قم در ذيل نفثة المصدور
قم در ذيل نفثة المصدور
قم در ذيل نفثة المصدور
نويسنده:سيد حسين مدرسي طباطبائي
شرف الدين ابونصر انوشيروان بن خالد فيني کاشاني سديد الحضره، زاده 12 رجب 459 در ري و در گذشته 12 صفر 533 در بغداد، وزير خليفه المسترشد بالله عباسي و محمود و مسعود سلجوقي، که از رجال شيعه زمان خود و بدين اعتقاد در آن روزگار شناخته بود[1] تاريخ وزراء روزگار سلجوقي را با نام «نفثة المصدور في صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور» گرد آوره بود.
عماد کاتب اصفهاني (درگذشته 597) اين کتاب را به سال 579(تاريخ دولة آل سلجوق: 123) به عربي درآورده و يا افزودن مطالبي از خود با نام «نصرة الفترة و عصرة الفطرة» مدون ساخت.
سپس در سال 623 قوام الدين فتح بن علي بن محمد بنداري اصفهاني، اديب توانا و مترجم شاهنامه به عربي (چاپ قاهره- 1350ق)، آن اثر عماد کاتب را تلخيص نمود که اين تلخيص به جاي مانده و با نام تاريخ «دولة آل سلجوق» به چاپ رسيده است. (قاهره – 1318ق و چاپ هاي ديگر).
انوشيروان بن خالد در اثر خود وقايع روزگار سلجوقي را تا سال 521 به ثبت آورده بود.
پس از وي نجم الدين ابوالرجاء قمي، از مستوفيان و مترسلان اواخر قرن ششم، ذيلي بر کتاب او نگاشت و حوادث دوران را از همان نقطه که انوشيروان واگذارده بود تا روزگار وزارت قوام الدين فرزند قوام الدين ابوالقاسم درگزيني، پس از سال 575 که الناصر لدين الله بر مسند خلافت جاي گرفته بود، دنبال کرد (برگ هاي 202ر و 206 ر-پ) و سپس به مرور ماجراي پايان گرفتن وزارت سه تن ديگر را که پس از وي تا ميانه سال 584 آمدند بر کتاب خود افزود. چنين است که سبک کتاب در اين بخش اخير با بخش مقدم اندکي تفاوت دارد.
از اين اثر که با نثري منشيانه نوشته شده، نسخه اي در دار الکتب قاهره به شماره 7 تاريخ فارسي طلعت موجود است که در سال 772 کتابت شده و از آن ميکروفيلمي در کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران به شماره 2690 (فهرست ميکروفيلم ها 1: 39) هست. نام مؤلف در متن کتاب يا روي نسخه نيامده اما آقاي دکتر استفان فربنکس (stephen fairbanks) که پايان نامه خود را در دانشگاه ميشگان آمريکا درباره همين اثر نوشته است از ارجاعي که در آغاز مرزبان نامه به اين کتاب هست نام مؤلف را به دست آورد.[2] آگاهي اين بنده بر اهميت اين اثر و نام مؤلف آن نيز از راه همين پايان نامه است که نسخه اي از آن به مهرباني مؤلف ارجمند در سفري که در مهر ماه سال پيش (1356) به مناسبت کنفرانس همدان به ايران آمده بود به دست رسيد. همچنين نسخه اي از مقاله اي در مجله Der islam سال 1966 در باب اين اثر، نوشته استاد راهنماي او آقاي دکتر کنت لوثر که ديدار ايشان هم در همدان دست داد. در بالاي صفحه آغاز نسخه و به تبع آن در فهرست دارالکتب و فهرست ميکروفيلم ها و مقاله و پايان نامه مزبور، اين کتاب «تاريخ الوزراء» خوانده شده، اما اين نامه در متن نيست و نبايد نامي باشد که مؤلف خود به کتاب داده بود. مرزبان نامه هم از آن به عنوان ذيل نفثة المصدور ياد مي کند.
اين اثر از رهگذر نثر ادبي و آراسته آن و اشتمال بر فوايد منحصر تاريخي بسيار، از مهم ترين نگارش هاي قرن ششم هجري بوده و به خصوص براي تاريخ منطقه عراق عجم از اصفهان و قم و همدان و ري و ساوه و گلپايگان و ساير نقاط جبال، گوهري گران بهاست. مؤلف خود قمي، و پسر عم اميره بن دارا قمي (مأخذ حاضر: 57پ)- نايب ديوان استيفاء در دوره مسعود سلجوقي (529-547) – و دختر زاده برادر خطير الدين عبد العزيز اسکجه – از مستوفيان آن عصر و از فضلاء و ادباء قم در نيمه اول قرن ششم – (همان جا: 225 ر. نيز ببينيد 66ر و83ر)، و دوست ابوالشرف ناصح بن ظفر گلپايگاني (همان جا: 216پ) – متصدي ديوان انشاء به روزگار طغرل سوم سلجوقي (571- 590) که ترجمه تاريخ يميني (چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1354، شمسي) را به انشاء او در دست داريم - بود. او شعر نيز مي سروده و در اثر حاضر نمونه هايي از شعر عربي خويش را به داست داده است (برگ 166- 167ر و 169پ – 170ر) نثر اين اثر چنان که گفته شد نثري منشيانه، و بيشتر عبارات آن به گونه امثال و حکم است. مؤلف مرزبان نامه نيز به همين دليل آن را مي ستايد. اما بايد توجه داشت که بر خلاف نظر آقاي فرنبکس، اين اثر آينه امثال و حکم رايج در زبان فارسي در آن عهد نيست بلکه بيشتر عبارات آن ترجمه از اشعار و عبارات و امثال سايره عربي است که منشيان و اديبان آن زمان در امهات آثار عربي آن دوره مي خواندند و آگاهي و احاطه بر آن در آن روزگار برهان بلاغت و ادب بود. همين جملات و ادبيات است که در اين اثر هر يک در جاي مناسب گاه حتي به صورت خسته کننده و مفرط، به کار گرفته شده است. پس نثر کتاب بيش از هر چيز آينه فضل عربي نويسنده و شاهدي قوي بر احاطه مؤلف آن بر متون ادبي آن زبان است. في المثل سخن او در برگ 96 ر در ستايش عز الدين يحيي نقيب ري که «آن کس که به خدمت او رود جمله مردم را ببيند، و جمله روزگار آن ساعت، و جمله زمين سراي او» ترجمه بيت معروف ابوالعلاء معري درباره شريف مرتضي است که:
لو جئته لرأيت الناس في رجل
والدهر في ساعة والارض في دار
و به هيچ روي نشان دهنده آن نيست که در فارسي هرگز چنين تعبير و اصطلاح داشته ايم. يا کنايات و ظرايف ادبي که در بيان اتهام غلام بارگي انوشيروان بن خالد در برگ 74ر- ب آورده ترجمه دقيق ارجاعات عربي مشابه در اين معني در قصه ها و اشعار است.
نکته مهم ديگر فرق عمده اين اثر با تاريخ بيهقي است. هم در کتاب آقاي فرنبکس و هم در مقاله آقاي لوثر به مشابهت آن دو اشاره شده است. واقع آن است که از رهگذر سبک نگارش، نثر اين نويسنده با نثر دبير بزرگي مانند بيهقي در يک سطح نيست. بيهقي که اديبي سرآمد بود در بيان حوادث تاريخي و وقايع ايام يک نثر نويس بسيار تواناست، اما نويسنده اين اثر اگر چه در شيوه نثر منشيانه – که زبان اديبانه دربارها در مکاتبات و اساس آن بر بيان مراد با تشبيهات و نکته ها و تک مضراب ها وامثال و ظرايف و اشعار و نقل قول ها بود- بسيار تواناست، در نثر نقلي براي بيان عادي وقايع و شرح ماجراهاي روزمره، توانايي خاصي ندارد و اگر بخواهد ماجرايي را به صورت ساده، بي استمداد از نکات ادبي و بدون نقل از مأخذي، شرح دهد به دشواري مي افتد. اختلاف شيوه نثر او در موارد معدودي از اين اثر که خواسته است چيزي را به صورت ساده نقل کند چشمگير است. نمونه ها را در ماجراي صفي الدين محمود خراساني و امير اجل اختيار الدين جوهر در برگ هاي 4ر- 6ر ماجراي زاهدک با صفي الدين اوحد در برگ 59پ، گفتگوي شمس الدين ابو نجيب مشرف و استاد جرهان ترسا و منتجب مراغي در برگ 106ر- پ، و داستان عزالدين ابه با رئيس الدين عبد الملک سهروردي در برگ هاي 122پ- 124پ مي توان ديد.
اطلاعات تاريخي مؤلف نيز چندان عميق نبوده و تاريخ را بيشتر از راه آثار ادبي مي شناخت. في المثل آل وهب را که از خاندان هاي حکومتگر قرن سوم و اوايل چهارم بوده و افراد آن چندين دهه از سول خلفاء، حکومت بخش وسيعي از سرزمين خلافت را عهده دار بودند، به استناد شعري از بحتري، حکمراناني مستقل گمان برده است (200پ- 201ر). کتاب او هم في الواقع کتاب تاريخ نيست و مؤلف خود به وضوح در صدد تدوين اثري تاريخي نبوده است. از اين رو در سراسر کتاب (جز در يک مورد از حوادث قديم که به دليلي سال وفات سيد اجل مرتضي ذوالفخرين ابوالحسن مطهر نقيب ري را در سال 92[492] ذکر مي کند) تاريخ ماه و سالي ديده نمي شود. حتي زمان آغاز و پايان و مدت وزارت هيچ وزيري نيز مشخص نيست و اگر کمک منابع تاريخي آن دوره نباشد تداوم و استمرار وقايع هر زمان و فترات آن به کلي مبهم است. هدف مؤلف آشکارا ارائه اثري منشيانه و ادبي بوده اس و لاغير، بيشتر نوعي تجارب السلف و خاطرات عمر و نه تاريخي که روشنگر ايام دقيق وقايع باشد.
هيچ يک از اين ملاحظات ذرهّاي از اهميت اين اثر نفيس نميکاهد. چه بسيار نکات که در مورد جامعه ايران در دوره سلجوقي و تاريخ عمومي آن عهد از اين منبع به دست توان آورد. همين اشعار عاميانه فارسي که در نکوهش افراد در اين دفتر هست براي آگاهي بر چگونگي سطح فرهنگي جامعه آن روز و ادبيات شايع در ميان مردم، و حتي در جمع درس خوانده هاي آن جامعه، منبعي ارجمند است. ادبيات و فرهنگي که کما بيش در برخي بخش هاي جدا شده از ايران در شرق تداوم يافته و به روزگار ما نيز رسيده است. جز اين، آن چه بسيار مغتنم است نکات و آگاهي هايي است که در جاي جاي کتاب درباره رجال علمي و ادبي وسياسي آن دوره و احياناً وضع شهرها در محدوده عراق آمده است. در باقي مانده مقاله، نمونه هايي از اين آگاهي ها که در ارتباط با قم، موطن مؤلف کتاب و نويسنده حاضر است عرضه مي شود. آگاهي هايي که به تبيين وضع و حال قم در اواخر دوره سلجوقي مدد بسيار نموده و گاه مکمل اطلاعات مشابهي است ه در مصادر ديگر آن عهد به خصوص کتاب النقض شيخ عبدالجليل قزويني آمده است.
پيشاپيش بايد دانست که در آن دوران مراکز دانش ديني در بخش مرکزي ايران، ديگر آن رواج و رونق روزگار آل بويه را نداشتند. «ائمه بزرگ در شهر ما نماند» (برگ 206پ).
