نویسندگان: هریس کلمز؛ رینولد بین
مترجم: پروین علی‌پور




 

 


مسؤول بودن به معنی پیروی «کورکورانه» از سایرین نیست. اگر تمام تصمیمات مهمّ کارهایی را که کودک باید انجام دهد، سایرین بر عهده گیرند، او صرفاً «عامل» (1) اجرای اراده‌ی بزرگسالان محسوب می‌شود. مسؤول بودن، بدین معنی است که فرد، شخصاً به انتخابهایی دست زند و تصمیاتی بگیرد که نتایج مثبتی را در پی داشته باشند. اگر کودکان برای تصمیم گیریهای مهمّ، فرصتی در اختیار نداشته باشند، نمی‌توانند مسؤولانه عمل کنند. قابلیّت کودکان برای تصمیم گیریهای مؤثر، از زمانی به زمان دیگر، و از کودکی به کودک دیگر متغیر است، و در برخی موارد بهتر است که آنان به لحاظ کمی سن، ناپختگی و نداشتن تجربه، تصمیم نگیرند. برای آموزش مسؤولیّت پذیری به کودکان، باید هر چه زودتر، و تا حد امکان هر چه بیشتر، فرصتهای تصمیم‌گیری در اختیار آنان قرار گیرد.
جوّی که در آن می‌توان از کودکان انتظار تصمیم‌گیری داشت، باید در خانه و مدرسه ایجاد شود. لازم است که تصمیم‌گیری برای کودکان به صورت فرایندی هشیار (2) در آید. باید آنان را آگاه ساخت که در حال تصمیم گیری هستند و از آنان انتظار می‌رود که چنین کنند.
تصمیم‌گیری، در اصل، همانند حلّ مشکل است. زمانی که ما با مسأله یا مشکلی مواجه می‌شویم، برای تصمیم گیری درمورد آن، ابتدا مشکل را تحلیل و ارزیابی می‌کنیم. از این رو کودکانی که یاد می‌گیرند بنحوی مؤثر تصمیم بگیرند، در حلّ مشکلات موفقّتر از سایرین هستند. والدین و مربیان باید کودکان را یاری کنند که دریابند در بیشتر موقعیتها، راههای متعددی وجود دارد و تصمیم آنان، انتخاب یکی از آن راههاست.
کودکان هر روز تصمیمات بسیاری می‌گیرند. یکی از ملاکهای رشد، آگاه شده آنان از این تصمیمات و طریقه‌ی تصمیم گیریهایشان است. اگر والدین و معلّمان راههایی را که کودکان در تصمیم گیریهای خویش طی می‌کنند، و پیامدهای تصمیمات درست را به ایشان خاطرنشان سازند، در افزایش مهارتهای تصمیم گیریهای درست، به آنان کمک می‌کنند. تصمیمات درست، تصمیماتی هستنند که در آنها به نیازهای کودک، همانند نیازهای سایرین توجه شود.
قادر بودن به اخذ تصمیمات درست، عامل عمده‌ی تکاملِ حسّ قدرت یا کنترل نمودن شرایط زندگی خویش است. برخورداری از چنین حسّ کنترل یا تأثیر نهادنی، لازمه‌ی داشتن عزّت نفس زیاد و احساس استواری از ارزشمندی است. (صفحه‌ی 82 را ببینید)

