دویرج شهادتگاه عشاق
گردانها نزدیکترین عوامل به جریان شب عملیات محرم بودند و این فرمانده گردانها بودند که باید تصمیم میگرفتند. کار بسیار سخت شده بود. از پشت بی سیم فقط صدای «حرکت کنید» میآمد. در باور فرماندهان مستقر در قرارگاه
گردانها نزدیکترین عوامل به جریان شب عملیات محرم بودند و این فرمانده گردانها بودند که باید تصمیم میگرفتند. کار بسیار سخت شده بود. از پشت بی سیم فقط صدای «حرکت کنید» میآمد. در باور فرماندهان مستقر در قرارگاه نمیگنجید که رودخانه آرام، در لحظات حساس عملیات سرکش شده باشد. فرماندهان گردانها که شاهد طغیان رودخانه بودند، فرمان را اجرا نمیکردند، اما با شنیدن صدای آرام بخش فرمانده قرارگاه، «حاج حسین خرازی»، اطاعت امر واجب شد و حرکت به طرف رودخانه آغاز گردید. صدای صحبت «ابوشهاب» با «شریعت» در صدای «حاج حسین» گم شد. صدای «حاج حسین» بلند شد: «به کلیه فرمانده گردانها: عبور از رودخانه یک تکلیف است و باید اجرا شود.» کلام «حاج حسین» اتمام حجّت بود.
مرتضی شریعتی فرمانده گردان امام محمدباقر علیهالسلام که اولین گردانی بوده است که به رودخانه رسیده درباره عبور و اتفاقات آن شب به یاد ماندنی میگوید:
«... محور عملیاتی ما محور «ربوط» بود. ما اولین گردان بودیم که به کنار رودخانه رسیدیم و یک گروهان از تیپ 84 خرّم آباد هم به ما مأمور بود. نیروهای 84 را در بین گروهانها تقسیم کردم. مسیر کاملاً دشت بود، یک شب قبل از عملیات با هماهنگی فرمانده لشکر، آقای ابوشهاب حرکت کردیم و خود را به نزدیکترین محل رساندیم. گردان ما خط شکن بود. قبل از عملیات دو سه نفر را فرستادم تا برای آخرین بار عمق آب را بسنجند. تا زانوی آنها در آب بود. یکی از آنها برگشت گفت: «آب بالا آمده و تا سینه ما آب است».
خودم با یکی، دو نفر کنار رودخانه رفتم. یکی از بچههای تخریب وارد آب شد. آب زیاد بود خود را به سختی به آن سوی رودخانه رساند. آب هر لحظه بیشتر میشد و وحشتناک روی هم کله میزد. برگشتیم کنار گردان. دستور حرکت آمد. با نیروها کنار آب آمدیم. به مسئول محور، حسن آقایی، تماس گرفتم و گفتم آب زیادشده، گفت: «نه اشتباه میکنید». گفت: «چارهای نیست باید از رودخانه عبور کرد. تیپها و لشکرها همه حرکت کردهاند». گفتم: «عبور غیر ممکنه» و پشت بی سیم بگو مگو میکردیم. ابوشهاب آمد روی خطمان و گفت: «باید عبور کنید». گفتم: «امکان ندارد». حسین خرازی هم روی خطمان آمد و گفت: «مرتضی باید عبور کنید.» گفتم: «تکلیفه؟» گفت: «بله باید عبور کنید.» به نیروها گفتم: «آب زیاد شده دست هم را بگیرید و زنجیر وار عبور کنید همدیگر را رها نکنید و تا آنجا که میشود با قدرت عبور کنید».
عرض رودخانه در محل عبور ما، خیلی نبود، شاید 8 متر بود، ولی فشار آب خیلی بود. گروهان اول بدون تلفات عبور کرد. هر لحظه بر سرعت و طغیان آب افزوده میشد. ازگروهان دوم عدهای عبور کردند. و عدهای درگیر آب شدند و وقتی روی آب میافتادند به هر دستآویزی که میرسیدند سعی میکردند خود را نجات دهند. بچههای ارتش از تیپ 84 هم با این گروهان بودند.
پشت سر آنها خودم به آب زدم تا بچهها را آن طرف کنترل کنم. وسط آب دیگر چیزی نفهمیدم بعد از چند دقیقه روی آب آمدم و نجات پیدا کردم؛ فقط فریاد زدم وارد رودخانه نشوید آب سنگین است. گردانهای دیگر پشت سرمان ایستاده بودند. خودم را به آن سوی رودخانه رساندم. نیروها را سازماندهی کردم و آماده شکستن خط شدیم. بیش از یک سوم از بچههای گردان نتوانستند خود را به ما برسانند. از کانال عبور کردیم موانع را پشت سرگذاشتیم. به پل ربوط که رسیدیم منورّها روشن شد. خط که شکسته شد، بی سیم زده شد برگردید. چون همه نیروها آن سوی رودخانه مانده بودند. عدهای هم که در آب غرق شده بودند. تا آمدیم برگردیم چون عملیات شروع شده بود و تیربارها و خمپارههای دشمن به کار افتاده بودند، تعدادی از نیروهایم زخمی و شهید شدند و ما با مشکلات زیاد و گم کردن راه و تاریکی شب دوباره برگشتیم کنار رودخانه.
چفیهها را به هم بستیم و سعی کردیم خود را به این طرف رودخانه برسانیم. عدهای هم ماندند و گفتند: «ما همین جا سنگر میگیریم یا میمانیم یا شهید میشویم.» خودم هم به این طرف آب آمدم. شب به آخر رسید. هوا کم کم داشت روشن میشد. آفتاب که زد ابوشهاب آمد. سازمان گردان ما به هم ریخته بود. دوباره گردان را سازماندهی کردیم و روز بعد برای مرحله دوم عملیات حاضر شدیم...»
منبع مقاله : shohada-esf.ir
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}