خواجه امام مجد الدين ابوالقاسم قزويني به نوعي جانشين قاضي ابوبکر باقلاني، متکلم بزرگ اشعري دوران پيش، شمرده مي شد و امام سديد الدين محمود حمصي رازي، متکلم و دانشمند شيعي در دورهاي که کلام شيعه پس از شريف مرتضي همچنان رنگ معتزلي داشت و جز در چند مورد از آموزهها و کليات جهان شناسي آن مکتب دفاع مينمود، جانشين قاضي عبدالجبار اسد آبادي متکلم بزرگ معتزله در دوره آل بويه (برگ 208پ). «در قديم بيشتر فضلاء از اصفهان و قم و جرباذقان برخاستهاند» (210ر) اما اکنون ديگر شمار زيادي از آن گونه فضلاء در شهرها نمانده بودند.
او کمال الدين ثابت بن محمد (99پ)، پسر خاله مجد الدين ابوالحسن عليان، کدخداي اتابک النقش، و خود از شخصيت هاي پر نفوذ دولت سلجوقي در دهههاي نخستين قرن ششم بود (49پ، 52 پ – 53ر و جز اينها). او مدتها در ديوان استيفاء، دبير جامگيات بود (55ر) و پس از آن به رياست ديوان اشراف مسعود سلجوقي منصوب شد (49پ). در سال 528 مستوفي طغرل دوم شد (63ر. تاريخ سال در تاريخ دولة آل سلجوق عماد کاتب: 157) و انتظار وزارت او نيز ميرفت، حتي گويا پيشنهادي هم در اين مورد به او شد (90پ-91ر)، ولي در 533 به تمهيد عز الملک مجد الدين بروجردي وزير زنداني و سپس کشته شد.(98پ. تاريخ سال از عماد کاتب: 166). او از رجال بزرگ و کاردان عهد سلجوقي بود (عماد کاتب: 166-167). سرگذشت و وقايع زندگي او در منابع تاريخي آن دوره (که بخشي از آن در تعليقات کتاب النقض: 415-417 به عين عبارات نقل شده) آمده و از مأخذ حاضر جزئيات بسياري راجع به زندگي او به دست ميآيد که در مآخذ ديگر نيست. آن چه از اين دست در ارتباط با قم است چنين است:
پس از شکست المسترشد بالله عباسي از مسعود سلجوقي در سال 529، کمال ثابت چون مستوفي ديوان و بر خلاف ديگران به حساب و کتاب آشنا بود بهره بزرگي از بيت المال خلافت براي خود برگفته بود(67ر- ب. تاريخ سال از عماد کاتب: 162). املاک و اموال او در قم بود و در آن شهر خيرات نيز کرده بود (91پ) و با آن در تماس منظم بود (83ر). در 532 به حج رفت (84پ، 86ر) و در بازگشت، دشمن خود عزالملک مجد الدين بروجردي را بر مسند وزارت يافت. در تمهيد براي برداشتن او، از همدان که پايتخت مسعود بود به قم آمد (91پ) و از آن جا عزم سفر خراسان و پيوستن به سلطان سنجر داشت. اما ميان او امير سيد مرتضي شرف الدين قمي نقيب سادات قم و ري که خاک قدم او توتياي چشم روزگار بود به سبب املاک قم وحشت قديم بود و به تمهيد نقيب، امير عباس والي ري مانع سفر کمال ثابت شد (92پ). او به جاي خراسان به ساوه رفت و به خانقاهي که خود مي ساخت و هرگز تمام نشد فرود آمد (96ر). از آن جا رو به همدان نهاد اما در آن جا دستگير شد. (96پ) و سرانجام در همان شهر به قتل رسيد (98پ) و اموال و املاک او به مصادره ديوان در آمد.هفت صد هزار دينار مال او، بيرون از املاک، نقد به حساب آمد، بيشتر اميري و زر سرخ (99ر). عزالملک، اثير ابونصر دسکاني را به قم فرستاد به طلب اتاوات او، تا آن چه را که در قم مدخر بود برگرفت و مردم او را مصادره کرد. کمال ثابت خلقي معروفان را در قم هلاک کرده بود بين آن که اگر او نکبتي رسد نباشد که در خانه بردن او سعي کنند. ندانست که از دسکان فراهان، اثير ابونصر بدانديش او شود (99پ- 100ر)
نگارنده کتاب نقض: 195 نيز از جوامع که کمال ثابت در ميان شهر قم ساخته بود ياد مي کند. در تربت پاکان 2: 109 ت 110 گفته ام که اين ارجاع، به مسجد جامع قم است که بناي آن در 528 در اواخر روزگار طغرل دوم به پايان رسيده و تا امروز به سلامت و رفعت بر جاي مانده است.
کمال ثاتب را برادري بود معلي نام، «بر اطلاق شايد گفتن که در عهد او از او فاضل تر نبود». او در زندگي کمال ثابت درگذشت. دو بيتي از او در ستايش وزير مجدالملک براوستاني قمي در اين جا هست (66پ).
وزير قمي ديگر در اين عهد، شرف الدين ابوطاهر مميسه[3] قمي وزير شيعي سلطان سنجر بود که از او در برگ 72ر ياد و گفته شده است که او «در آزاد مردي شمشاد آزاد بود». او، شرف الدين ابوطاهر سعد بن علي بن عيسي بن مميسه قمي وجيه الملک از مردمان ديه ويدهند قم بود که به بغداد رفت و در اردوي ملکشاه در دستگاه مهذب الدين کمنج – متصدي ديوان عرض لشکر- به کار پرداخت. پس از اين، عمل مرو بدو واگذار شد و سپس با حفظ سمت، کدخدا و نايب حرم ترکان خاتون مادر سلطان سنجر شد. مدتي نيز خود متصدي ديوان عرض لشکربود[4] آن گاه سنجر او را پس از درگذشت وزيرش شهاب الاسلام در پنج شنبه 17 محرم 515 به وزارت برگزيد. او پس از يک سال در اين منصب در چهارشنبه 25 محرم 516 درگذشت و در جوار تربت مقدس رضوي در مشهد به خاک رفت (تاريخ دولة آل سلجوق عماد کاتب: 245، راحة الصدور: 167، نسايم الاسحار: 59و 170، نيز ببينيد سلجوق نامه ظهير الدين نيشابوري: 52 چاپ کلاله خاور، العراضة في الحکايه السلجوقيه: 113، النقض: 220، تعليقات النقض: 734-739). در نسايم الاسحار: 179 دارد که شرف الدين ابوطاهر مميسه قمي خانداني نامدار و اقارب و عشاير بسيار داشت و سنجر بازماندگان او را تربيت و رعايت فرمود. عماد کاتب در خريدة القصر (ميکروفيلم شماره 89 کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران از نسخه شماره 4774 نور عثمانيه، بخش شعراء عجم) از علاء الدين ابوالقاسم عبيد الله بن اسحاق بن عيسي قمي از اهل قم، عم استاد ابوطاهر سعد بن علي بن عيسي که در بغداد ساکن بود و سپس به خوارزم رفت ياد و نمونه اي از شعر وي نقل مي کند(نيز ببيند تلخيص مجمع الآداب ابن فوطي 4: 1028-1029)
مؤلف ما همچنين از اوحدالدين ثابت برادر شرف الدين ابوطاهر مميسه ياد و نمونه اي از شعر او نقل مي کند (234پ – 225ر). اين اوحد الدين ثابت وزير فارس بود (النقض: 220).
مهذب الدين کمنج که نام او ذيل سخن از شرف الدين ابوطاهر مميسه ياد شد همان ابو محمد کمنج است در عهد سلطان طغرل بک و سلطان الب ارسلان و در اول عهد سلطان ملکشاه، عارض (يعني رئيس ديوان عرض لشکر) بود، در ابتدا به نيابت منصور محتاج و بعد از آن به اصالت (225پ). او شايد همان مهذب مستوفي قمي باشد که در کتاب النقض:222 در عداد رجال ديوان سلجوقي نام بردارست، هر چند نديدهام از تصدي منصب استيفاء از سوي او ذکري شده باشد. نمونهاي از شعر عربي او در کتاب مورد سخن ما آمده است. در همين کتاب از سه تن ديگر از اعضاء اين خاندان قم در آن دوره نيز نام آمده است: دو برادر با نام هاي مهذب الدين ابوطالب کمنج (که در وصف او ميگويد: «او را علم و ثروت و مروت بر قطار بود. مادر جهان به چنان پسري مباهات مينمود. فضل او در دبيرستان علم تخته زرين بود. اين دوبيت در حق صفي الدين اياز گفته است...»).
و ابوسعد کمنج (که او را «سعد فلک علم و کوه زمين فضل» ميخواند و دو بيت نمونه شعر عربي او نقل ميکند). او ميگويد اين «هر دو موافق همان ابومحمد کمنج بودند»، و سپس دو بيت عربي در وصف او مي گويد: «او روي زمانه و دست و پاي مکارم بود»، و سپس دو بيت عربي در وصف خضاب از او مي آورد (225پ). نام اين سومين در کتاب النقض:222 در رديف نام بزرگان رجال ديواني شيعه آمده است. درهمان کتاب: 195 از مدرسه استاد ابوالحسن کنمج ياد شده است. ابن شهر آشوب در مناقب 12:1 مي گويد که کتاب هاي شيخ مفيد، دانشمند بزرگ شيعه، را از دو برادر ابوجعفر و ابوالقاسم ابن کمنج فرا گرفته که آنان نيز از پدر خود که شاگرد قاضي ابن براج شاگرد مفيد بود روايت مي نمودند (نيز ببينيد رياض العلماء 1: 414 و 503). دانشمند زين الدين محمد بن ابي نصر قمي در اجازهاي که در 587 بر نسخهاي از نهج البلاغه نوشته است ميگويد که خود آن کتاب را بر استاد سعيد امين الدين ابوالقاسم المرزبان بن حسين المدعو بابن کمنج خوانده بود (طبقات اعلام الشيعه 9: 199 ذيل مرزبان بن حسين بن محمد المدعو بابن کمنج). ما فروخي در محاسن اصفهان: 33 در شمار شعراء و ادباء روزگار خود از استاد مهذب ابوطاهر کمنج قمي ياد مي کند. اين ميتواند همان مهذب الدين ابوطالب کمنج، يکي از دو برادر کمنج، باشد که مأخذ ما از او نام برده و در اين صورت، يکي از دو نام طاهر و طالب صورت مصحف نام ديگر خواهد بود، و يا منظور مافروخي، آن ابوطاهر است که در مأخذ ما در شمار ادباء قم در نيمه اوّل قرن ششم ياد و سه بيتي رباعي به عنوان نمونه شعر او نقل شده است (226ر).
اجل ظهيرالدين پسر زاده افضل الدين حسن بن فاذار قمي که از سوي طغرل سوم (571-590) به رياست ديوان انشاء منصوب شد. مؤلف ما ميگويد که:
«در اين عهد، ذوفنونتر از او نيست. از خاندان علم بيرون آمده و در آشيان فضل تربيت يافته، چنان که خورشيد، جهان را روشن کند خط او چشمها روشن گردند وعالم افروزد».
