سخن آوا | اشک یتیم (استاد محرابیان)

سخن آوا | اشک یتیم (استاد محرابیان)
آن روز که بعد از مدرسه رفتیم قشنگ کفش‌هایش را درآورد و روی قبر دراز کشید و زمانی که بلند شد و آمد پایین گفت بالاخره به آرزوی خودم رسیدم و همیشه دوست داشتم که اینجوری بروم و روی قبر دراز بکشم و بابایی را بغل کنم. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.