نویسنده: لویی ژان کالوه
مترجم: محمّد جعفر پوینده





 


تفاوت میان زبان شناسی اجتماعی خرد و زبان شناسی اجتماعی کلان را، که بسیار رایج است، در واقع نمی‏توان تا‏ این حد دوگانه طرح کرد. به عنوان مثال تحلیل ارتباط در خانواده «کلان» تر از تحلیل گویش فردی یک گوینده و «خرد» تر از تحلیل یک محله یا شهر است، و ‏این نیز «خرد» تر از تحلیل موقعیت زبانی یک منطقه یا کشور است. در ‏اینجا مسئله‏ی‏ اندازه‏ی قلمرو زبانی و اجتماعی مورد بررسی مطرح می‌شود، اما در هر حال اگر چه به عنوان مثال میان تحلیل یک گفت و گو و تحلیل یک شهر درجه‏بندی فزایندهای وجود دارد که از توجه به جزئیات به توجه به مجموعه‌ها پیش می‏رود،‏ این دو رهیافت به هم پیوسته‏اند. از دیدگاه معینی، ‏این درجه‏بندی همگون با درجه بندی‏ای است که از «زبان شناسی اجتماعی» به «جامعه شناسی زبان»، پیش می‌رود؛ تمایز میان زبان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی زبان نیز به همین ترتیب است: رهیافت اولی از دومی‏ جدایی انگلیسی معیار و انگلیسی سیاه دارند به کار نمی‌برند. به علاوه آهنگ به کار رفته در‏ این عبارت (لحن یک نواخت) آنان را به‏ این فکر می‏اندازد که با نوعی تقلید تأکیدی از شیوه‏ی بیان خاص سیاهان روبه رو هستند.
گامپرز خاطرنشان می‌کند که نکته‏ی مسلم آن است که تمام‏ این تفسیرها بر نوعی برداشت از نشانه‏های زبانی استوارند و دانشجوی سیاه پوست برای انتقال پیام خود مجموعه‏ای از سنت‌های فرهنگی خاص سیاهان را به کار برده و به عبارتی گفته است: «اگر بتوانید آن چه را من می‌خواهم بگویم رمزگشایی کنید، نشان آن است که در سنت‏های من سهیم هستید و در ‏این صورت می‏توانید بفهمید که چرا چنین رفتاری دارم.» (3) بدین ترتیب در ارتباط متقابلی تا ‏این حد کوتاه شاهد جلوه‏های پس زمینه‏ی گسترده‏ای هستیم که همزمان از عوامل زیر تشکیل شده است: تفاوت‏های زبان سیاه پوستان و سفید پوستان، بازی با ‏این تفاوت‏ها، نحوه‏ی نگرش سیاهان نسبت به کسانی از میان خودشان که می‌کوشند از الطاف سفیدها بهره‏مند شوند؛ و خلاصه می‏توان گفت که‏ این پس زمینه به طور عام‏تر حاصل موقعیت اجتماعی ‏ایالات متحده است.
اکنون خانواده‏ای سنگالی را مثال می‏زنیم که اهل سن لویی است، ولی در پایتخت (داکار) زندگی می‏کند. (4) پدر خانواده که پزشک است، کاربرد زبان فرانسوی را در خانه اجباری کرده است؛ مادر خانواده، دو پسر (14 و 12 ساله)، یک پسر عمو (12 ساله) که با آنها زندگی می‏کند، و یک دختر (14 ساله) به زبان فرانسوی حرف می‌زنند. اما آخرین پسر خانواده که 7 ساله است فقط به زبان ولوف حرف می‏زند. بنابراین ارتباط خانوادگی، در حضور پدر، مطابق الگوی زیر صورت می‏گیرد: پدر با همه به فرانسوی حرف می‌زند و همه به او به فرانسوی پاسخ می‌دهند به جز پسر آخری که فرانسوی را می‏فهمد، اما به ولوف جواب می‏دهد.
ارتباط متقابل به زبان فرانسوی
وقتی پدر حضور ندارد، مادر ترکیبی از فرانسوی و ولوف را با تمام فرزندان، به استثنای کوچک‏ترین پسر، به کار می‌برد.