او سپس دو بيت شعر عربي از جدّ اين ظهير الدين، افضل الدين حسن فاذار و دو بيت از خود او نقل مي کند(برگ 211ر). اين حسن فاذار منتجب الدين به عنوان الشيخ الاديب افضل الدين حسن بن فاذار القمي امام اللغة ياد کرده اس (فهرست: 223. نيز رياض العلماء 1: رياض العلماء 1: 196، طبقات اعلام الشيعه 6: 70). ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني مترجم تاريخ يميني در خاتمه آن کتاب که آن را پس از سال 582 نوشته است (ترجمه تاريخ يميني: 419- 443) در شرح اغتشاشات دوره طغرل سوم و قربانيان آن دارد که پسران حسن فاذار قمي که کتاب دولت بودند به قتل آمدند (ص 427). منتجب الدين از سديد الدين ابو محمد بن حسن بن فاذار قمي که قاضي فاضل بود ياد دارد (فهرست: 211).
مکين الدين ابوالفخر، مستوفي سلطان محمد سلجوقي در وزارت جلال الدين فرزند قوام الدين درگزيني (547 -549). او مدتها در ري از سوي سلطان سنجر حاکم بود. خيرتر از او در دوران عهد نبود. املاک فراوان و نعمت بسيار داشت. صاحب مروت عجب بود. دست مروت او بر مردم ... بيش از آن بود که شرح توان داد. حرکات و سکنات او به خير مقرون بود (143ر- ب). ياد اين شخص در کتاب النقض: 221 در جزء رجال ديواني شيعه و مستوفيان معتبر به صورت خواجه مکين الدين ابوالفخر قمي هست. مؤلف کتاب النقض را روزي به سراي فخرالدين در ري نوبت مجلس بود رضي الدين ابوسعد وراميني و مکين بوالفخر قمي در مجلس بودند (همان: 45).
معين الدين ابوالفتح بن الحاجب قمي عميد ري بود و در آن منصب درگذشت (برگ 195ر). او پيش از عميدي ري، رئيس قم بود. ثروت و املاک نيکو داشت. فاضل و عالم و نيکو خط (195پ). مؤلف سپس ماجراي دشمني امير حاجب نجم الدين حسن بن رستم را با اين معين الدين ابوالفتح بن الحاجب که به حبس طويل المدة و مصادره سخت وي انجاميد به تفصيل ميآورد (195پ- 196پ). عميدي او در ري پس از استخلاص از آن دوران سخت بود.
صفي الدين ابوالفضل قمي در عهد سلطان محمد بن ملکشاه نايب ديوان استيفاء بود. در متانت ادب چون آتش همه زبان آمد. اين دو بيت شعر اوست:
رضيت بارض الري والري دونه
وغادرت للممجان امجن مجّانا
ومن جاء وادي جي جنّ جنانه
ومن حلّ فيها حال بل خان اخوانا
جي اصفهان است و ممجان قم.[5] صفي الدين در شعر گفتن مهارتي داشت اما کثرت اشغال ديواني مانع او بود (225پ).
اجلّ عالم مهذب الدين علي ابوعيسي قمي، متصدي ديوان انشاء اتابک محمد. خط نيکو نويسد و مثالهاي او زيباتر از خرمن گل است (217پ).
اميره بن دارا قمي، نايب ديوان استيفاء در روزگار مسعود سلجوقي. او نيکو نوشتي (57ر). خط او مناسب خط دلربايان خلخ و ختا بود. تجمل و اسباب و منظري نيکو داشت (57پ. نيز ببينيد 60پ).
نظام الملک ابوطاهر بن شاذان قمي وزير فارس بود. ايوان علم و الماس درّ معاني آمد.مؤلف نمونه را سه بيت از شعر عربي او نقل ميکند (224پ).
صفي الدين محمّد وکيل رئيس قم بود و او را کمال ثابت در روزگار اعتلاي قدرت خود در عهد سلطان مسعود ميان بازار شهر به دار زد (65پ).
قاضي نجم الدين ابوابراهيم بابويه قمي قاضي قم، که از خاندان چهارصد ساله علم و بيش از چهل سال متولي قضاء بود. کمال ثابت در روزگار اوج و اعتلاق قدرت خود در اوائل عهد سلطان مسعود (ميان سالهاي 529- 533) او را به زندان افکند و بفرمود تا در زندان هلاک کردند. گفتند به مرگ خويش مرد. کمال ثابت را همين حال افتاد، حذو النعل بالنعل (65پ- 66ر) چه در راه ساوه به همدان
«نور الدوله سنقر که والي همدان بود او را به رباط سربالا به فرمان سلطان بگرفت و محبوس کرد. از بغداد کسان عزالملک مجد الدين وزير آمدند و او را در قلعه همدان هلاک کردند و گفتند به مرگ خويش مرد. همان معامله که او با قاضي نجم الدين ابوابراهيم کرد با وي برفت. کما تدين تدان به گزاف نگفته اند.» (98پ)
عزالملک نيز به نوبه خود توسط جانشين خويش، وزير مؤيدالدين مرزبان زنداني شد. «او را شربتي دادند ممزوج به زهر قاتل. گفتند به مرگ خويش مرد. کيفرکار ناهموار او بر اين وجه آمد. کمال ثابت، قاضي قم را بر اين صفت کشت، کمال ثابت را بر اين شکل، و عزالملک را بدين سان. قَتَلتَ و قُتِلْت و سيقتل قاتلک رسمي مطرد آمد» (117ر- پ). از اين قاضي در کتاب النقض: هم ياد و گفته شده که
«قاضي ابوابراهيم بابويي پنجاه سال در قم بر مذهب اهل البيت حکم راند و فتوي نوشت و اکنون بيست سال است که زين الدين اميره شرف شاه است حاکم و مفتي».
از اين زين الدين اميره بن شرف شاه حسيني، منتجب الدين: 208نيز با توصيف «ثقة قاضي قم» ياد کرده است. نيز ابن حجر در لسان الميزان 1: 466 (که گرچه مأخذ خود را همين منتجب الدين ميگويد ولي اطلاعاتي افزون تر دارد که در آن مأخذ نيست). در کتاب النقض: 195 همچنين از «مدرسه سيد امام زين الدين اميره شرف شاه الحسيني که قاضي قم و حاکم است» ياد مي شود.
خطير الدين عبد العزيز اسکجه قمي، عم مادر مؤلف کتاب،«به خراسان مستوفي امير اجل اختيار الدين جوهر (درگذشته 534) بود. وامق و عذرا به مثنوي تازي نقل مي کرد. چون اشغال بزرگ به وي مفوض گشت از اتمام آن باز ماند». بيتي از شعر عربي او در اين کتاب هست که مؤلف جز آن، شعري از وي به خاطر نداشت (226ر). او طبعا جز ظهير الدين عبد العزيز مانکچه است که در سال 533 د رقم بود و کمال ثابت در آغاز گرفتاريهاي خود پيش از ترک همدان بدو گزارش احوال نوشت و وي را از نيت سفر خود مستحضر ساخت (83ر). دو بيت عربي از اين يکي هم در وصف کمال ثابت در اين جا هست (66ر). در کتاب النقض: 695 از مدرسه ظهير الدين عبد العزير در قم ياد ميشود واو بايد همين مخاطب کمال ثابت باشد.
از خاندان نقابت سادات قم که سپس به ري رفته و نقابت ري و کاشان و آبه را نيز به قلمرو خود افزودند به تفصيل ياد ميکند. در هنگام تأليف کتاب، امير سيد عزالدين يحيي – که پس از اين در سال 529 به دست خوارزم شاه کشته شد- زنده و در اوج محبوبيت و نفوذ اجتماعي خود بود. او فرزند مرتضي شرف الدين ابوالفضل محمد، فرزند عزالدين ابوالقاسم علي، فرزند محمد، فرزند سيد مرتضي ابوالحسن مطهر ذوالفخرين بود. مؤلف از اين خاندان به مناسبت ذکر مخالفت پدر عزالدين يحيي با کمال ثابت، ذيل شرح و اپسين ايام زندگاني اين شخص، ياد مي کند و ميگويد:
«ميان کمال ثابت و امير سيد مرتضي شرف الدين نقيب قدس الله روحه که خاک قدم او توتياي چشم روزگار بود به سبب املاک قم وحشت قديم بود. امير سيد مرتضي، امير عباس (والي ري) را گفت: او ميگريزد و مبالغي خزاين و ذخاير دارد. امير عباس کس فرستاد و او را منع کرد .... کمال ثابت ... به ساوه آمد ... پدر امير سيد شرف الدين نقيب، امير سيد عزالدين، به ساوه آمد و عذري خواست. حالي را به ظاهر وحشت برخاست ... بسيار جبّاران قصد خانه سيد مرتضي (ذوالفخرين) کردند و مقهور آمدند. کمال ثابت هم در آن سلک منتظم شد... ابوعلي حاجب قصد سيد مرتضي کرد. سراي او اکنون باغ اعقاب سيد مرتضي است. درگاه آن درگاه است و بيل باغبان گرز و تبر تبرزين. اولاد سادوکه معروفند به عراقيان از ابتدادي دولت سلطان مسعود بن محمود بن سبکتکين، خورشيد و ماه دولت را چون نرگس در دست گرفتند و ثريا را چون شمامه گل در دست ديگر. سيد مرتضي را به سبب خصومت ايشان از قم به ري انزعاج بود. در اين حال، نزهت گاه ايشان و قلعهاي در شهر که معقل و ملجأ ايشان بود هم ملک اعقاب سيد مرتضي است. دولت عراقيان ممتد گشت. ديوار قم و عمارت مسجد جامع بيرون شهر و منارهها آن جا ايشان کردند. ابونصر عراقي بر دست ديالم ساوه کشته شد. سروش، پسر ويلکين بن وندر بن فضلويه را که خويش عراقيان بود بکشت. ايشان سروش را قصاص کردند. او داماد اسحاق بن کامروا مهتر ديالم ساوه بود... اسحاق ... لشکر را به تاختن به قم فرستاد تا او را بکشتند و بعد از آن ابوالفضل را هم ... جهان کمر بندگي ايشان دور افکند... مدتها قم با چند ناحيه و ولايت ديگر در اعتداد ديوان ايشان بود ... سيد مرتضي به روي متوطن شد. سيد قاسم حسني را از نقابت معزول کرد و متقلد نقابت ري و قم و کاشان و آبه شد. سيد قام ديده فضل بود... چندان که سيد قاسم جهد کرد و در استراداد نقابت، اسبي به ده تازيانه زد فايدت نداشت... سيد مرتضي را علم مروت و اصالت نسب مجتمع بود، و عين الکمال مصروف و عمر دراز. ماهي بود که در نود سال که عمر او بود در وي ذرهاي نقصان نديدند... دختر کيا اجل ابوالفتح – مادر خواهران وزير علاء الدوله محمد بن دشمن زيار که پس از سلطان مسعود بن محمد بن سبکتکين، کوهستان در دست او آمد – زن او بود، و دختر نظام الملک حسن بن علي بن اسحاق زن پسرش، و دختر پسر زاده علاء الدوله محمد بن دشمن زيار زن پسر زاده او امير سيد عزالدين. مادر اين زن عايشه خاتون بود. دختر سلطان الب ارسلان. وفات سيد مرتضي روز عيد اضحي سنه اثني و تسعين (واربعمايه) بود. از آن تاريخ باز هيچ علوي را در بزرگواري برابر او نديدند... از جمله شعر او اين دوبيت ياد کرده ميشود...
