سخن آوا | میخوام توبه کنم! / استاد انصاریان
لاتی بود به اسم مصطفی دیوونه
بعد از قضیهی تحولی که براش اتفاق افتاد
تمام دارایی و ثروت خود رو تبدیل به پول نقد کرد
و در چمدانی گذاشت و راهی قم شد
رفت خدمت آیت الله بروجردی (رحمت الله علیه)
وقتی وارد منزل ایشان شد نزدیک ظهر بود
دفتر دار آقای بروجردی در ایوان ایستاده بود
در حالیکه مصطفی وارد حیاط شد.
رو به دفتر گفت میخواهم آقای بروجردی رو ببینم.
دفتر دار گفت آقا، پیرمردی هستند و الان هم نزدیک ظهر.
ایشان اذیت میشوند برو وقت دیگری بیا.
مصطفی که تازه اول راه عوض شدن بود،
درجواب گفت:برو کنار! غلط نکن
دفتر دار که ترسیده بود خدمت آیت الله رسید و گفت:
حاج آقا شخصی آمده که چاره ای نیست جز دیدنش همین حالا
و گرنه زندگی مان را بهم میریزد.
آقای بروجردی گفت مانعی ندارد بیایید داخل... -
بعد از قضیهی تحولی که براش اتفاق افتاد
تمام دارایی و ثروت خود رو تبدیل به پول نقد کرد
و در چمدانی گذاشت و راهی قم شد
رفت خدمت آیت الله بروجردی (رحمت الله علیه)
وقتی وارد منزل ایشان شد نزدیک ظهر بود
دفتر دار آقای بروجردی در ایوان ایستاده بود
در حالیکه مصطفی وارد حیاط شد.
رو به دفتر گفت میخواهم آقای بروجردی رو ببینم.
دفتر دار گفت آقا، پیرمردی هستند و الان هم نزدیک ظهر.
ایشان اذیت میشوند برو وقت دیگری بیا.
مصطفی که تازه اول راه عوض شدن بود،
درجواب گفت:برو کنار! غلط نکن
دفتر دار که ترسیده بود خدمت آیت الله رسید و گفت:
حاج آقا شخصی آمده که چاره ای نیست جز دیدنش همین حالا
و گرنه زندگی مان را بهم میریزد.
آقای بروجردی گفت مانعی ندارد بیایید داخل... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.