ارتباط متقابل به فرانسوی / ولوف
در مقابل، همه با پسر کوچک به زبان ولوف حرف می‏زنند مگر پدر که به زبان فرانسوی سخن می‌گوید و پسر جوابش را به ولوف می‏دهد:
ارتباط متقابل به زبان ولوف
شکل گیری‏ این نوع شبکه‏های ارتباطاتی در یک خانواده در کشوری مانند سنگال پدیده‏ی نادری نیست. در موارد دیگر چه بسا پدر خانواده زبان خود را (زبان پل، سریر، ماندینگ و...) تحمیل کند یا زبان ولوف یا فرانسوی را ممنوع سازد... اما تحلیل چنین پیکره‏ی زبانی‏ای ممکن نیست مگر از رهگذر گنجاندن آن در چارچوب کشوری نو استعاری که زبان رسمی ‏آن فرانسوی، زبان مسلط و میانجی‏اش ولوف است و در آن به ده - بیست زبان صحبت می‏شود: هر آن چه در بین اعضای خانواده‏ی پیش گفته روی می‏دهد، سخت تابع ‏این موقعیت عام‏تر است.

اکنون پژوهشی زبان شناختی - اجتماعی را به عنوان مثال ذکر می‏کنیم که جامعه‏ای بسیار گسترده‏تر را در بر می‏گیرد: «بازار اسکال» در زیگنشور.
زیگنشور شهری در منطقه کازامانس در سنگال است که در آن چندین قوم و چندین زبان در همزیستی به سر می‌برند. به همین سبب در بازار کوچکی که موضوع بررسی ما است، فروشندگان بیش از ده زبان مادری متفاوت داشتند. جدول زیر که بر پایه‏ی مصاحبه‏هایی با تمام فروشندگان تدوین شده است (این مصاحبه‏ها را خود ما انجام داده‏ایم) تقسیم آماری مهم‏ترین ‏این زبان‏ها را نشان می‏دهد.
در‏ این جدول می‏بینیم که دیولا (35%) تسلطی گسترده دارد، سپس ولوف است (26%)، بعد ماندینگ و پل. اما‏ این زبان‏ها جایگاه یکسانی ندارند: دیولا که زبان بومی‏ است، در آن شهر زبان مسلط به حساب می‏آید؛ پل و ماندپنگ زبان‏های منطقه (زبان‏های کازامانس) هستند، اما ولوف زبانی از شمال کشور است که فروشندگان ولوفی آن را به بازار آورده‏اند؛ ‏این فروشندگان برای فرار از خشکی به آنجا آمده‏اند و خدمت اقتصادی آنان برتر از قدرت رقبای محلی‏شان است؛ ولوف در نقش زبان میانجی به آرامی‏ رواج می‏یابد. شاید تصور شود که‏ این نکته‏ها هیچ اهمیتی ندارند. از دیدگاهی همزمانی، بازار زبانی اسکال با ‏این چند گانگی شکل گرفته است. اما در توضیحات زیر خواهیم دید که نحوه شکل گیری ‏این جامعه‏ی زبانی تأثیرات مهمی ‏بر رفتارهای زبانی افراد دارد.