رحم الله الماضين و ادام ايام و ارثهم الباقي الامير السيد العالم الاشرف عزالدين يحيي که در غزارت علم و تذهيب اخلاق ثاني ندارد. همچنان است که موفق ابوشجاع شمامه که شمامه فضل بود به وقت ولادت ميمون او گفت:
بشر جبريل بميلاده
فقال يا بشراي هذا غلام
انسان عين زمانه خال خد مفاخر روزگار است... او بطن هفدهم است از امير المؤمنين علي رضي الله عنه». (92پ-96ر)
سرگذشت اين خاندان و افراد آن در تواريخ و سرگذشت نامهها و منابع انساب به تفصيل آمده که عمده آن مطالب به عين الفاظ در تعليقات ديوان قوامي رازي: 193- 234 گردآوري شده است.
در متن بالا از امير ابوالفضل و امير ابونصر عراقي – از امراء دوره طغرل اول (429-455)- و آثار خير آنان در قم: ديوار شهر و عمارت مسجد جامع بيرون شهر و منارههاي آنجا ياد شده است. در کتاب النقض: 219-223 دارد که «امير ابوالفضل عراقي در عهد سلطان طغرل کبير مقرب و محترم بود. باروي شهر ري و باروي قم و مسجد عتيق قم و منارهها او فرمود و مشهد و قبه ستي فاطمه بنت موسي بن جعفر عليهما السلام او کرد و خيرات بي مر که به ذکر همه کتاب بيفزايد».
همچنين اشاره ميکند به «جوامع که بوالفضل عراقي بيرون شهر قم بنا کرده است» (ص 195). اين ارجاع –چنان که در تربت پاکان 2: 119 بيان شده- به مسجد جامع عتيق قم منسوب به امام حسن عسکري نظر دارد که هنوز صورت تجديد بنا شده صفوي و قاجاري آن برجاي مانده است.
ابوجعفر قمي که وزير زين الدين ابوالمظفر پسر سيد زنجاني، اديب و صاحب منصب برجسته اين عهد و مذکور در ديباچه مرزبان نامه، در نکوهش شمس الدين ابونجيب وزير سلجوقي به شعري از او تمثل کرد (150ر). او طبعا همان ابوجعفر محمد بن علي عطار قمي است که نگارنده تاريخ قم: 11 از او ياد کرده و ميگويد به کرات از ابوالفضل محمد بن حسين بن العميد وزير شنيده بود که تعجب ميکرد که مردم قم اخبار شهر خود را ترک کرده و در آن کتابي ننوشتهاند و از جمله شعري از اشعار اين ابوجعفر نزد ايشان نيست. ابن العميد که خود سر آمد ادباء عصر خويش بود شعر اين ابوجعفر را از بهترين شعرها ميدانست زيرا که او در آن معاني لطيفه اختراع کرده و بر نظراي خود مانند رودکي و رازي فايق شده بود. ابن العميد درباره او ميگفت که ابوجعفر در روزگار خود همچون امرء القيس است در روزگار خود. مؤلف تاريخ قم از اين رو مجلدي از اشعار اين ابوجعفر براي خزانه ابن العميد فراهم آورد.
ابوالفرج بن هندو برخي اشعار او در اين اثر نقل شده است (يک بيت در 191پ، يکي در 188پ به نقل از ديوان او، و دو بيت در 210 پ). اين همان ابوالفرج علي بن حسين هندو قمي، ايب مشهور قرن پنجم و درگذشته 420 است که از هندوجان قم بود (ببينيد تربت پاکان 2: 187ت 188پاورقي).
«موفق ابوشجاع شمامه قمي که فاضل و متبحر و متين الادب بود. بر در فضل پردهاي بود زربافت. اما باطني خبيث داشت. به هجو مردم مولع بودي. مقراض اعراض بودي. ازاين عادت او را فطام نبود. سفاهت و بي خردي پيشه کرده بود. با آن که پير و فرتوت شده و چناروار پنجه سؤال پيش داشت از بدايت حال هيچ کم نکرد...» (65پ). بيتي به عربي در نکوهش کمال ثابت (همان جا) و دو بيت ديگر از او در 226پ هست. پيشتر شعري را که همين «موفق ابوشجاع شمامه که شمامه فضل بود» به وقت ولادت عزالدين يحيي، نقيب ري و قم در روزگار مؤلف، گفته بود ديديم (95پ). عماد کاتب در خريدة القصر، بخش شعراء عجم، از اين سراينده با توصيف «کان شاعراً اديباً فاضلاً کثير الحفظ عارفاً باللغة، قدم بغداد» ستايش و همين بيت او در ولادت عزالدين يحيي نقيب را نقل ميکند.
ابوالحسن کيله که مؤلف درشمار «فضلاي قم که در پنجاه شصت سال بودند» نام برده و ميگويد که او «باروي شهرستان علم بود و قلادههاي فضل او چون ستارههاي رخشان و درّفشان» (226ر). بيتي نيز به عربي از او ميآورد (226پ).
امين الحضره منصور قمي، شاعري که دو بيت عربي از او در رثاء کمال ثابت در اين جا هست (99پ).
امير سيد مجد الدين ابومحمد علوي که به هنگام تدوين کتاب زنده بوده و مؤلف درباره او با تعارفات منشيانه معمول خود ميگويد:
«چشم روزگار، علم عالم و علم و رهنماي جاده فضل و قلعه گشاي جهل، بزرگي است از روي معني که در اين جهان بسيط عريض نگنجد». (224ر-پ)
آن گاه دو بيت فارسي به عنوان نمونه شعر او ميآورد.
افضل الدين پسر ماهابادي که اونيز به هنگام تدوين کتاب زنده بود و مؤلف در قم جز او و شخصي که پس از وي ذکر ميشود کسي را در حد فضلاي پيشين شهر نميديد. درباره او ميگويد: «خرده ريز و نواله افضل الدين، جهاني مردم سير کند و نسيم سحر علم او پشه جهل بپراکند... اين دو بيت شعر اوست:
ابحت لها الفؤاد فصار بيتاً
حراماً ان يحلّ به سواها
تنشّت عينها من غير خمر
فهل لثمت قبيل الصبح فاها»
(223پ- 224ر). اين دانشمند همان شيخ امام افضل الدين حسن بن علي بن احمد ماهابادي استاد منتجب الدين بوده که در فهرست خود: 223 او را «علم في الادب، فقيه صالح ثقة» خوانده و از تأليفات او شرحي بر نهج البلاغه، شرح شهاب، شرح اللمع، کتابي در رد علم نجوم، کتابي در اعراب، ديوان شعر و مجموعهاي از نامهها و قطعات منثور ياد ميکند. پدر بزرگ مادري او احمد بن علي ماهابادي نيز در همين فهرست: 207-208 به عنوان «شيخ افضل» و «فاضل متبحر» ذکر، و کتابهاي شرح اللمع، کتاب البيان في النحو، کتاب التبيان في التصريف، و المسايل النادرة في الاعراب از وي ياد شده است. ياقوت، ماهاباد را ديهي ميان قم واصفهان، و عماد کاتب در خريدة القصر قريهاي ميان کاشان و اصفهان دانستهاند (نيز ببينيد مهاباد در فهرست اماکن تاريخ قم: 348). سيد فضل الله راوندي قطعهاي به خطيرالدين ابوالمعالي حسن بن احمد بن محمد ماهابادي رئيس ماهاباد نوشته بود که در سرگذشت همين راوندي درخريدة القصر نقل شده است.
امام زين محمد بن ابي نصر، که درباره او ميگويد: در اين حال در قم فذلک حساب فضلاء، زين الدين محمد بن ابي نصر است، اباً عن جد از خاندان علم و فضل. اين دو بيت شعر پدر اوست:
لا تعجبوا و الشمس في وجهه
و حاجبيه من فروع طوال
حاجبه قوس بلا مرية
و الشمس في القوس يطيل الليال
(226پ- 227ر). «امام زين الدين محمد ابي نصر سايه بان سر علم است. هر علم که در اين عهد نشان دهند نيم خورده اوست... اين بيتها شعر اوست:
و لما جفاني الزمان الخؤن
و اعتورتني صروف الزمن
اهبت بصبري و ما خانني
ايا صبر ان لم تکن لي فمن
فها انا ذا مبتلي بالزما
ن ممتحناً فعسي الله ان»
(224ر). منتجب الدين از اين دانشمند نيز در فهرست خود: 284 با توصيف «اديب فاضل طبيب» ياد ميکند. آقا بزرگ نسخهاي از نهج البلاغه نزد سردار حيدر قلي خان کابلي در کرمانشاه ديده بود که آن را جمال الدين ابونصر علي بن محمد متطبب (مذکور در فهرست منتجب الدين: 255 با توصيف «فاضل اديب طبيب») در سال 587 بر امام زين الدين محمد بن ابي نصر القمي خوانده و اين زين الدين خود آن نسخه را بر سيد فضل الله راوندي قرائت نموده بود (طبقات اعلام الشيعه 6: 199). از يادداشت مورخ 601 همين جمال الدين ابونصر متطبب بر نسخه ياد شده بر ميآيد که اين زين الدين محمد بن ابي نصر در فاصله سالهاي 587 تا 601 درگذشته بود (همان مأخذ 6: 200).
استدراکات بعدي
قاضي نجم الدين ابو ابراهيم بن بابويه که در اين مقاله ذکر شده همان است که قطب الدين ابوجعفر محمد بن علي بن حسين مقرئ نيشابوري (از دانشمندان نيمه اول قرن ششم) کتاب الحدود في الالفاظ الکاميه خود را به ترغيب او نوشته که در هامش نسخه مخطوط اين اثر از آن قاضي به صورت «مقتدي الفريقين اقضي القضات الامام نجم الدين ابوابراهيم حسن بن محمد بن حسن بن بابويه» ياد ميشود (به نقل مصحح کتاب فهرست آل بويه شيخ سليمان بحراني: 62).
شيخ سليمان ماحوزي بحراني که نام گروهي از رجال اين خاندان را در رسالهاي گرد آورده و آن رساله اين روزها در قم طبع شده است[6] نام اين قاضي را ندارد. در کتاب النقض جز اين قاضي، از ابوطالب بن بابويه (ص 405 چاپ جديد) از مشايخ شيعه در ري که واعظ فاضل پرهيزکار بود (همان: 142و 144) ولي تأليفي نداشت (ايضا: 294) ياد ميشود. در کتاب الشافي عبدالله بن حمزه 2: 72 هم روايتي از ابوالقاسم محمد بن قاسم حسني نقيب آمل در صفر 418 به نقل از ابوالقاسم علي بن حسين بن بابويه برادر زاده صدوق آمده است که در آن ميگويد «حدثني عمي ابوجعفر بن بابويه». خطيب هم در تاريخ بغداد 8: 35 از ابوعبد الله حسن بن حسن بن علي بن بندار بن باد بن بويه (کذا، شايد بابويه) الانماطي المعروف به ابن احما الصمصامي، در گذشته 439، ياد ميکند که ميگويد از متکلمان شيعه و پدر او از مردمان قم بود (نيز ببينيد انساب سمعاني 8: 328. سرگذشت اين شخص بدون ذکر «باد بن بابويه» نيز در ميزان الاعتدال 1: 532، لسان الميزان 2: 277، منتظم ابن جوزي 8: 133). در تاريخ الحکماء شهرزوري (نزهة الارواح): 336 چاپ ليبي از ابوجعفر بن بابويه ملک سجستان در قرن چهارم، پس از ابوالفضل بن العميد قمي و حسن بن اسحاق بن محارب قمي، يادشده و شايد اين، تصحيف «بويه» باشد چنان که چنين تصحيفي در نام بابويه عيار در التذکرة الحمدونيه 2: 46 هم محتمل است.
