حکمت | خداحافظ اسطورهی صبر / استاد بندانی
مثل فردایی
بیبی تو اتاق بود و رو به قبله
آب می آوردند میل نمیفرمود
[ای] دختر امیرالمومنین!
خوردی ؟ خوراکی ؟ میل نمیفرمود!
[خطاب به همسرشون فرمودند:] عبدالله [بن جعفر]!
من کربلا بودم
هی میفرمود ...
فرمود عبدالله! [صدا هم ضعیف رو قبله]
میشه من رو ببری تو صحن حیاط!
عبدالله خوشحال شد
[از اینکه حضرت زینب درخواستی داشتند]
فرمود: نه عبدالله زیر آفتاب ببرید
فرمود: آب نمیخورم
خودم میشنیدم [برادرم؛ اباعبدالله الحسین]
هی میفرمود: اسقونی شربةً من الماء ... -
بیبی تو اتاق بود و رو به قبله
آب می آوردند میل نمیفرمود
[ای] دختر امیرالمومنین!
خوردی ؟ خوراکی ؟ میل نمیفرمود!
[خطاب به همسرشون فرمودند:] عبدالله [بن جعفر]!
من کربلا بودم
هی میفرمود ...
فرمود عبدالله! [صدا هم ضعیف رو قبله]
میشه من رو ببری تو صحن حیاط!
عبدالله خوشحال شد
[از اینکه حضرت زینب درخواستی داشتند]
فرمود: نه عبدالله زیر آفتاب ببرید
فرمود: آب نمیخورم
خودم میشنیدم [برادرم؛ اباعبدالله الحسین]
هی میفرمود: اسقونی شربةً من الماء ... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.