اگر میزان چند زبانگی‏ این فروشندگان و تعداد زبان‏هایی را که بنا به اعلام خودشان به آن‏ها حرف می‏زنند (از جمله زبان اول شان) در نظر بگیریم، به ارقام زیر می‏رسیم:
این ارقام مجموع جمعیت فروشندگان را در برمی‏گیرند: در‏ این جدول شاهد فرایند کاهشی تدریجی هستیم که از فروشندگان تک زبانه به فروشندگانی که به گفته‏ی خود هفت زبانه‏اند به پیش می‏رود. ولی اگر به تلفیق‏ این داده‏ها (چند زبانگی فروشندگان) با زبان اول‏شان بپردازیم، به نتایج بسیار متفاوتی می‏رسیم. حاصل‏ این تلفیق در مورد چهار زبان اصلی رایج در بازار در نمودار زیر آمده است:
در‏ این جا می‏بینیم که میزان چند زبانگی فروشندگان با توجه به زبان اول آنان یکسان نیست: بیش از 50% از ولوفی‌ها تک زبانه‏اند (فقط به زبان خودشان حرف می‏زنند)، هیچ فردی از قوم پل تک زبانه نیست، بیش از 30% از ماندینگی‏ها چهار زبانه‌اند و حدود 36% از دیولایی‏ها می‏توانند در شهرشان برای کار در بازار به زبان خودشان بسنده کنند.‏ آیا ‏این نوع سازمان دهی زبانی بازار اسکال فقط اعتباری زبانی دارد یا به طور عام‏تر از اعتباری اجتماعی برخوردار است؟‏ این سازماندهی را در واقع فقط هنگامی‏ می‏توان درک کرد که توضیحاتی درباره‏ی جایگاه زبان‏ها و گویندگان شان بدهیم. ولوف در ‏اینجا زبانی است که گسترش روزافزون می‏یابد و دیولا به دشواری می‏تواند در برابر آن مقاومت کند؛ قوم ولوف که پر جمعیت‏ترین قوم سنگال است، قدرت سیاسی و اقتصادی را در اختیار دارد. و اما زبان قوم پل را در واقع به جز خودشان هیچ کس دیگری اصلاً به کار نمی‌برد و آنان همه‏جا مجبورند زبانی میانجی را یاد بگیرند.
بدین ترتیب همانگونه که رهیافت زبان شناسی اجتماعی خرد در گفت و گوی کوتاهی میان یک دانشجوی سیاه آمریکایی و استاد سفیدپوستش جنبه‏هایی از موقعیت اجتماعی‏ ایالات متحده را برای ما بیان می‏کند، رهیافت زبان شناختی اجتماعی کلان در یکی از بازارهای سنگال نیز از مناسبات میان قوم‏های موجود، و در نتیجه از کشور در مجموع آن، برای ما سخن می‌گوید. به عبارت دیگر در‏ اینجا با مجموعه‏ای از شبکه‌های ارتباطی و تداخل‏هایی میان‏ این شبکه‏ها روبه رو هستیم که صحت تمایز میان تحلیل خرد و کلان را رد می‌کنند.

مفهوم شبکه‌های اجتماعی (Social networks) در پی کارهای مکتب شیکاگو، نخست در آرای بعضی از جامعه شناسان پدیدار شده است. به عنوان مثال جان بارنز که به بررسی کشیش نشین کوچکی در نروژ پرداخته، در آنجا که محل زندگی ماهی‌گیران و دهقانان است سه عرصه‏ی اجتماعی مختلف را مشاهده کرده است:
- نظامی‏ مبتنی بر وضعیت منطقه‏ای (خانه‏ها، محله، کلیسا)،
- نظامی‏ مبتنی بر صنعت ماهی گیری (کشتی‏ها، تجهیزات آنها، تعاونی‏ها، کارخانه‏های روغن ماهی)؛
- نظامی‏ مبتنی بر مناسبات با خویشاوندان، دوستان و آشنایان.
بارنز‏ این عرصه‏ها را به صورت مجموعه‏ای از نقطه‏ها ترسیم کرده است که با خط‌هایی به هم وصل شده‏اند؛ هر نقطه نشان دهنده‏ی یک شخص یا گروه است و خط‏ها، ارتباطات متقابل میان اشخاص یا گروه‏ها را نشان می‏دهند.
سپس جامعه شناسان دیگری مانند الیزابت بوت " و فیلیپ مایر مفهوم شبکه‏ی اجتماعی را به کار بردند و بعدها زبان شناسان آن را به کار گرفتند. ارتباطات متقابل یا مناسبات اجتماعی‏ای که بارنز از آنها سخن می‏گوید، در واقع با یک یا چند زبان نشان داده می‏شوند، و نقطه‏هایی که با چندین خطا به هم وصل شده‏اند، نشانه‏ی تمامی ‏یک کشیش نشین - مانند موضوع بررسی خود بارنز - یا مانند مثالی که پیشتر ذکر شد، نشانه‏ی خانواده‏ای ساده هستند، و هر یک از خط‏ها سخن به کار رفته در ارتباطات متقابل را نشان می‏دهد. اما‏ این سخن‏ها ضرورتاً شکل واحدی ندارند و در همان حال که می‏توانند در پخش نوآوری‏های زبانی نقش‏ ایفا کنند، ممکن است با گویش‏ها یا زبان‏های متفاوتی انطباق داشته باشند.