در ادوار متأخرتر هم افرادي نسب خود را به خاندان بويه ميرسانيدهاند. در موزه متروپوليتن نيويورک در بخش هنر اسلامي در سالن B4 يک طاقچه محراب گونه کاشي فيروزهاي از قرن هفتم و هشتم از کاشان هست به شمار انبار Pogers Fund 09087 ب www.historylib.com
عماد کاتب اصفهاني (درگذشته 597) اين کتاب را به سال 579(تاريخ دولة آل سلجوق: 123) به عربي درآورده و يا افزودن مطالبي از خود با نام «نصرة الفترة و عصرة الفطرة» مدون ساخت.
سپس در سال 623 قوام الدين فتح بن علي بن محمد بنداري اصفهاني، اديب توانا و مترجم شاهنامه به عربي (چاپ قاهره- 1350ق)، آن اثر عماد کاتب را تلخيص نمود که اين تلخيص به جاي مانده و با نام تاريخ «دولة آل سلجوق» به چاپ رسيده است. (قاهره – 1318ق و چاپ هاي ديگر).
انوشيروان بن خالد در اثر خود وقايع روزگار سلجوقي را تا سال 521 به ثبت آورده بود.
پس از وي نجم الدين ابوالرجاء قمي، از مستوفيان و مترسلان اواخر قرن ششم، ذيلي بر کتاب او نگاشت و حوادث دوران را از همان نقطه که انوشيروان واگذارده بود تا روزگار وزارت قوام الدين فرزند قوام الدين ابوالقاسم درگزيني، پس از سال 575 که الناصر لدين الله بر مسند خلافت جاي گرفته بود، دنبال کرد (برگ هاي 202ر و 206 ر-پ) و سپس به مرور ماجراي پايان گرفتن وزارت سه تن ديگر را که پس از وي تا ميانه سال 584 آمدند بر کتاب خود افزود. چنين است که سبک کتاب در اين بخش اخير با بخش مقدم اندکي تفاوت دارد.
از اين اثر که با نثري منشيانه نوشته شده، نسخه اي در دار الکتب قاهره به شماره 7 تاريخ فارسي طلعت موجود است که در سال 772 کتابت شده و از آن ميکروفيلمي در کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران به شماره 2690 (فهرست ميکروفيلم ها 1: 39) هست. نام مؤلف در متن کتاب يا روي نسخه نيامده اما آقاي دکتر استفان فربنکس (stephen fairbanks) که پايان نامه خود را در دانشگاه ميشگان آمريکا درباره همين اثر نوشته است از ارجاعي که در آغاز مرزبان نامه به اين کتاب هست نام مؤلف را به دست آورد.[2] آگاهي اين بنده بر اهميت اين اثر و نام مؤلف آن نيز از راه همين پايان نامه است که نسخه اي از آن به مهرباني مؤلف ارجمند در سفري که در مهر ماه سال پيش (1356) به مناسبت کنفرانس همدان به ايران آمده بود به دست رسيد. همچنين نسخه اي از مقاله اي در مجله Der islam سال 1966 در باب اين اثر، نوشته استاد راهنماي او آقاي دکتر کنت لوثر که ديدار ايشان هم در همدان دست داد. در بالاي صفحه آغاز نسخه و به تبع آن در فهرست دارالکتب و فهرست ميکروفيلم ها و مقاله و پايان نامه مزبور، اين کتاب «تاريخ الوزراء» خوانده شده، اما اين نامه در متن نيست و نبايد نامي باشد که مؤلف خود به کتاب داده بود. مرزبان نامه هم از آن به عنوان ذيل نفثة المصدور ياد مي کند.
اين اثر از رهگذر نثر ادبي و آراسته آن و اشتمال بر فوايد منحصر تاريخي بسيار، از مهم ترين نگارش هاي قرن ششم هجري بوده و به خصوص براي تاريخ منطقه عراق عجم از اصفهان و قم و همدان و ري و ساوه و گلپايگان و ساير نقاط جبال، گوهري گران بهاست. مؤلف خود قمي، و پسر عم اميره بن دارا قمي (مأخذ حاضر: 57پ)- نايب ديوان استيفاء در دوره مسعود سلجوقي (529-547) – و دختر زاده برادر خطير الدين عبد العزيز اسکجه – از مستوفيان آن عصر و از فضلاء و ادباء قم در نيمه اول قرن ششم – (همان جا: 225 ر. نيز ببينيد 66ر و83ر)، و دوست ابوالشرف ناصح بن ظفر گلپايگاني (همان جا: 216پ) – متصدي ديوان انشاء به روزگار طغرل سوم سلجوقي (571- 590) که ترجمه تاريخ يميني (چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1354، شمسي) را به انشاء او در دست داريم - بود. او شعر نيز مي سروده و در اثر حاضر نمونه هايي از شعر عربي خويش را به داست داده است (برگ 166- 167ر و 169پ – 170ر) نثر اين اثر چنان که گفته شد نثري منشيانه، و بيشتر عبارات آن به گونه امثال و حکم است. مؤلف مرزبان نامه نيز به همين دليل آن را مي ستايد. اما بايد توجه داشت که بر خلاف نظر آقاي فرنبکس، اين اثر آينه امثال و حکم رايج در زبان فارسي در آن عهد نيست بلکه بيشتر عبارات آن ترجمه از اشعار و عبارات و امثال سايره عربي است که منشيان و اديبان آن زمان در امهات آثار عربي آن دوره مي خواندند و آگاهي و احاطه بر آن در آن روزگار برهان بلاغت و ادب بود. همين جملات و ادبيات است که در اين اثر هر يک در جاي مناسب گاه حتي به صورت خسته کننده و مفرط، به کار گرفته شده است. پس نثر کتاب بيش از هر چيز آينه فضل عربي نويسنده و شاهدي قوي بر احاطه مؤلف آن بر متون ادبي آن زبان است. في المثل سخن او در برگ 96 ر در ستايش عز الدين يحيي نقيب ري که «آن کس که به خدمت او رود جمله مردم را ببيند، و جمله روزگار آن ساعت، و جمله زمين سراي او» ترجمه بيت معروف ابوالعلاء معري درباره شريف مرتضي است که:
لو جئته لرأيت الناس في رجل
والدهر في ساعة والارض في دار
و به هيچ روي نشان دهنده آن نيست که در فارسي هرگز چنين تعبير و اصطلاح داشته ايم. يا کنايات و ظرايف ادبي که در بيان اتهام غلام بارگي انوشيروان بن خالد در برگ 74ر- ب آورده ترجمه دقيق ارجاعات عربي مشابه در اين معني در قصه ها و اشعار است.
نکته مهم ديگر فرق عمده اين اثر با تاريخ بيهقي است. هم در کتاب آقاي فرنبکس و هم در مقاله آقاي لوثر به مشابهت آن دو اشاره شده است. واقع آن است که از رهگذر سبک نگارش، نثر اين نويسنده با نثر دبير بزرگي مانند بيهقي در يک سطح نيست. بيهقي که اديبي سرآمد بود در بيان حوادث تاريخي و وقايع ايام يک نثر نويس بسيار تواناست، اما نويسنده اين اثر اگر چه در شيوه نثر منشيانه – که زبان اديبانه دربارها در مکاتبات و اساس آن بر بيان مراد با تشبيهات و نکته ها و تک مضراب ها وامثال و ظرايف و اشعار و نقل قول ها بود- بسيار تواناست، در نثر نقلي براي بيان عادي وقايع و شرح ماجراهاي روزمره، توانايي خاصي ندارد و اگر بخواهد ماجرايي را به صورت ساده، بي استمداد از نکات ادبي و بدون نقل از مأخذي، شرح دهد به دشواري مي افتد. اختلاف شيوه نثر او در موارد معدودي از اين اثر که خواسته است چيزي را به صورت ساده نقل کند چشمگير است. نمونه ها را در ماجراي صفي الدين محمود خراساني و امير اجل اختيار الدين جوهر در برگ هاي 4ر- 6ر ماجراي زاهدک با صفي الدين اوحد در برگ 59پ، گفتگوي شمس الدين ابو نجيب مشرف و استاد جرهان ترسا و منتجب مراغي در برگ 106ر- پ، و داستان عزالدين ابه با رئيس الدين عبد الملک سهروردي در برگ هاي 122پ- 124پ مي توان ديد.
اطلاعات تاريخي مؤلف نيز چندان عميق نبوده و تاريخ را بيشتر از راه آثار ادبي مي شناخت. في المثل آل وهب را که از خاندان هاي حکومتگر قرن سوم و اوايل چهارم بوده و افراد آن چندين دهه از سول خلفاء، حکومت بخش وسيعي از سرزمين خلافت را عهده دار بودند، به استناد شعري از بحتري، حکمراناني مستقل گمان برده است (200پ- 201ر). کتاب او هم في الواقع کتاب تاريخ نيست و مؤلف خود به وضوح در صدد تدوين اثري تاريخي نبوده است. از اين رو در سراسر کتاب (جز در يک مورد از حوادث قديم که به دليلي سال وفات سيد اجل مرتضي ذوالفخرين ابوالحسن مطهر نقيب ري را در سال 92[492] ذکر مي کند) تاريخ ماه و سالي ديده نمي شود. حتي زمان آغاز و پايان و مدت وزارت هيچ وزيري نيز مشخص نيست و اگر کمک منابع تاريخي آن دوره نباشد تداوم و استمرار وقايع هر زمان و فترات آن به کلي مبهم است. هدف مؤلف آشکارا ارائه اثري منشيانه و ادبي بوده اس و لاغير، بيشتر نوعي تجارب السلف و خاطرات عمر و نه تاريخي که روشنگر ايام دقيق وقايع باشد.
هيچ يک از اين ملاحظات ذرهّاي از اهميت اين اثر نفيس نميکاهد. چه بسيار نکات که در مورد جامعه ايران در دوره سلجوقي و تاريخ عمومي آن عهد از اين منبع به دست توان آورد. همين اشعار عاميانه فارسي که در نکوهش افراد در اين دفتر هست براي آگاهي بر چگونگي سطح فرهنگي جامعه آن روز و ادبيات شايع در ميان مردم، و حتي در جمع درس خوانده هاي آن جامعه، منبعي ارجمند است. ادبيات و فرهنگي که کما بيش در برخي بخش هاي جدا شده از ايران در شرق تداوم يافته و به روزگار ما نيز رسيده است. جز اين، آن چه بسيار مغتنم است نکات و آگاهي هايي است که در جاي جاي کتاب درباره رجال علمي و ادبي وسياسي آن دوره و احياناً وضع شهرها در محدوده عراق آمده است. در باقي مانده مقاله، نمونه هايي از اين آگاهي ها که در ارتباط با قم، موطن مؤلف کتاب و نويسنده حاضر است عرضه مي شود. آگاهي هايي که به تبيين وضع و حال قم در اواخر دوره سلجوقي مدد بسيار نموده و گاه مکمل اطلاعات مشابهي است ه در مصادر ديگر آن عهد به خصوص کتاب النقض شيخ عبدالجليل قزويني آمده است.
پيشاپيش بايد دانست که در آن دوران مراکز دانش ديني در بخش مرکزي ايران، ديگر آن رواج و رونق روزگار آل بويه را نداشتند. «ائمه بزرگ در شهر ما نماند» (برگ 206پ).
