سخن آوا | آمدهام ای شاه سلامت کنم / استاد دارستانی
کلیپ صوتی
کلیپ صوتی
سخن آوا
زیارت امام رضا (ع)
حجتالاسلام دارستانی
امام رضا علیهالسلام
تولیدات راسخون
مرحوم شیخ صدوق، به نقل از ریّان بن صَلت آورده است:
گفت: پس از آن که مدّتى در خدمت مولایم،
حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهالسلام بودم،
روزى خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم.
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام (علیهالسلام) شدم،
در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظى،
پیراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مىنمایم
که چنانچه مرگ من فرا رسید،
آن پیراهن را کفن خود قرار دهم.
و نیز مقدارى درهم و دینار طلب مىکنم
تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدایائى تهیّه نمایم.
وقتى به محضر شریف امام رضا (علیهالسلام) وارد شدم و مقدارى نشستم،
خواستم که خداحافظى کنم، گریهام گرفت.
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت،
همه چیز را فراموش کردم
و پس از خداحافظى برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم،
هنوز چند قدم برنداشته بودم
که ناگهان حضرت مرا صدا زد
و فرمود: اى ریّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ،
حضرت فرمود:
آیا دوست دارى که یکى از پیراهن هاى خودم را به تو هدیه کنم
تا اگر وفات یافتى،
آن را کفن خود قرار دهى؟
و آیا میل ندارى تا مقدارى دینار و درهم از من بگیرى
تا براى بچّه ها و خانوادهات هدایا و سوغات تهیّه نمائى؟
من با حالت تعجّب عرض کردم:
اى سرور و مولایم !
چنین چیزى را من در ذهن خود گفته بودم
و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم،
ولى فراموشم شد.
بعد از آن،
حضرت یکى از پیراهنهاى خود را به من هدیه کرد
و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود
و مقدارى درهم برداشت و تحویل من داد
و من با حضرت خداحافظى کردم -
گفت: پس از آن که مدّتى در خدمت مولایم،
حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهالسلام بودم،
روزى خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم.
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام (علیهالسلام) شدم،
در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظى،
پیراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مىنمایم
که چنانچه مرگ من فرا رسید،
آن پیراهن را کفن خود قرار دهم.
و نیز مقدارى درهم و دینار طلب مىکنم
تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدایائى تهیّه نمایم.
وقتى به محضر شریف امام رضا (علیهالسلام) وارد شدم و مقدارى نشستم،
خواستم که خداحافظى کنم، گریهام گرفت.
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت،
همه چیز را فراموش کردم
و پس از خداحافظى برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم،
هنوز چند قدم برنداشته بودم
که ناگهان حضرت مرا صدا زد
و فرمود: اى ریّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ،
حضرت فرمود:
آیا دوست دارى که یکى از پیراهن هاى خودم را به تو هدیه کنم
تا اگر وفات یافتى،
آن را کفن خود قرار دهى؟
و آیا میل ندارى تا مقدارى دینار و درهم از من بگیرى
تا براى بچّه ها و خانوادهات هدایا و سوغات تهیّه نمائى؟
من با حالت تعجّب عرض کردم:
اى سرور و مولایم !
چنین چیزى را من در ذهن خود گفته بودم
و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم،
ولى فراموشم شد.
بعد از آن،
حضرت یکى از پیراهنهاى خود را به من هدیه کرد
و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود
و مقدارى درهم برداشت و تحویل من داد
و من با حضرت خداحافظى کردم -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.