به عنوان مثال لسلی میلروی، بانوی زبان شناس انگلیسی که به بررسی شبکه‏های ارتباطی در شهر بلفاست پرداخته است، (8) خاطرنشان می‏کند که اعضای طبقه کارگر شبکه‏ی ارتباطی بسیار گسترده‏تری از اعضای طبقات متوسط یا بالاتر دارند: آنان در محل کار، در ساعات فراغت و در روابط همسایگی با هم معاشرت دارند و همین معاشرت‏ها گویش اجتماعی‏شان را تقویت می‏کند. بنابراین انسجام و پیوستگی شبکه‏ی ارتباطی انسجام گویش اجتماعی را تأمین می‏کند، حال آن که در جامعه‏ی زبانی تفاوت‏های میان گویش‏های اجتماعی تابع فاصله‏ی اجتماعی بین گویندگان آنها است.‏ این رهیافت که همزمان از انسان شناسی و قوم نگاری ارتباطات الهام می‏گیرد، به مسئله‏ی تغییر عادت‏های زبانی می‏انجامد. در‏ اینجا مثال محدودی از آن را ذکر می‏کنیم.
میلروی به کمک دانشجویی به نام لی وی به بررسی جامعه‏ی چینی‏های نیوکاسل پرداخته است؛ در ‏این جامعه بین 5 تا 7 هزار نفر همزمان به زبان انگلیسی و یکی از گویش‏های زبان چینی سخن می‌گویند؛ میلروی خاطرنشان می‏کند که:
- خانواده اولین درجه‏ی سازماندهی اجتماعی است (جامعه‏ی چینی‏های نیوکاسل عمدتاً بر پایه‏ی کار خانوادگی، به ویژه در بخش تغذیه و در رستوران‏ها، شکل گرفته است)؛
- گویندگان‏ این جامعه را می‏توان به سه گروه تقسیم کرد (که انطباق دقیقی با تقسیم سه گانه‏ی پدربزرگ‏ها و مادربزرگ‏ها، پدرها و مادرها، و فرزندان ندارد): 1. گروه نخستین نسل مهاجران؛ 2. گروه مهاجرانی که به کمک گروه اول به نیوکاسل آمده‏اند (میلروی آنان را «مهاجران حمایت شده» می‏نامد، که غالباً پدر و مادر یا دوستان اولین مهاجران هستند)؛ 3. گروه چینی‏هایی که در همان محل به دنیا آمده‏اند و ملیت انگلیسی دارند.(9)
‏این گروه‌ها وارد شبکه‏های مناسبات بسیار متفاوتی می‏شوند. دو گروه اول اساساً با اعضای خانواده و با دیگر چینی‏های همکار خود رابطه برقرار می‌کنند، اما در گروه دوم کسانی که فعالیت اقتصادی محدودی دارند بیشتر با خانواده معاشرت می‏کنند، حال آن که گروه سوم در بیرون از محیط چینی و فعالیت‏های مربوط به تغذیه و رستوران دارای مناسباتش را گسترش می‏دهد: اکثر اعضای‏ این گروه تحصیل کرده‏اند و مشاغل دیگری را دنبال می‌کنند. میلروی‏ این موقعیت را در جدول زیر خلاصه کرده است:
مناسبات خانوادگی مناسبات قومی
گروه 1 (نخستین نسل مهاجران) قوی قوی
گروه 2 (مهاجران «حمایت شده») قوی ضعیف
گروه 3 (چینی تبارهای زاده‏‏ی انگلیس) ضعیف ضعیف
این سازمان دهی شبکه‏های متفاوت چه پیامدهای زبانی‏ای دارد؟ تحلیل بیست و سه ساعت نوار ضبط شده از گفت و گوهای میان اعضای ده خانواده‏ی مختلف‏شان می‏دهد که گویندگان مختلف گزینش‏های زبانی بسیار گوناگونی دارند:
-‏ این گویندگان زبان چینی را فقط برای سخن گفتن با پدربزرگ‏ها و مادربزرگ‏ها یا با چینی‌های هم نسل آن‏ها به کار می‌برند؛
- گفت و گو میان زن و شوهر نیز صرفاً به چینی است؛
- در گفت و گو با چینی‏های «زاده‏ی انگلیس»، زبان چینی و انگلیسی را در هم می‌آمیزند (به استثنای چند گوینده‏ای که انگلیسی را اصلاً یاد نگرفته‏اند)؛
- بعضی از چینی‏های زاده‏ی انگلیسی (که سن همگی شان کم‏تر از هجده است) در گفت و گو با همتایان خود فقط انگلیسی را به کار می‌برند.