خواجه امام مجد الدين ابوالقاسم قزويني به نوعي جانشين قاضي ابوبکر باقلاني، متکلم بزرگ اشعري دوران پيش، شمرده مي شد و امام سديد الدين محمود حمصي رازي، متکلم و دانشمند شيعي در دورهاي که کلام شيعه پس از شريف مرتضي همچنان رنگ معتزلي داشت و جز در چند مورد از آموزهها و کليات جهان شناسي آن مکتب دفاع مينمود، جانشين قاضي عبدالجبار اسد آبادي متکلم بزرگ معتزله در دوره آل بويه (برگ 208پ). «در قديم بيشتر فضلاء از اصفهان و قم و جرباذقان برخاستهاند» (210ر) اما اکنون ديگر شمار زيادي از آن گونه فضلاء در شهرها نمانده بودند.
الف- رجال سياسي
او کمال الدين ثابت بن محمد (99پ)، پسر خاله مجد الدين ابوالحسن عليان، کدخداي اتابک النقش، و خود از شخصيت هاي پر نفوذ دولت سلجوقي در دهههاي نخستين قرن ششم بود (49پ، 52 پ – 53ر و جز اينها). او مدتها در ديوان استيفاء، دبير جامگيات بود (55ر) و پس از آن به رياست ديوان اشراف مسعود سلجوقي منصوب شد (49پ). در سال 528 مستوفي طغرل دوم شد (63ر. تاريخ سال در تاريخ دولة آل سلجوق عماد کاتب: 157) و انتظار وزارت او نيز ميرفت، حتي گويا پيشنهادي هم در اين مورد به او شد (90پ-91ر)، ولي در 533 به تمهيد عز الملک مجد الدين بروجردي وزير زنداني و سپس کشته شد.(98پ. تاريخ سال از عماد کاتب: 166). او از رجال بزرگ و کاردان عهد سلجوقي بود (عماد کاتب: 166-167). سرگذشت و وقايع زندگي او در منابع تاريخي آن دوره (که بخشي از آن در تعليقات کتاب النقض: 415-417 به عين عبارات نقل شده) آمده و از مأخذ حاضر جزئيات بسياري راجع به زندگي او به دست ميآيد که در مآخذ ديگر نيست. آن چه از اين دست در ارتباط با قم است چنين است:
پس از شکست المسترشد بالله عباسي از مسعود سلجوقي در سال 529، کمال ثابت چون مستوفي ديوان و بر خلاف ديگران به حساب و کتاب آشنا بود بهره بزرگي از بيت المال خلافت براي خود برگفته بود(67ر- ب. تاريخ سال از عماد کاتب: 162). املاک و اموال او در قم بود و در آن شهر خيرات نيز کرده بود (91پ) و با آن در تماس منظم بود (83ر). در 532 به حج رفت (84پ، 86ر) و در بازگشت، دشمن خود عزالملک مجد الدين بروجردي را بر مسند وزارت يافت. در تمهيد براي برداشتن او، از همدان که پايتخت مسعود بود به قم آمد (91پ) و از آن جا عزم سفر خراسان و پيوستن به سلطان سنجر داشت. اما ميان او امير سيد مرتضي شرف الدين قمي نقيب سادات قم و ري که خاک قدم او توتياي چشم روزگار بود به سبب املاک قم وحشت قديم بود و به تمهيد نقيب، امير عباس والي ري مانع سفر کمال ثابت شد (92پ). او به جاي خراسان به ساوه رفت و به خانقاهي که خود مي ساخت و هرگز تمام نشد فرود آمد (96ر). از آن جا رو به همدان نهاد اما در آن جا دستگير شد. (96پ) و سرانجام در همان شهر به قتل رسيد (98پ) و اموال و املاک او به مصادره ديوان در آمد.هفت صد هزار دينار مال او، بيرون از املاک، نقد به حساب آمد، بيشتر اميري و زر سرخ (99ر). عزالملک، اثير ابونصر دسکاني را به قم فرستاد به طلب اتاوات او، تا آن چه را که در قم مدخر بود برگرفت و مردم او را مصادره کرد. کمال ثابت خلقي معروفان را در قم هلاک کرده بود بين آن که اگر او نکبتي رسد نباشد که در خانه بردن او سعي کنند. ندانست که از دسکان فراهان، اثير ابونصر بدانديش او شود (99پ- 100ر)
نگارنده کتاب نقض: 195 نيز از جوامع که کمال ثابت در ميان شهر قم ساخته بود ياد مي کند. در تربت پاکان 2: 109 ت 110 گفته ام که اين ارجاع، به مسجد جامع قم است که بناي آن در 528 در اواخر روزگار طغرل دوم به پايان رسيده و تا امروز به سلامت و رفعت بر جاي مانده است.
کمال ثاتب را برادري بود معلي نام، «بر اطلاق شايد گفتن که در عهد او از او فاضل تر نبود». او در زندگي کمال ثابت درگذشت. دو بيتي از او در ستايش وزير مجدالملک براوستاني قمي در اين جا هست (66پ).
وزير قمي ديگر در اين عهد، شرف الدين ابوطاهر مميسه[3] قمي وزير شيعي سلطان سنجر بود که از او در برگ 72ر ياد و گفته شده است که او «در آزاد مردي شمشاد آزاد بود». او، شرف الدين ابوطاهر سعد بن علي بن عيسي بن مميسه قمي وجيه الملک از مردمان ديه ويدهند قم بود که به بغداد رفت و در اردوي ملکشاه در دستگاه مهذب الدين کمنج – متصدي ديوان عرض لشکر- به کار پرداخت. پس از اين، عمل مرو بدو واگذار شد و سپس با حفظ سمت، کدخدا و نايب حرم ترکان خاتون مادر سلطان سنجر شد. مدتي نيز خود متصدي ديوان عرض لشکربود[4] آن گاه سنجر او را پس از درگذشت وزيرش شهاب الاسلام در پنج شنبه 17 محرم 515 به وزارت برگزيد. او پس از يک سال در اين منصب در چهارشنبه 25 محرم 516 درگذشت و در جوار تربت مقدس رضوي در مشهد به خاک رفت (تاريخ دولة آل سلجوق عماد کاتب: 245، راحة الصدور: 167، نسايم الاسحار: 59و 170، نيز ببينيد سلجوق نامه ظهير الدين نيشابوري: 52 چاپ کلاله خاور، العراضة في الحکايه السلجوقيه: 113، النقض: 220، تعليقات النقض: 734-739). در نسايم الاسحار: 179 دارد که شرف الدين ابوطاهر مميسه قمي خانداني نامدار و اقارب و عشاير بسيار داشت و سنجر بازماندگان او را تربيت و رعايت فرمود. عماد کاتب در خريدة القصر (ميکروفيلم شماره 89 کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران از نسخه شماره 4774 نور عثمانيه، بخش شعراء عجم) از علاء الدين ابوالقاسم عبيد الله بن اسحاق بن عيسي قمي از اهل قم، عم استاد ابوطاهر سعد بن علي بن عيسي که در بغداد ساکن بود و سپس به خوارزم رفت ياد و نمونه اي از شعر وي نقل مي کند(نيز ببيند تلخيص مجمع الآداب ابن فوطي 4: 1028-1029)
مؤلف ما همچنين از اوحدالدين ثابت برادر شرف الدين ابوطاهر مميسه ياد و نمونه اي از شعر او نقل مي کند (234پ – 225ر). اين اوحد الدين ثابت وزير فارس بود (النقض: 220).
مهذب الدين کمنج که نام او ذيل سخن از شرف الدين ابوطاهر مميسه ياد شد همان ابو محمد کمنج است در عهد سلطان طغرل بک و سلطان الب ارسلان و در اول عهد سلطان ملکشاه، عارض (يعني رئيس ديوان عرض لشکر) بود، در ابتدا به نيابت منصور محتاج و بعد از آن به اصالت (225پ). او شايد همان مهذب مستوفي قمي باشد که در کتاب النقض:222 در عداد رجال ديوان سلجوقي نام بردارست، هر چند نديدهام از تصدي منصب استيفاء از سوي او ذکري شده باشد. نمونهاي از شعر عربي او در کتاب مورد سخن ما آمده است. در همين کتاب از سه تن ديگر از اعضاء اين خاندان قم در آن دوره نيز نام آمده است: دو برادر با نام هاي مهذب الدين ابوطالب کمنج (که در وصف او ميگويد: «او را علم و ثروت و مروت بر قطار بود. مادر جهان به چنان پسري مباهات مينمود. فضل او در دبيرستان علم تخته زرين بود. اين دوبيت در حق صفي الدين اياز گفته است...»).
و ابوسعد کمنج (که او را «سعد فلک علم و کوه زمين فضل» ميخواند و دو بيت نمونه شعر عربي او نقل ميکند). او ميگويد اين «هر دو موافق همان ابومحمد کمنج بودند»، و سپس دو بيت عربي در وصف او مي گويد: «او روي زمانه و دست و پاي مکارم بود»، و سپس دو بيت عربي در وصف خضاب از او مي آورد (225پ). نام اين سومين در کتاب النقض:222 در رديف نام بزرگان رجال ديواني شيعه آمده است. درهمان کتاب: 195 از مدرسه استاد ابوالحسن کنمج ياد شده است. ابن شهر آشوب در مناقب 12:1 مي گويد که کتاب هاي شيخ مفيد، دانشمند بزرگ شيعه، را از دو برادر ابوجعفر و ابوالقاسم ابن کمنج فرا گرفته که آنان نيز از پدر خود که شاگرد قاضي ابن براج شاگرد مفيد بود روايت مي نمودند (نيز ببينيد رياض العلماء 1: 414 و 503). دانشمند زين الدين محمد بن ابي نصر قمي در اجازهاي که در 587 بر نسخهاي از نهج البلاغه نوشته است ميگويد که خود آن کتاب را بر استاد سعيد امين الدين ابوالقاسم المرزبان بن حسين المدعو بابن کمنج خوانده بود (طبقات اعلام الشيعه 9: 199 ذيل مرزبان بن حسين بن محمد المدعو بابن کمنج). ما فروخي در محاسن اصفهان: 33 در شمار شعراء و ادباء روزگار خود از استاد مهذب ابوطاهر کمنج قمي ياد مي کند. اين ميتواند همان مهذب الدين ابوطالب کمنج، يکي از دو برادر کمنج، باشد که مأخذ ما از او نام برده و در اين صورت، يکي از دو نام طاهر و طالب صورت مصحف نام ديگر خواهد بود، و يا منظور مافروخي، آن ابوطاهر است که در مأخذ ما در شمار ادباء قم در نيمه اوّل قرن ششم ياد و سه بيتي رباعي به عنوان نمونه شعر او نقل شده است (226ر).
اجل ظهيرالدين پسر زاده افضل الدين حسن بن فاذار قمي که از سوي طغرل سوم (571-590) به رياست ديوان انشاء منصوب شد. مؤلف ما ميگويد که:
«در اين عهد، ذوفنونتر از او نيست. از خاندان علم بيرون آمده و در آشيان فضل تربيت يافته، چنان که خورشيد، جهان را روشن کند خط او چشمها روشن گردند وعالم افروزد».
او سپس دو بيت شعر عربي از جدّ اين ظهير الدين، افضل الدين حسن فاذار و دو بيت از خود او نقل مي کند(برگ 211ر). اين حسن فاذار منتجب الدين به عنوان الشيخ الاديب افضل الدين حسن بن فاذار القمي امام اللغة ياد کرده اس (فهرست: 223. نيز رياض العلماء 1: رياض العلماء 1: 196، طبقات اعلام الشيعه 6: 70). ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني مترجم تاريخ يميني در خاتمه آن کتاب که آن را پس از سال 582 نوشته است (ترجمه تاريخ يميني: 419- 443) در شرح اغتشاشات دوره طغرل سوم و قربانيان آن دارد که پسران حسن فاذار قمي که کتاب دولت بودند به قتل آمدند (ص 427). منتجب الدين از سديد الدين ابو محمد بن حسن بن فاذار قمي که قاضي فاضل بود ياد دارد (فهرست: 211).
