چگونه به پرسش های فلسفی کودکان پاسخ بدهیم؟

منبع:http://daneshnameh.roshd
چند سالی است که موضوع تدریس فلسفه به کودکان مطرح شده است و حتی برخی از موسسات و مدارس ابتدایی در سراسر جهان رسما به تدریس فلسفه پرداخته اند. ماهیت فلسفه منوط به یافتن است تا حفظ و تکرار و یافتن محض ، لذا در جهان امروز که می توان آن را عصر شناخت نامید لزوم فلسفه (فلسفیدن) برای کودکان امری بدیهی است.
در ارتباط با این مساله پرسشهای بسیاری مطرح می شود از جمله این که فلسفه از چه سنی یا مقطع تحصیلی و با چه کیفیتی باید تدریس شود؟ آیا گروه خاصی مانند معلمان باید به تدریس آن بپردازند و یا این که به صورت غیررسمی می توان آن را ترویج داد، به طوری که والدین و نزدیکان کودک هم بتوانند این کار را انجام دهند؟ و از همه مهمتر آیا فلسفه در این دوران اصلا باید تدریس شود یا خیر؟ در هر آموزشی برای کودکان باید دو اصل طبیعی بودن و لذتبخش بودن را همواره مدنظر داشت که این اصول در آموزش فلسفه هم صادق است. برای کودک ، بازی و رفع ابهامات ، شرط ایجاد معنا از زندگی در تکوین زیستی اوست.
برای کودک شک کردن در ساده ترین مسائل سبب ایجاد پرسش است ، دقیقا همان شک و بازنگری که سقراط نسبت به ساده ترین امور در تنظیم سوالات فلسفی خود در نظر می گرفت تا مردم به آنچه در ظاهر تصور می کردند که می دانند، آگاه شوند. سوالات ساده ای که انسان با اجتماعی شدن نیاز و اهمیت غور و تعمق در آنها را از یاد برده است.
قابل توجه است که بدانیم گاه سوالات ساده اما ریشه ای که کودکان عنوان می کنند دقیقا همان سوالاتی است که بزرگان فلسفه با آن مواجه بوده اند و حتی گاهی همان معانی و مفاهیمی را در پاسخهای کودکان می یابیم که در پاسخهای بزرگان فلسفه. از نظر جامعه مطرح کردن مسائل و ابهامات با کودکان شاید معقول به نظر نیاید اما باید دانست که در بسیاری از موارد پیچیده ترین مسائل فلسفی با سادگی و صداقت حل می شوند (همان ویژگی که در کودکان وجود دارد). افرادی که در رشته فلسفی تحصیل می کنند بر این گفته واقفند که پاسخ پیچیده ترین پرسشهای آفرینش در ساده ترین چیزها نهفته است. از نظر گریث ماتیوس فلسفه یک «بازی مفهومی» است. گاهی برای تفنن ، گاهی برای پی بردن به جواب ناشناخته ها و گاهی سوئتعبیر عمدی لغات یا صورتی از فن بیان. این بازی مفهومی برای فیلسوفان و کودکان عادی و نهادینه است.
قابل ذکر است که بازی مفهومی یا فلسفه مساله بی ارزشی نیست که به سادگی بتوان از آن گذشت. والدین و معلمینی که با کودکان ، تعاملی برای بازی مفهومی ندارند از یک سو پویایی ذهنی و هوشی خود را از دست می دهند و از سوی دیگر ارتباطشان با کودکان کم می شود که این مساله اثر مخربی در روحیه استقلال در کاوش ذهنی دارد و همچنین باعث ترس و انزوای کودکان می شود. باید توجه کرد که سوالات و بازیها نباید بی اساس و بی محتوا انگاشته شوند بلکه می بایست کاوشگرانه و متفکرانه باشند تا تفکر فلسفی و قوه ابتکار کودکان احیا شود. در برخی نژادها و یا گروه های اجتماعی فلسفی فکر کردن امری عادی و نهادینه است ؛ مثل نواختن یک پیانیست و یا بازی یک بازیگر. در این جوامع تفکر فلسفی جزئی از زندگی و انسان بودن محسوب می شود.
مسائل بزرگ فلسفی برای این کودکان در قالب داستان های بسیار ساده و یا فیلمهای معناگرای کودکانه ارائه می شود. گریث ماتیوس در کتاب «گفتگوهایی با کودکان» در این باره از کتابهایی نام می برد که مطابق سرفصل های دوره دکتری فلسفه است ، کتابهایی چون خرسی که وجود نداشت ، ماههای زیاد، وینی.د.پو (پوی قهرمان)، از میان پنجره ، قورباغه و وزغ ، چه پای بزرگی؟ و...که با موضوعاتی در باب جبر و اختیار، ضرورت و امکان ، وجود و هستی ، شک گرایی ، علت و معلول ، ماهیت و... مطابقت دارند. برخلاف جوامع مذکور اجتماعاتی هستند که فلسفه را با سن تقویمی و بلوغ دانش آموزان مرتبط می دانند و آموزش فلسفه را وابسته به مراحل رشد پیاژه در نظر می گیرند. به نحوی که آموزش و تعاملات فلسفی را در قابهای مرحله ای پیاژه قرار می دهند. گریث ماتیوس و ویلیام راپارت استدلال هایی را در رد این گونه نگرش ها به فلسفه ایراد کرده اند.
آنها افرادی چون ژان پیاژه و برونو بتلهایم را با عنوان تبهکاران فلسفه و کودک معرفی می کنند. طبق آنچه پیاژه بیان کرده «رشد ذهنی و فلسفی کودکان کاملا با مراحل رشد منطبق است» یعنی سن کودک تعیین کننده میزان فهم و شناخت فلسفی اوست. ماتیوس بنا بر سه دلیل ، گفته پیاژه را غیرمنطقی می داند: اول دشواری و نسبی بودن تعریف رشد فلسفی ، دوم وابسته نبودن مستقیم پیشرفت یا رشد فلسفی با سن تقویمی و سوم منطبق نبودن مراحل رشدی که پیاژه عنوان نموده با مراحل پیدایش نظریات فلسفی در طول تاریخ. همچنین ماتیوس در کتاب فلسفه و کودک ، پنداشت های برونو که کودکان را انیمیستیک ، ناتوان در فهم انتزاعی ، اغراقگرا، ساده لوح و... می پندارد را با استدلال ها و مثالهای صریح و روشن رد می کند. از جمله جان انگاری برای گیاهان که آن را در کنار فرضیه اودیمونیای ارسطو (روح گیاهی) قرار می دهد. او در همین کتاب با مثالی دیگر این نقل قول ویتگنشتاین که بیان می کند «اگر شیرها می توانستند صحبت کنند ما قطعا آنها را نمی فهمیدیم» را با سوال کودکی که از معلم خود می پرسد «آیا سگها حرفهای ما را متوجه می شوند؟» تطبیق می دهد.
در این مجال کلیتی قابل تامل برای کسانی که به نحوی با کودکان در ارتباطند بیان شده است که لزوم اهمیت دادن به مبحث فلسفه و کودک را پررنگ تر می سازد و بی ارتباط نیست اگر بگوییم خلاقیت ، ابتکار و قدرت تفکری که همواره برای کودکانمان خواستار بوده ایم منوط به تعامل صحیح فلسفی ما با کودکان خواهد بود.