این گویندگان، صرف نظر از استثناهای نادر، دو زبانه هستند، اما می‏بینیم که شبکه‌های اجتماعی‏ای که در آن‏ها درگیر هستند دچار دگرگونی می‏شوند،‏ این دگرگونی از تک زبانگی چینی، با گذر از دو زبانگی‏ای که در آن انگلیسی تسلط دارد، به تک زبانگی انگلیسی می‏رسد. از هم اکنون وقتی با بعضی از کودکان به زبان چینی سخن گفته می‏شود، گویی از پاسخ دادن به‏ این زبان اکراه دارند. میلروی مثال مادری را ذکر می‌کند که به زبان کانتونی به دخترش برنج تعارف می‏کند. دختر جواب نمی‏دهد، سپس به زبان انگلیسی می‌گوید که برنج می‏خواهد و سرانجام پیشنهاد مادرش را به زبان كانتونی می‏پذیرد. راهکارهای ارتباطی‏ای که در‏ اینجا پدیدار می‌شوند در عین حال وابسته به موقعیت (همزمانی) کنش گران موجود و به تحول ‏این موقعیت (در زمانی) است: احتمال دارد که بعدها آن دختر حتی اگر زبان کانتونی را هم بفهمد، با بچه‏هایش فقط به انگلیسی حرف بزند.
البته‏ این تحلیل کامل نیست: باید ‏این متغیرها را با عواملی مانند جنسیت، سن و شغل نیز ارزیابی کرد (لسلی میلروی هم می‏کوشد همین کار را انجام دهد). اما در همین مثال، پیوندهای میان شبکه‏های اجتماعی، تناوب‏های رمزگانی، گزینش‏های زبانی و‏ آینده‏ی دو زبانگی انگلیسی / چینی در ‏این جامعه به روشنی دیده می‏شود.

زبانشناس آمریکایی رالف فیزولد دو اثر منتشر کرده که مکمل یکدیگر محسوب می‏شوند و عنوان‏های بامعنایی دارند: زبان شناسی اجتماعی جامعه و زبانشناسی اجتماعی زبان. (10) در پیشگفتار کتاب اول درباره‏ی ‏این تقسیم بندی توضیح داده است: «یکی از اجزای‏ این تقسیم بندی جامعه را مبنا قرار می‏دهد و زبان را به مثابه‏ی موضوعی اجتماعی و به مثابه‏ی پیکره‏ی زبانی در نظر می‏گیرد (...) جزء بزرگ دیگر زبان را مبنا قرار می‏دهد و نیروهای اجتماعی را به مثابه‏ی نیروهایی در نظر می‏گیرد که بر زبان تأثیر می‏گذارند و به درک ماهیت آن یاری می‏رسانند (...).