مکين الدين ابوالفخر، مستوفي سلطان محمد سلجوقي در وزارت جلال الدين فرزند قوام الدين درگزيني (547 -549). او مدتها در ري از سوي سلطان سنجر حاکم بود. خيرتر از او در دوران عهد نبود. املاک فراوان و نعمت بسيار داشت. صاحب مروت عجب بود. دست مروت او بر مردم ... بيش از آن بود که شرح توان داد. حرکات و سکنات او به خير مقرون بود (143ر- ب). ياد اين شخص در کتاب النقض: 221 در جزء رجال ديواني شيعه و مستوفيان معتبر به صورت خواجه مکين الدين ابوالفخر قمي هست. مؤلف کتاب النقض را روزي به سراي فخرالدين در ري نوبت مجلس بود رضي الدين ابوسعد وراميني و مکين بوالفخر قمي در مجلس بودند (همان: 45).
معين الدين ابوالفتح بن الحاجب قمي عميد ري بود و در آن منصب درگذشت (برگ 195ر). او پيش از عميدي ري، رئيس قم بود. ثروت و املاک نيکو داشت. فاضل و عالم و نيکو خط (195پ). مؤلف سپس ماجراي دشمني امير حاجب نجم الدين حسن بن رستم را با اين معين الدين ابوالفتح بن الحاجب که به حبس طويل المدة و مصادره سخت وي انجاميد به تفصيل ميآورد (195پ- 196پ). عميدي او در ري پس از استخلاص از آن دوران سخت بود.
صفي الدين ابوالفضل قمي در عهد سلطان محمد بن ملکشاه نايب ديوان استيفاء بود. در متانت ادب چون آتش همه زبان آمد. اين دو بيت شعر اوست:
رضيت بارض الري والري دونه
وغادرت للممجان امجن مجّانا
ومن جاء وادي جي جنّ جنانه
ومن حلّ فيها حال بل خان اخوانا
جي اصفهان است و ممجان قم.[5] صفي الدين در شعر گفتن مهارتي داشت اما کثرت اشغال ديواني مانع او بود (225پ).
اجلّ عالم مهذب الدين علي ابوعيسي قمي، متصدي ديوان انشاء اتابک محمد. خط نيکو نويسد و مثالهاي او زيباتر از خرمن گل است (217پ).
اميره بن دارا قمي، نايب ديوان استيفاء در روزگار مسعود سلجوقي. او نيکو نوشتي (57ر). خط او مناسب خط دلربايان خلخ و ختا بود. تجمل و اسباب و منظري نيکو داشت (57پ. نيز ببينيد 60پ).
نظام الملک ابوطاهر بن شاذان قمي وزير فارس بود. ايوان علم و الماس درّ معاني آمد.مؤلف نمونه را سه بيت از شعر عربي او نقل ميکند (224پ).
صفي الدين محمّد وکيل رئيس قم بود و او را کمال ثابت در روزگار اعتلاي قدرت خود در عهد سلطان مسعود ميان بازار شهر به دار زد (65پ).
قاضي نجم الدين ابوابراهيم بابويه قمي قاضي قم، که از خاندان چهارصد ساله علم و بيش از چهل سال متولي قضاء بود. کمال ثابت در روزگار اوج و اعتلاق قدرت خود در اوائل عهد سلطان مسعود (ميان سالهاي 529- 533) او را به زندان افکند و بفرمود تا در زندان هلاک کردند. گفتند به مرگ خويش مرد. کمال ثابت را همين حال افتاد، حذو النعل بالنعل (65پ- 66ر) چه در راه ساوه به همدان
«نور الدوله سنقر که والي همدان بود او را به رباط سربالا به فرمان سلطان بگرفت و محبوس کرد. از بغداد کسان عزالملک مجد الدين وزير آمدند و او را در قلعه همدان هلاک کردند و گفتند به مرگ خويش مرد. همان معامله که او با قاضي نجم الدين ابوابراهيم کرد با وي برفت. کما تدين تدان به گزاف نگفته اند.» (98پ)
عزالملک نيز به نوبه خود توسط جانشين خويش، وزير مؤيدالدين مرزبان زنداني شد. «او را شربتي دادند ممزوج به زهر قاتل. گفتند به مرگ خويش مرد. کيفرکار ناهموار او بر اين وجه آمد. کمال ثابت، قاضي قم را بر اين صفت کشت، کمال ثابت را بر اين شکل، و عزالملک را بدين سان. قَتَلتَ و قُتِلْت و سيقتل قاتلک رسمي مطرد آمد» (117ر- پ). از اين قاضي در کتاب النقض: هم ياد و گفته شده که
«قاضي ابوابراهيم بابويي پنجاه سال در قم بر مذهب اهل البيت حکم راند و فتوي نوشت و اکنون بيست سال است که زين الدين اميره شرف شاه است حاکم و مفتي».
از اين زين الدين اميره بن شرف شاه حسيني، منتجب الدين: 208نيز با توصيف «ثقة قاضي قم» ياد کرده است. نيز ابن حجر در لسان الميزان 1: 466 (که گرچه مأخذ خود را همين منتجب الدين ميگويد ولي اطلاعاتي افزون تر دارد که در آن مأخذ نيست). در کتاب النقض: 195 همچنين از «مدرسه سيد امام زين الدين اميره شرف شاه الحسيني که قاضي قم و حاکم است» ياد مي شود.
خطير الدين عبد العزيز اسکجه قمي، عم مادر مؤلف کتاب،«به خراسان مستوفي امير اجل اختيار الدين جوهر (درگذشته 534) بود. وامق و عذرا به مثنوي تازي نقل مي کرد. چون اشغال بزرگ به وي مفوض گشت از اتمام آن باز ماند». بيتي از شعر عربي او در اين کتاب هست که مؤلف جز آن، شعري از وي به خاطر نداشت (226ر). او طبعا جز ظهير الدين عبد العزيز مانکچه است که در سال 533 د رقم بود و کمال ثابت در آغاز گرفتاريهاي خود پيش از ترک همدان بدو گزارش احوال نوشت و وي را از نيت سفر خود مستحضر ساخت (83ر). دو بيت عربي از اين يکي هم در وصف کمال ثابت در اين جا هست (66ر). در کتاب النقض: 695 از مدرسه ظهير الدين عبد العزير در قم ياد ميشود واو بايد همين مخاطب کمال ثابت باشد.
از خاندان نقابت سادات قم که سپس به ري رفته و نقابت ري و کاشان و آبه را نيز به قلمرو خود افزودند به تفصيل ياد ميکند. در هنگام تأليف کتاب، امير سيد عزالدين يحيي – که پس از اين در سال 529 به دست خوارزم شاه کشته شد- زنده و در اوج محبوبيت و نفوذ اجتماعي خود بود. او فرزند مرتضي شرف الدين ابوالفضل محمد، فرزند عزالدين ابوالقاسم علي، فرزند محمد، فرزند سيد مرتضي ابوالحسن مطهر ذوالفخرين بود. مؤلف از اين خاندان به مناسبت ذکر مخالفت پدر عزالدين يحيي با کمال ثابت، ذيل شرح و اپسين ايام زندگاني اين شخص، ياد مي کند و ميگويد:
«ميان کمال ثابت و امير سيد مرتضي شرف الدين نقيب قدس الله روحه که خاک قدم او توتياي چشم روزگار بود به سبب املاک قم وحشت قديم بود. امير سيد مرتضي، امير عباس (والي ري) را گفت: او ميگريزد و مبالغي خزاين و ذخاير دارد. امير عباس کس فرستاد و او را منع کرد .... کمال ثابت ... به ساوه آمد ... پدر امير سيد شرف الدين نقيب، امير سيد عزالدين، به ساوه آمد و عذري خواست. حالي را به ظاهر وحشت برخاست ... بسيار جبّاران قصد خانه سيد مرتضي (ذوالفخرين) کردند و مقهور آمدند. کمال ثابت هم در آن سلک منتظم شد... ابوعلي حاجب قصد سيد مرتضي کرد. سراي او اکنون باغ اعقاب سيد مرتضي است. درگاه آن درگاه است و بيل باغبان گرز و تبر تبرزين. اولاد سادوکه معروفند به عراقيان از ابتدادي دولت سلطان مسعود بن محمود بن سبکتکين، خورشيد و ماه دولت را چون نرگس در دست گرفتند و ثريا را چون شمامه گل در دست ديگر. سيد مرتضي را به سبب خصومت ايشان از قم به ري انزعاج بود. در اين حال، نزهت گاه ايشان و قلعهاي در شهر که معقل و ملجأ ايشان بود هم ملک اعقاب سيد مرتضي است. دولت عراقيان ممتد گشت. ديوار قم و عمارت مسجد جامع بيرون شهر و منارهها آن جا ايشان کردند. ابونصر عراقي بر دست ديالم ساوه کشته شد. سروش، پسر ويلکين بن وندر بن فضلويه را که خويش عراقيان بود بکشت. ايشان سروش را قصاص کردند. او داماد اسحاق بن کامروا مهتر ديالم ساوه بود... اسحاق ... لشکر را به تاختن به قم فرستاد تا او را بکشتند و بعد از آن ابوالفضل را هم ... جهان کمر بندگي ايشان دور افکند... مدتها قم با چند ناحيه و ولايت ديگر در اعتداد ديوان ايشان بود ... سيد مرتضي به روي متوطن شد. سيد قاسم حسني را از نقابت معزول کرد و متقلد نقابت ري و قم و کاشان و آبه شد. سيد قام ديده فضل بود... چندان که سيد قاسم جهد کرد و در استراداد نقابت، اسبي به ده تازيانه زد فايدت نداشت... سيد مرتضي را علم مروت و اصالت نسب مجتمع بود، و عين الکمال مصروف و عمر دراز. ماهي بود که در نود سال که عمر او بود در وي ذرهاي نقصان نديدند... دختر کيا اجل ابوالفتح – مادر خواهران وزير علاء الدوله محمد بن دشمن زيار که پس از سلطان مسعود بن محمد بن سبکتکين، کوهستان در دست او آمد – زن او بود، و دختر نظام الملک حسن بن علي بن اسحاق زن پسرش، و دختر پسر زاده علاء الدوله محمد بن دشمن زيار زن پسر زاده او امير سيد عزالدين. مادر اين زن عايشه خاتون بود. دختر سلطان الب ارسلان. وفات سيد مرتضي روز عيد اضحي سنه اثني و تسعين (واربعمايه) بود. از آن تاريخ باز هيچ علوي را در بزرگواري برابر او نديدند... از جمله شعر او اين دوبيت ياد کرده ميشود...
رحم الله الماضين و ادام ايام و ارثهم الباقي الامير السيد العالم الاشرف عزالدين يحيي که در غزارت علم و تذهيب اخلاق ثاني ندارد. همچنان است که موفق ابوشجاع شمامه که شمامه فضل بود به وقت ولادت ميمون او گفت:
بشر جبريل بميلاده
فقال يا بشراي هذا غلام
انسان عين زمانه خال خد مفاخر روزگار است... او بطن هفدهم است از امير المؤمنين علي رضي الله عنه». (92پ-96ر)
سرگذشت اين خاندان و افراد آن در تواريخ و سرگذشت نامهها و منابع انساب به تفصيل آمده که عمده آن مطالب به عين الفاظ در تعليقات ديوان قوامي رازي: 193- 234 گردآوري شده است.
