدار کامل و برتر بر کلیسای جهانی هستند، اما این اقتدار آنان تنها «همراه با اقتدار سر و رهبر کلیسا، پاپ روم و هرگز جدا از آن» وجود ندارد، و این تنها، پاپ است که صاحب قدرت کامل، برتر، و جهانی بر کلیساست و اوست که می تواند آزادانه این قدرت را به کار گیرد.
 
در شورا، بین کسانی که می خواستند در مورد مریم آموزه های دیگری مطرح شود و کسانی که می خواستند در این مورد ارائه آموزه های دیگر خاتمه یابد، اختلاف نظر وجود داشت. این دو گروه، همچنین درباره اینکه آیا باید سندی جداگانه در مورد مریم منتشر گردد و بدین سان، شأن والای وی مورد تأکید قرار گیرد، با هم اختلاف نظر داشتند. در نهایت گروه مخالف با انتشار سند، با کسب تعداد اندکی رأی بیشتر، بر گروه دیگر چیره شدند (۱۱۱۴ رأی مخالف در برابر ۱۰۷۴ رأی موافق). آموزه مریم تنها در فصل نهایی سند «کلیسا» مورد بحث قرار گرفت. در این فصل نهایی، مطرح شد که به مریم باید همانند بخشی از کلیسا نگریسته شود و نه جدا از آن. تمام آموزه های سنتی در مورد مریم، از جمله آموزه های لقاح مطهر و صعود وی به آسمان (که در احکام پاپی Ineffabilis Deus  و Munificentissimus Deus  بیان شده اند)، مجددا تصدیق شدند. برخی از اسقف های شورا در پی آن بودند تا مریم نیز در کنار عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده جهان معرفی شود و اصطلاح «شریک در امر نجات» را به کار بردند. در نهایت، در فصل نهایی سند کلیسا، اگرچه این اصطلاح به کار نرفت، نقش مریم در امر نجات به روشنی تعریف شد. در این فصل ذکر شد که رضایت خاطر وی برای تجسم عیسی مسیح ضرورت داشت و وی فعالانه در امر نجات انسان ها با مسیح همکاری دارد. همچنین ذکر شد که وی به جهان حیات می بخشد: «مرگ توسط حوا و حیات توسط مریم نازل شده است»، و نیز «هنگامی که عیسی بر صلیب رنج میکشید، وی نیز در رنج کشیدن با عیسی، با وی متحد گشت.» مریم شفیع است؛ یعنی کسی که بین ما و خدا شفاعت می کند. اما در پایان همچنین گفته می شود که مریم «به هیچ وجه واسطه بودن مسیح را کمرنگ نمی سازد یا آن را خدشه دار نمی سازد، بلکه قدرت آن را نشان می دهد.

ادامه دارد..

منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  فیلسوف عصر بیداری روحانی
  الوهیت مسیح
  مخلوق یا مکاشفه؟

 
نسخه چاپی