بی تصمیمی = بی مسؤولیّتی

به سبب رابطه‌ای که بین تصمیم گیری و مسؤولیت وجود دارد، شک نیست که مردّد و بی تصمیم بودن، یک راه بی مسؤولیّت بودن است. زیرا هنگامی که لازم است انتخابی صورت گیرد و شخص در این کار تردید می‌کند، تردید او سایرین را ناگزیر می‌سازد که مسؤولیّت انتخاب کردن را بر عهده گیرند. زمانی که کودکان مردّد هستند، اغلب با مهارت، والدین خویش را وادار می‌سازند که برای ایشان تصمیم بگیرند. این امر در کودکان خردسال که هنوز فاقد اطّلاعات و تجربه‌ی لازم هستند، نه غیر عادّی است و نه ناشایست. آنان می‌ترسند که مبادا تصمیم نادرستی بگیرند و پیامدهای آن دامنگیرشان شود. وجود الگوی بی تصمیمی مبیّن آنست که کودک در حال تکامل حسّ مسؤولیت خویش نیست.
گاهی کودکان در خانه حوصله‌شان سر می‌رود و ظاهراً نمی‌توانند برای سرگرم کردن خویش کاری پیدا کنند. از این رو نزد والدین یا معلّم می‌آیند و می‌پرسند: «من چه کار کنم؟» این دسته از کودکان ممکن است نسبت به پیشنهادات ارائه شده، واکنشهایی منفی نشان دهند. مثلاً بگویند: «این که سرگرمی نیست!» یا ممکن است مدّتی خود را با آن پیشنهاد مشغول کنند، دوباره حوصله‌شان سر برود، برگردند و سرگرمی تازه‌ای بخواهند. در این گونه موارد بیشتر والدین پس از مدّتی از کوره در می‌روند و عصبانی می‌شوند. کودکی که به چنین الگویی رسیده است، با وجود آن که ممکن است دقیقاً بداند که در خانه چه چیزهایی برای سرگرم کردنش وجود دارد، باز هم تمایل دارد که سایرین برایش تصمیم بگیرند، و درتقصیرش که احساس بی حوصلگی است، سهیم شوند، والدین هیچ میل ندارند کودکی را به جرم آن که کاری ندارد انجام دهد، تنبیه نمایند، امّا اگر چنین الگویی بارها تکرار شود، به سختی می‌توان از تنبیه، خودداری نمود.
معلّمان، همین الگو را در کار خویش مشاهده می‌کنند. اگر کودکی تصمیم نگیرد که تکالیف مدرسه‌اش را انجام دهد، معلّمان ناگزیزند کوشش فوق‌العاده‎ای به خرج دهند تا او را وادار سازند که وظیفه‌اش را در حدّی رضایتبخش انجام دهد. هنگامی که کودکی به این کوششها ترتیب اثر نمی‌دهد، معمولاً معلّم به سبب فراهم نکردن منابع و روشهای مناسب، مورد سؤال قرار می‌گیرد. حال آن که، در واقع غالباً ریشه‌ی اصلی مشکل، در بی تصمیمی (عدم مسؤولیّت) کودک نهفته است.
یکی از مشکلاتی که معلّمان با آن مواجه هستند وجود شاگردانی است که مکرراً نزد آنان می‌آیند و سؤالاتی را مطرح می‌کنند که پاسخ آنها را هم اکنون دریافت داشته‌اند. چنین شاگردانی آن قدر سؤال می‌کنند (آموزگاری درمورد یکی از این شاگردان حساب کرد و دریافت که او به طور متوسط درهر دقیقه، یک سؤال می‌پرسد.) که با ترفند مؤثر خویش، معلم را به انجام تکلیف خود وادار می‌کنند. اگر معلّمی، سرانجام از این رفتار به تنگ آید و اعتراض نماید، بعید نیست که کودک از انجام هر کاری دست بکشد.
قاطع و مصمّم بودن، همیشه مستلزم خطرجویی (3) است. کودکان زمانی که فاقد اطلاعات کافی هستند، اغلب ناگزیر می‌شوند که تصمیماتی بگیرند. تصمیم‌گیری، بیشتر اوقات بدین معنی است که شخص تعهّد می‌کند در مسیر عملی قرار گیرد که پیامدهایش روشن نیست. همان گونه که پیش از این بیان شد، رابطه واضحی بین توانایی تصمیم گیری کودک، و زیاد بودن عزّت نفسش وجود دارد. کودکانی که از عزّت نفس زیادتر برخوردارند، با اطمینان بیشتر می‌توانند خود را به مخاطره اندازند. هنگامی که عزّت نفس کودکان کم است، والدین و معلّمان باید میزان مخاطره را کم کنند تا آنان با اطمینان بیشتری تصمیم بگیرند. مثالهای ذیل، تصمیماتی را که مخاطره‌ی کمتر، و مخاطره بیشتری را در بردارند، نشان می‌دهد.

                          مخاطره کمتر

                             مخاطره بیشتر

  1. دوست داری کار الف را انجام دهی  یا کار ب را.
  2. سه تا از این مرحله را حل کن.
  3. لطفاً اینجا  بنشین.
  4. وقتی دو تا از مسأله هایت را حل کردی، بیاور تصحیح کنم.
  1. دوست داری چه کار کنی؟
  2. هر چند تا مسأله را می توانی، حل کن.
  3. دلت می خواهد کجا بنشینی.
  4. اگر سوال داشتی، بپرس تا جوابت را بدهم.

کاهش مخاطره به معنی کاستن از ابهام (4) مسأله یا وظیفه است.اگر بتوانیم درباره‌ی مسائل و وظایف، با کودکانمان تا حد امکان واضح و مشخّص گفتگو نماییم، به آنان کمک می‌کنیم که با اطمینان تصمیم گیری نمایند.
برای آن که کودک بتواند قاطعانه و بدون تردید عمل کند، والدین باید منابعی را در اختیارش قرار دهند که بتواند با اطمینان بسیار، تصمیم بگیرد. والدینی که کودکان را ترغیب می‌کنند تا صرفنظر از تردید یا تشویشی که دارند، تصمیم بگیرند، به آنان کمک می‌کنند تا نسبت به خویشتن و دیگران بیشتر احساس مسؤولیت کنند.