در متن بالا از امير ابوالفضل و امير ابونصر عراقي – از امراء دوره طغرل اول (429-455)- و آثار خير آنان در قم: ديوار شهر و عمارت مسجد جامع بيرون شهر و منارههاي آنجا ياد شده است. در کتاب النقض: 219-223 دارد که «امير ابوالفضل عراقي در عهد سلطان طغرل کبير مقرب و محترم بود. باروي شهر ري و باروي قم و مسجد عتيق قم و منارهها او فرمود و مشهد و قبه ستي فاطمه بنت موسي بن جعفر عليهما السلام او کرد و خيرات بي مر که به ذکر همه کتاب بيفزايد».
همچنين اشاره ميکند به «جوامع که بوالفضل عراقي بيرون شهر قم بنا کرده است» (ص 195). اين ارجاع –چنان که در تربت پاکان 2: 119 بيان شده- به مسجد جامع عتيق قم منسوب به امام حسن عسکري نظر دارد که هنوز صورت تجديد بنا شده صفوي و قاجاري آن برجاي مانده است.
ب – رجال فضل و ادب
ابوجعفر قمي که وزير زين الدين ابوالمظفر پسر سيد زنجاني، اديب و صاحب منصب برجسته اين عهد و مذکور در ديباچه مرزبان نامه، در نکوهش شمس الدين ابونجيب وزير سلجوقي به شعري از او تمثل کرد (150ر). او طبعا همان ابوجعفر محمد بن علي عطار قمي است که نگارنده تاريخ قم: 11 از او ياد کرده و ميگويد به کرات از ابوالفضل محمد بن حسين بن العميد وزير شنيده بود که تعجب ميکرد که مردم قم اخبار شهر خود را ترک کرده و در آن کتابي ننوشتهاند و از جمله شعري از اشعار اين ابوجعفر نزد ايشان نيست. ابن العميد که خود سر آمد ادباء عصر خويش بود شعر اين ابوجعفر را از بهترين شعرها ميدانست زيرا که او در آن معاني لطيفه اختراع کرده و بر نظراي خود مانند رودکي و رازي فايق شده بود. ابن العميد درباره او ميگفت که ابوجعفر در روزگار خود همچون امرء القيس است در روزگار خود. مؤلف تاريخ قم از اين رو مجلدي از اشعار اين ابوجعفر براي خزانه ابن العميد فراهم آورد.
ابوالفرج بن هندو برخي اشعار او در اين اثر نقل شده است (يک بيت در 191پ، يکي در 188پ به نقل از ديوان او، و دو بيت در 210 پ). اين همان ابوالفرج علي بن حسين هندو قمي، ايب مشهور قرن پنجم و درگذشته 420 است که از هندوجان قم بود (ببينيد تربت پاکان 2: 187ت 188پاورقي).
«موفق ابوشجاع شمامه قمي که فاضل و متبحر و متين الادب بود. بر در فضل پردهاي بود زربافت. اما باطني خبيث داشت. به هجو مردم مولع بودي. مقراض اعراض بودي. ازاين عادت او را فطام نبود. سفاهت و بي خردي پيشه کرده بود. با آن که پير و فرتوت شده و چناروار پنجه سؤال پيش داشت از بدايت حال هيچ کم نکرد...» (65پ). بيتي به عربي در نکوهش کمال ثابت (همان جا) و دو بيت ديگر از او در 226پ هست. پيشتر شعري را که همين «موفق ابوشجاع شمامه که شمامه فضل بود» به وقت ولادت عزالدين يحيي، نقيب ري و قم در روزگار مؤلف، گفته بود ديديم (95پ). عماد کاتب در خريدة القصر، بخش شعراء عجم، از اين سراينده با توصيف «کان شاعراً اديباً فاضلاً کثير الحفظ عارفاً باللغة، قدم بغداد» ستايش و همين بيت او در ولادت عزالدين يحيي نقيب را نقل ميکند.
ابوالحسن کيله که مؤلف درشمار «فضلاي قم که در پنجاه شصت سال بودند» نام برده و ميگويد که او «باروي شهرستان علم بود و قلادههاي فضل او چون ستارههاي رخشان و درّفشان» (226ر). بيتي نيز به عربي از او ميآورد (226پ).
امين الحضره منصور قمي، شاعري که دو بيت عربي از او در رثاء کمال ثابت در اين جا هست (99پ).
امير سيد مجد الدين ابومحمد علوي که به هنگام تدوين کتاب زنده بوده و مؤلف درباره او با تعارفات منشيانه معمول خود ميگويد:
«چشم روزگار، علم عالم و علم و رهنماي جاده فضل و قلعه گشاي جهل، بزرگي است از روي معني که در اين جهان بسيط عريض نگنجد». (224ر-پ)
آن گاه دو بيت فارسي به عنوان نمونه شعر او ميآورد.
افضل الدين پسر ماهابادي که اونيز به هنگام تدوين کتاب زنده بود و مؤلف در قم جز او و شخصي که پس از وي ذکر ميشود کسي را در حد فضلاي پيشين شهر نميديد. درباره او ميگويد: «خرده ريز و نواله افضل الدين، جهاني مردم سير کند و نسيم سحر علم او پشه جهل بپراکند... اين دو بيت شعر اوست:
ابحت لها الفؤاد فصار بيتاً
حراماً ان يحلّ به سواها
تنشّت عينها من غير خمر
فهل لثمت قبيل الصبح فاها»
(223پ- 224ر). اين دانشمند همان شيخ امام افضل الدين حسن بن علي بن احمد ماهابادي استاد منتجب الدين بوده که در فهرست خود: 223 او را «علم في الادب، فقيه صالح ثقة» خوانده و از تأليفات او شرحي بر نهج البلاغه، شرح شهاب، شرح اللمع، کتابي در رد علم نجوم، کتابي در اعراب، ديوان شعر و مجموعهاي از نامهها و قطعات منثور ياد ميکند. پدر بزرگ مادري او احمد بن علي ماهابادي نيز در همين فهرست: 207-208 به عنوان «شيخ افضل» و «فاضل متبحر» ذکر، و کتابهاي شرح اللمع، کتاب البيان في النحو، کتاب التبيان في التصريف، و المسايل النادرة في الاعراب از وي ياد شده است. ياقوت، ماهاباد را ديهي ميان قم واصفهان، و عماد کاتب در خريدة القصر قريهاي ميان کاشان و اصفهان دانستهاند (نيز ببينيد مهاباد در فهرست اماکن تاريخ قم: 348). سيد فضل الله راوندي قطعهاي به خطيرالدين ابوالمعالي حسن بن احمد بن محمد ماهابادي رئيس ماهاباد نوشته بود که در سرگذشت همين راوندي درخريدة القصر نقل شده است.
امام زين محمد بن ابي نصر، که درباره او ميگويد: در اين حال در قم فذلک حساب فضلاء، زين الدين محمد بن ابي نصر است، اباً عن جد از خاندان علم و فضل. اين دو بيت شعر پدر اوست:
لا تعجبوا و الشمس في وجهه
و حاجبيه من فروع طوال
حاجبه قوس بلا مرية
و الشمس في القوس يطيل الليال
(226پ- 227ر). «امام زين الدين محمد ابي نصر سايه بان سر علم است. هر علم که در اين عهد نشان دهند نيم خورده اوست... اين بيتها شعر اوست:
و لما جفاني الزمان الخؤن
و اعتورتني صروف الزمن
اهبت بصبري و ما خانني
ايا صبر ان لم تکن لي فمن
فها انا ذا مبتلي بالزما
ن ممتحناً فعسي الله ان»
(224ر). منتجب الدين از اين دانشمند نيز در فهرست خود: 284 با توصيف «اديب فاضل طبيب» ياد ميکند. آقا بزرگ نسخهاي از نهج البلاغه نزد سردار حيدر قلي خان کابلي در کرمانشاه ديده بود که آن را جمال الدين ابونصر علي بن محمد متطبب (مذکور در فهرست منتجب الدين: 255 با توصيف «فاضل اديب طبيب») در سال 587 بر امام زين الدين محمد بن ابي نصر القمي خوانده و اين زين الدين خود آن نسخه را بر سيد فضل الله راوندي قرائت نموده بود (طبقات اعلام الشيعه 6: 199). از يادداشت مورخ 601 همين جمال الدين ابونصر متطبب بر نسخه ياد شده بر ميآيد که اين زين الدين محمد بن ابي نصر در فاصله سالهاي 587 تا 601 درگذشته بود (همان مأخذ 6: 200).
استدراکات بعدي
قاضي نجم الدين ابو ابراهيم بن بابويه که در اين مقاله ذکر شده همان است که قطب الدين ابوجعفر محمد بن علي بن حسين مقرئ نيشابوري (از دانشمندان نيمه اول قرن ششم) کتاب الحدود في الالفاظ الکاميه خود را به ترغيب او نوشته که در هامش نسخه مخطوط اين اثر از آن قاضي به صورت «مقتدي الفريقين اقضي القضات الامام نجم الدين ابوابراهيم حسن بن محمد بن حسن بن بابويه» ياد ميشود (به نقل مصحح کتاب فهرست آل بويه شيخ سليمان بحراني: 62).
شيخ سليمان ماحوزي بحراني که نام گروهي از رجال اين خاندان را در رسالهاي گرد آورده و آن رساله اين روزها در قم طبع شده است[6] نام اين قاضي را ندارد. در کتاب النقض جز اين قاضي، از ابوطالب بن بابويه (ص 405 چاپ جديد) از مشايخ شيعه در ري که واعظ فاضل پرهيزکار بود (همان: 142و 144) ولي تأليفي نداشت (ايضا: 294) ياد ميشود. در کتاب الشافي عبدالله بن حمزه 2: 72 هم روايتي از ابوالقاسم محمد بن قاسم حسني نقيب آمل در صفر 418 به نقل از ابوالقاسم علي بن حسين بن بابويه برادر زاده صدوق آمده است که در آن ميگويد «حدثني عمي ابوجعفر بن بابويه». خطيب هم در تاريخ بغداد 8: 35 از ابوعبد الله حسن بن حسن بن علي بن بندار بن باد بن بويه (کذا، شايد بابويه) الانماطي المعروف به ابن احما الصمصامي، در گذشته 439، ياد ميکند که ميگويد از متکلمان شيعه و پدر او از مردمان قم بود (نيز ببينيد انساب سمعاني 8: 328. سرگذشت اين شخص بدون ذکر «باد بن بابويه» نيز در ميزان الاعتدال 1: 532، لسان الميزان 2: 277، منتظم ابن جوزي 8: 133). در تاريخ الحکماء شهرزوري (نزهة الارواح): 336 چاپ ليبي از ابوجعفر بن بابويه ملک سجستان در قرن چهارم، پس از ابوالفضل بن العميد قمي و حسن بن اسحاق بن محارب قمي، يادشده و شايد اين، تصحيف «بويه» باشد چنان که چنين تصحيفي در نام بابويه عيار در التذکرة الحمدونيه 2: 46 هم محتمل است.
در ادوار متأخرتر هم افرادي نسب خود را به خاندان بويه ميرسانيدهاند. در موزه متروپوليتن نيويورک در بخش هنر اسلامي در سالن B4 يک طاقچه محراب گونه کاشي فيروزهاي از قرن هفتم و هشتم از کاشان هست به شمار انبار Pogers Fund 09087 ب www.historylib.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}