سخن آوا | یک قطره اشک و این همه گناه؟ (استاد بندانی نیشابوری)

سخن آوا | یک قطره اشک و این همه گناه؟ (استاد بندانی نیشابوری)
روزی پادشاهی با اطرافیانش به شکار رفتند. وقتی حیوانی یافتند شاه به اطرافیانش گفت: دوست دارم خودم به تنهائی آن را شکار کنم؛ دنبال من نیایید؛ و خودش دنبال شکار رفت اما در بیابان گم شد و دیگر نتوانست راه... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.