داشتن حسّ ِ درکِ محدودیتّها

کودکانی که فاقد حسّ محدودیتها هستند، اغلب به انتخابهایی دست می‌زنند که مشکلاتی برای خود، و ناراحتیهایی برای سایرین ایجاد می‌کنند. هنگامی که کودکان دارای حسّ درک محدودیّتها هستند، در می‌یابند که برخی از انتخابها ممکن است موجب شوند که رفتار آنان نامناسب یا غیر مؤثّر محسوب شود، و در نتیجه احتمالاً ناراحتی یا تنبیه شدیدی را در پی داشته باشند. چنین کودکانی قبل از آن که خویشتن را به مخاطره اندازند یا تصمیمات مهمّی بگیرند، تمام راههای موجود را «بررسی» می‌کنند.
کودک با زندگی کردن در محدودیّتها می‌تواند «حسّ درک محدودیتّها» را رشد دهد و دریابد که در هر صورت، همیشه محدودیتّهایی وجود دارد. دارا بودن حسّ ِ درک محدودیتّها همانند داشتن یک دستگاه هشدار دهنده‌ی درونی (5) است؛ کودک قبل از آن که تصمیمی بگیرد، تشخیص می‌دهد که ممکن است تصمیم او پیامدهای غیر قابل قبولی را به همراه داشته باشد.
اگر والدین و معلّمان، نظامی برقرار کنند که بر طبق آن، محدودیتها آشکار و روشن، و پیامدهای ناشی از نادیده گرفتن آنها، قابل پیش‌بینی و مطابق با آنها باشد، می‌توانند کودکان را در استقرار حسّ درک محدودیتّها یاری کنند. این امر به کودکان کمک می‌کند تا کیفیّت تصمیمات خویش را بالا ببرند. در بیشتر مواقع راههای موجود، برای کودکان چنان متنوع هستند که او بدون برخورداری از چنین حسّی به سختی می‌تواند تصمیمات درستی اتخاذ کند.
حسّ درک محدودیتها، چنانچه در اوایل زندگی کودک تکامل یابد، ممکن است که احساس ترس و تشویش را در کودک به وجود آورد. لیکن اشکالی ندارد که کودک در مورد محدودیتّها، کمی ترس داشته باشد. چنین ترسی، با گذشت زمان، هنگامی که او درک می‌کند محدودیتّها و پیامدهای ناشی از تخطّی آنها، مطابق هم هستند، از بین می‌رود. وقتی کودک بفهمد که در هر موقعیتّی راههای مختلفی برای انتخاب و تصمیم گیری وجود دارد، و بتواند پیامد انتخاب هر یک از راهها را بخوبی پیش بینی نماید، ترسش کاملاً از بین می‌رود.
والدین و معلّمان با به کار بستن نکاتی عملی، می‌توانند در ایجاد حسّ درک محدودیتّها، کودکان را یاری کنند:
* آنان باید برای خویش مشخّص کنند که از کودکان انتظار دارند چه کاری را انجام دهند، و چه کاری را انجام ندهند.
* انتظارات، از جمله مسؤولیّت کودکان در انجام کارهای عادی روزانه و وظایف، باید بنحوی بیان شود که کودکان بخوبی درک نمایند.
* آنان باید دریابند که کودک انتظاراتی را که از وی دارند، از چه طریق بهتر درک می‌کند؛ از راه تکرار آن کارها، یا از طریق راهنمایی شدن در حین انجام آنها.
* محدودیتّهای زمانی درمورد انجام کارهای عادّی روزانه، یا تکالیف ساده‌ی مدرسه، باید روشن، واضح و معقول باشد.
* پیامدهای ناشی از عدم رعایت محدودیتّها باید بیان شود. آن پیامدها باید پیوسته اعمال شود، بی آنکه تنبیه کودک بیش ازتقصیر وی، یا بیرحمانه باشد، و یا ناراحتی مفرطی برای وی فراهم نماید. در این مورد، پیوسته (6) بودن توبیخ و تنبیه، مهمتر از شدّت (7) آن است.
* تمام قواعد و وظایف باید نوشته و اعلان شود تا «فراموشی»، دستاویزی برای عدم اجرای آنها نشود.
* والدین، هر دو (اگر وجود داشته باشند) باید درتوضیح قواعد شرکت کنند، تا کودکان بدانند که آنان، هر دو با این قواعد موافق هستند.
* بهتر است مسؤولیتّهای تمام افراد درخانواده یا کلاس، با در نظر گرفتن تفاوت سن و قابلیتّها، نظیر هم باشد. (8)
پی نوشت:
1. agent.
2. conscious process.
3. taking risks.
4. ambiguity.
5. a built - in warning system.
6. consistency
7. severity.
8. برای توضیح بیشتر درمورد این فرایند، به کتاب ذیل رجوع کنید:
How to Discipline Children Without Feeling Guilty, Clemes and Bean, Enrich, 1980.
منبع: کلمز، هریس، بین، رینولد؛ (1392)، آموزش مسئوولیت به کودکان، مترجم: پروین علی‌پور، مشهد: شرکت به نشر، چاپ دهم.
منبع مقاله :
کلمز، هریس، بین، رینولد؛ (1392)، آموزش مسئوولیت به کودکان، مترجم: پروین علی‌پور، مشهد: شرکت به نشر، چاپ دهم