سخن آوا | زیارت از راه دور هم قبوله! / استاد هاشمی نژاد
کلیپ صوتی
کلیپ صوتی
استاد هاشمی نژاد
زیارت کربلا
سخن آوا
کمک
كربلا
امام حسین (علیه السلام)
زیارت از راه دور
تولیدات راسخون
فرهنگ یزد
سیدمحمد دعائی از علمای قدیم یزد، «چاووش» بودند؛ تو کوچههای یزد میخوندن: «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله» مردم می اومدن میگفتند: اونایی که پول داشتن، کی و کجا باید بیایم که بریم کربلا؛
ایشون میگفتند:یه دفعه رسیدیم به میرزا جعفر هیزمشکن که داشت هیزم جمع میکرد؛
تا که دید قافله داره میره به سوی کربلا دست گذاشت رو سینه اش گفت: «السلام علیک یا أباعبدالله»
در همین هنگام مردمی که اومده بودند قافله آقا امام حسین رو بدرقه بکنن، یه نفرشون دید که بند زین اسب یه زائر امام حسین شل شده این رفت زیر شکم اسب این بندُ سفت کرد و گفت: امام حسین! ما هم لیاقت نداریم بیائیم کربلا ولی بند اسب یه زائر رو سفت کردیم
آسیدمحمد دعائی میگن در بین راه قافله رسید به محلی که هشتاد خانواده زرتشتی در اونجا زندگی میکردند
یکی از زائران امام حسین گفت اینجا خوبه یه مقداری من هیزم بخرم اگه وسط راه خواستیم آش بپزیم هیزم داشته باشیم رفت از یکی از این زنان زرتشتی یه مقدار هیزم خرید و پولشو داد شوهر این زن زرتشتی رسید گفت چیکار کردی گفت هیچی هیزم فروختم پولشو گرفتم گفت بد کاری کردی پول گرفتی.
گفت چرا؟ گفت ما مسلمان نیستیم شیعه نیستیم ولی این قافله، قافله امام حسین هست کاش پولشو نمی گرتفی ما تو این قافله شریک باشیم گفت حالا چه کار کنم مَردِه گفت: من میرم پولُ پس میدم به اون زائر پول گرفت از زنش اومد به اون زائر پس داد.
آقای دعائی میگه: بعد از مدتی قافله ما رسید کربلا
یکی از خوبان عالم که اصلاً از این سه جریان خبر نداشت اومد پیش من به من گفت که یه چیز عجیب و غریبی دیدم
گفتم: چی دیدی؟ گفت: تو عالم مکاشفه دیدم آقا امام حسین فرمودند: بنویس میرزا جعفر هیزمشکن در یزد گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله»، این نوشت ... .
آقا امام حسین فرمودند: بنویس فلانی هم بند زین اسب زائر ما را محکم کرد اون نوشت؛ فرمودند: بنویس فلان مرد زرتشتی هم پول هیزم زائر ما را پس داد.
آقای دعائی میگن وقتی که من برگشتم یزد، این داستان را براشون تعریف کردم تو اون جلسه، اون زرتشتی که پول هیزم را پس داده بود، حسینی شد و شیعه شد ... . -
ایشون میگفتند:یه دفعه رسیدیم به میرزا جعفر هیزمشکن که داشت هیزم جمع میکرد؛
تا که دید قافله داره میره به سوی کربلا دست گذاشت رو سینه اش گفت: «السلام علیک یا أباعبدالله»
در همین هنگام مردمی که اومده بودند قافله آقا امام حسین رو بدرقه بکنن، یه نفرشون دید که بند زین اسب یه زائر امام حسین شل شده این رفت زیر شکم اسب این بندُ سفت کرد و گفت: امام حسین! ما هم لیاقت نداریم بیائیم کربلا ولی بند اسب یه زائر رو سفت کردیم
آسیدمحمد دعائی میگن در بین راه قافله رسید به محلی که هشتاد خانواده زرتشتی در اونجا زندگی میکردند
یکی از زائران امام حسین گفت اینجا خوبه یه مقداری من هیزم بخرم اگه وسط راه خواستیم آش بپزیم هیزم داشته باشیم رفت از یکی از این زنان زرتشتی یه مقدار هیزم خرید و پولشو داد شوهر این زن زرتشتی رسید گفت چیکار کردی گفت هیچی هیزم فروختم پولشو گرفتم گفت بد کاری کردی پول گرفتی.
گفت چرا؟ گفت ما مسلمان نیستیم شیعه نیستیم ولی این قافله، قافله امام حسین هست کاش پولشو نمی گرتفی ما تو این قافله شریک باشیم گفت حالا چه کار کنم مَردِه گفت: من میرم پولُ پس میدم به اون زائر پول گرفت از زنش اومد به اون زائر پس داد.
آقای دعائی میگه: بعد از مدتی قافله ما رسید کربلا
یکی از خوبان عالم که اصلاً از این سه جریان خبر نداشت اومد پیش من به من گفت که یه چیز عجیب و غریبی دیدم
گفتم: چی دیدی؟ گفت: تو عالم مکاشفه دیدم آقا امام حسین فرمودند: بنویس میرزا جعفر هیزمشکن در یزد گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله»، این نوشت ... .
آقا امام حسین فرمودند: بنویس فلانی هم بند زین اسب زائر ما را محکم کرد اون نوشت؛ فرمودند: بنویس فلان مرد زرتشتی هم پول هیزم زائر ما را پس داد.
آقای دعائی میگن وقتی که من برگشتم یزد، این داستان را براشون تعریف کردم تو اون جلسه، اون زرتشتی که پول هیزم را پس داده بود، حسینی شد و شیعه شد ... . -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.