نحوه‏ی دیگر نگرش به ‏این تقسیم بندی آن است که کتاب حاضر [زبان شناسی اجتماعی جامعه] را به مثابه‏ی اثری در نظر گیریم که به شکل خاصی از جامعه شناسی اختصاص یافته است و دومی ‏را اثری بدانیم که از دیدگاهی خاصی به زبان شناسی پرداخته است.» (11)
خوزه پدرو رونا نیز در 1970 در‏ این مورد تمایز زیر را قایل شده است. از یک سو نوعی زبان شناسی اجتماعی دقیقاً زبانی که قشربندی درونی مجموعه‏ی ساخته شده از زبان و لهجه و گویش‏هایش را بررسی می‌کند، و از سوی دیگر نوعی زبان شناسی اجتماعی غیرزبانی که به بررسی تأثیرات جامعه بر مجموعه‏ی پیشین می‏پردازد. (12)
بدین ترتیب با دو رهیافت متفاوت روبه رو هستیم که با نام‏های گوناگون همیشه به تمایز پایه‏ای واحدی برمی‏گردند: از یک سو زبان، و از سوی دیگر جامعه؛ هیچ شیوه‏ی پژوهشی هم نمی‏تواند ‏این دو مجموعه را از دیدگاهی واحد در نظر گیرد. جاشوا فیشمن نیز پس از معرفی مفصل «زبان شناسی اجتماعی»، گویی همین نظر را مطرح می‏سازد: «جامعه شناسی زبان برای کسی که جماعت‏های کوچک را بررسی می‏کند، همان ‏اندازه مهم و جالب است که برای کسی که به بررسی جامعه‏های گسترده‏ی ملی و بین المللی می‏پردازد. جامعه شناسی زبان باید گذار از یک موقعیت تماس مستقیم به موقعیتی دیگر را توضیح دهد و باورهای مختلف و رفتارهای گوناگون گروه‌ها یا طبقات جامعه را در مورد زبان روشن کند. در مواردی باید بر گوناگونی انواع بسیار مشابه تأکید گذاشت؛ در موارد دیگر گوناگونی زبان‏های آشکارا متفاوت بررسی می‏شود.» (13)
بنابراین می‏بینیم که دیدگاه مسلط گرایش به آن دارد که زبان و جامعه را به مثابه‏ی دو واقعیت متمایز در نظر می‏گیرد، زبان را البته واقعیتی اجتماعی به حساب آورد، ولی استقلالش را نگه دارد، یعنی استقلال زبان شناسی را حفظ کند. اومبرتو لوپس مورالس در ‏این مورد نظر بسیار روشنی دارد و در بررسی‌های اختصاص یافته به زبان شناسی اجتماعی دو دسته‏ی بزرگ را متمایز می‏سازد: دسته‏ی اوّل - که به نظر او رواج بیشتری دارد به توصیف جنبه‌های زبانی جامعه می‏پردازد، و دسته‏ی دوم پدیده‏های زبانی را در پیوند با متغیرهای اجتماعی بررسی می‏کند. لوپس مورالس سپس می‏افزاید: «این تفاوت‏های چشم‏گیر از گزینش موضوع بررسی ناشی می‌شوند: زبان یا جامعه (...) پذیرش زبان شناسی (اجتماعی) به مثابه‏ی رشته‏ای زبان شناختی هرگونه مباحثه را درباره‏ی موضوع آن بیهوده می‏سازد؛‏ این موضوع ممکن نیست چیزی جز زبان باشد. در تمام چنین پژوهش‌هایی زبان متغیر وابسته است. اما زبان در پژوهش‏هایی از یک نوع دیگر نیز نقش دارد. روشن است که در‏ اینجا دستور یا واژگان زبان، که مصالح تحلیل زبان شناسی هستند، دیگر مورد توجه نیستند، آنها فقط عناصر منسجمی ‏هستند که جزئی از ساختارهای اجتماعی گسترده‏تر به حساب می‏آیند.» (14)
در نظر او بی‏تردید پدیده‌هایی مرتبط با زبان وجود دارند که به بررسی جوامع مربوط می‏شوند، مانند تعداد زبان‏ها، کارکردهای آن‏ها و تعداد گویندگان شان. اما ‏این موارد به توصیف جنبه‏ی زبانی جامعه برمی‏گردند که می‏توان آن را از جنبه‌های دیگری مثل دین، حقوق و هنرهای مردمی‏ نیز توصیف کرد.
در تمام ‏این مباحثات نوعی تشدید ستیزه‏ی آغازین، یعنی ستیزه‏ی میان میه و سوسور دیده می‏شود. در واقع هر چند آثار میه به هیچ وجه پاسخگوی ادعاهای نظری او نیست، هر چند نتوانسته است ببیند که رهیافت اجتماعی نسبت به واقعیات زبانی فقط با برخورد انتقادی به زبان شناسی ساختاری نو پا امکان پذیر است، اما مسئله‏ی اصلی در همین ستیزه است: از یک سو دفاع از زبان شناسی‏ای که در آغاز «زبان به خودی خود و برای خود» را بررسی می‏کند، و از سوی دیگر دفاع از زبان شناسی‏ای که تا بررسی واپسین پیامدهای تعریف زبان به مثابه‏ی واقعیت اجتماعی به پیش می‏رود.
مثال‌های تحلیل شده نشان می‏دهند که مسائل متفاوتِ مورد بررسی‏ این کتاب سخت درهم تنیده‏اند، احساسات زبانی گویندگان شهر ناریج دریافتنی نیستند مگر با توجه به جنسیت گویندگان، تلفظ ساکنان جزیره‏ی مارتاز وینیارد تشریح پذیر نیست مگر از رهگذر برخورد گویندگان در برابر جزیره، موقعیت زبانی بازار داکار نشان دهنده‏ی پدیده‏ی میانجی است، چند زبانگی فروشندگان زیگنشور تابع جایگاهی اجتماعی است که از تعلق آنان به قوم ولوف یا پل حاصل می‌شود، رفتار زبانی چینی‌های نیوکاسل با شبکه‌های اجتماعی در برگیرنده‏ی آنان پیوندی تنگاتنگ دارد، و مانند آن‏ها، و بحثی که در فصل پیش درباره‏ی جامعه‏ی زبانی داشتیم نشان می‏دهد که اگر در چارچوب زبان یا جامعه باقی بمانیم، راه به جایی نمی‌بریم. به همین سبب تمایز میان زبان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی زبان، رهیافت خرد و رهیافت کلان هیچ اعتبار نظری ندارد. البته چنین تمایزهایی ارزش روش شناختی دارند: می‏توان بر حسب مورد درباره‏ی گروه‌های بزرگ یا چند گوینده کار کرد، شیوه‌های تحقق یک متغیر یا تناوب رمزگانی را بررسی کرد، به تحلیل احساسات زبانی و صورت زبان‌های رایج پرداخت، آمار پدیدار شدن زبان‏ها در بازار زبانی را محاسبه یا نحو زبان را توصیف کرد، ولی تمام ‏این رهیافت‏ها علم‏های جداگانه نیستند، زیرا موضوع واحدی دارند و موضوع بررسی زبانشناسی فقط زبان یا زبان‏ها نیست، بلکه قلمرو اجتماعی در جنبه‏ی زبانی آن است. از‏ این دیدگاه تمایز میان زبان شناسی اجتماعی و زبان شناسی، و به طریق اولی تمایز میان زبان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی زبان موردی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. John Gumperz, Discourse Strategies, Cambridge University Press, 1982. P. 30.
2. Ibid., P. 31.
3. Ibid., P. 36.
4. Louis-Jean Calvet et Martine Dreyfus, Lafamille dans l’espace urbain: trois modèles de
plurilinguisme, in Plurilinguismes, n° 3, Paris, 1992.
5. John Barnes, Class and Committees in a Norwegian Island Parish, in Human Relations, n° 7, 1954.
6. Elizabeth Bott, Family and social network, Londres, Tavistock, 1957.
7. Philipp Mayer, Labour migrancy and the social network, in problems of transition, University of Natal press, 1964.
8. Lesley Milroy, Laguage and Social Network, Londres, Blackwell, 1980.
9. Lesley Milroy, Li Wei, A social network perspective on code-switching and language choice: the example of the Tyneside Chinese-Community, in Plurilinguismes, n̊ 3, Paris, 1992, P. 88-108.
10.Ralph Fasold, The Sociolinguistics of Society, Oxford, Blackwell, 1984; The Sociolinguistics of Language, Oxford, Blackwell, 1990.
11. The Sociolinguistics of Society, P. x.
12. Jośe pedro Rona, A Structural view of sociolinguistics, 1970, cité par Humberto Lopez Morales, Sociolinguistica, Madrid, Gredos, 1989, P. 23-24.
13. Joshua Fishman, Sociolinguistique, Nathan-Labor, Paris-Bruxelles, 1971, P. 69.
14. Humberto Lopez Morales, Sociolinguistica, Madrid, Gredos, 1989, P. 25-26.

منبع مقاله :
ژان کالوه، لویی؛ (1379)، درآمدی بر زبان شناسی اجتماعی، محمدجعفر پوینده، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.