با پاوزه و پازوليني، به جنبش تازه اي مي رسيم:
رئاليزم، پس از آنکه دوران « شعر ناب » و شعر ارمتيک، يکباره سپري مي شود، همراه پاوزه به قلمرو شعر عيني مي رسيم که در مقابل شعر ذهني ديگران قراردارد.
اجمالا به اين نکته اشاره مي کنيم که شعر عيني در ايتاليا پديده اي تازه نبود بلکه از زمان دانون زيو وجود داشت. جووانسي ورگا (1)، بنيادگذار مکتب وريزم که دانون زيو را در آغاز کار داستانسرايي، خاصه در يکي از زيباترين آثارش: « قصه هاي پسکارا» تحت تاثير قرار داده بود، بر مسئلة وفادار ماندن هنرمند به عينيت و عدم دخالت او در واقعيت، تکيه مي کرد و معتقد بود که وي « عکاسي» بيش نبايد باشد. اين اعتقاد که از ناتوراليزم فرانسوي سرچشمه گرفته بود، براي ورگا، فقط به عنوان يک فرضيه اهميت داشت. وگر نه، خود او حساسيت دردناک بشريش را در تن و جان همة قهرمانان داستاني اش گنجانده بود.
مکتب وريزم، منابع الهام خود را در مردمان ولايات مي يافت. ورگا، در کتابهاي خود حماسه اي از بينوايان و روستاييان و ماهيگيران سيسيلي پرداخته است. داستانهاي او، سرگذشت مردمان ساده اي است که در سوداها و مصيبتها و دردهاي بسيار و شاديهاي اندک خود غرقند و نيروي مرموز و مقاومت ناپذير سرنوشت، بر آنان حاکم است.
نهضت معروف رئاليزم يا نئو-رئاليزم در سينماي ايتاليا، از همين سرچشمه سيراب شده است و در قلمرو ادبيات، پاوزه و پازوليني، به همين مکتب تعلق دارند.

پي‌نوشت‌ها:

1- Giovanni Verga

منبع مقاله :
لابريولا کاروزو، جينا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ايتاليا، مترجم:نادر نادرپور و جينالابريولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم