اشاره
در اطرافمان هر روز آدمهای بسیاری را میبینیم که ورق تقویمها، حسابی از سروصورتشان رد شده است. گویا چهره خستهشان را با خط هایی عمیق نقاشی کردهاند. اینان که از زمستانهای زندگی، برفی همیشگی بر سر دارند، نمایندگان کهنسال یک نسلند؛ نسلی که از روزها و سالها، خاطرات زیادی را در کولهبار عمرشان انبار کردهاند. ما به این نسل و به سپیدیها و تجربههایشان سخت محتاجیم و وظیفه داریم حرمتشان را حفظ کنیم. ما به آنها که اینطور ما را به این زندگی و زندگی را اینگونه به ما تحویل دادهاند، مدیونیم.
در این نوشته، فقط حرفهایی از این احتیاج، دِیْن و وظیفه، آمده است، آن هم ناقص و نارسا. پیران ما نیز مثل عادت همیشهشان در گذشت، این کوتاهی ما را میبخشایند.
مرز سالمندی
اینکه سالمندی از چه سنی آغاز میشود و به چه کسی کهنسال میگویند، پرسشی است که درباره آن سخنهای بسیار گفتهاند. نویسنده کتاب کهن ذخیره خوارزمشاهی در این باره اینگونه آورده است:«عمر بر چهار بخش است: یک بخش، روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است، و این تا کما بیش پانزده سال و شانزده سال باشد و دوم، روزگار رسیدگی و تازگی است و این تا مدت سی سال باشد و در این مدت، فزودن و بالیدن تمام شود. پس از آن، روزگاری اندک است... که تا مدت سی و پنج سال باشد و بعضی را تا چهل سال و تا این روزگار، هنوز روزگار جوانی باشد و سوم، روزگار کَهْلی است و کَهْل را به پارسی «دوموی» خوانند و در این روزگار، بهری از قوّت جوانی با وی باشد و این تا مدت شصت سال باشد. پس از این، روزگار پیری باشد.» فردوسی، شاعر شاهنامه نیز در اشارتی، شصت سالگی را مرز سالمندی میشمارد:
روزگار ضعف و قوّت
در آیه54 سوره روم، سیر عمر آدمی و سالهای سالمندی او اینگونه ترسیم شده است: «خدا همان کسی است که شما را آفرید، در حالی که ضعیف بودید. سپس بعد از ناتوانی، قوّت بخشید و باز بعد از قوت، ضعف و پیری قرار داد. او هر چه بخواهد، میآفریند و دانا و تواناست».
کتاب کهن قابوسنامه نیز تصویری گویا از ضعف و سستی سالمندی ترسیم میکند: «مردی، تا سی و چهار سال هر روزی بر زیادت بود؛ به قوّت و ترکیب. پس از سی و چهار، تا چهل سال همچنان بود؛ زیادت و نقصان نگیرد... و از چهل تا پنجاه سال، هر سال در خود نقصانی ببیند که پار ندیده باشد و از پنجاه تا به شصت، در هر ماهی در خود نقصانی بیند که در ماه دیگر ندیده باشد. از شصت تا به هفتاد، در هر هفته در خود نقصانی بیند که در دیگر هفته ندیده باشد، و از هفتاد تا به هشتاد، هر روز در خود نقصانی بیند که دی ندیده باشد و اگر از هشتاد درگذرد، هر ساعت در خود نقصانی و دردی و رنجی که در دیگر ساعت ندیده باشد».
احساس پیری
پیری بیش از آنکه تابع مرزهای خطکشی شده طبیعت باشد، در اندیشه آدمی ریشه دارد و سالمند بیش از آنکه با سن تقویمی مشخص شود، با نیرو، نشاط و توانمندیاش شناخته میشود. چهبسا جوانی که از سر ضعف جسم یا نبود انگیزه، از شادابی، تهی و از فعالیت ناتوان باشد و کهنسالی که با رمز میانهروی و سلامت زیستن با انگیزه ساختن و آگاهی دادن، سرشار از نیروی جوانی باشد. از سوی دیگر، پیر شدن و خود را پیر احساس کردن، همیشه همزمان نیستند. برخی در میانسالی، ابتدا ذهن و سپس جسم را تسلیم ضعفها میکنند و خود را از خیل سالخوردگان میشمارند. بعضی نیز حتی در سن پیری، تن به ضعفها نمیدهند و دل به باور سستی نمیسپارند. از این رو، میتوان گفت خود را پیر احساس کردن، اندیشهای همیشه زیانبار برای همه و در همه زمانهاست.
احترام به سالمندان در فرهنگ اسلام
تکریم سالمندان و احترام ویژه آنان، از آموزههای روشن فرهنگ اسلامی است. قرآن مجید که دفتری گشوده از نور و هدایت است، در آیه23 سوره اسراء میفرماید: «به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دو آنها نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو.» پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم نیز در سخنی گرانقدر، والایی سالمندان را اینگونه ترسیم میکند: «احترام به پیران امت من، گرامیداشت من است.» امام علی علیهالسلام ، بزرگداشت سالمندان را زمینهساز احترام خود انسان میداند و میفرماید: «به بزرگانتان احترام کنید تا کوچکترها شما را محترم شمارند.» امام صادق علیهالسلام نیز در این باره فرموده است: «پیران خویش را تکریم کنید».
سنتگرایی و نوجویی
سالمندان، در روزگاری دیگر و در شرایط و آدابی متفاوت پرورش یافتهاند و دلبسته سنتهای خود هستند و بدین دلیل، نمیتوانند بیمهری نسل جدید را به سنتهای قدیم بپذیرند. جوانان نیز در محیطهایی نو و تحت تأثیر عوامل جدیدی رشد کردهاند. از این رو، باگرایشهای تازه و نوجوییهای گاه افراطی، با سنتها به ستیز برمیخیزند. این سنتگرایی از یکسو و نوگرایی از سوی دیگر، بستر مناسبی برای پدید آمدن بحرانی در درون خانواده و اجتماع است.
برای زدودن فاصلههای میان دو نسل، هم جوانان و هم سالمندان، نیازمند نقد حکیمانه هستند. جوانان باید بدانند هر کهنهای، بیارزش و کماهمیت نیست و هر تازهای، مطلوب و مشروع و پذیرفتنی. کهنسالان نیز باید بپذیرند که هر کهنهای، ارزشمند و مقبول و هر نویی، بیقدر و منفور نیست.
با این همه، باید این ارزش در میان جامعه اسلامی ما نهادینه شود که با وجود هر اختلاف و تفاوت سلیقه، سالمندان از هر نو و تازهای، گرامیتر، مهمتر و شایستهتر به احترامند.
پیر غربی
در ویرانستان تمدن جدید غرب که همه چیز و همه کس فقط در چرخه تولید و توزیع و مصرف و لذت تعریف میشود، سالمندان که دیگر سهمی در تولید محصول ندارند، چون مهمان ناخواندهای به گوشه تنهایی تبعید میشوند. در آن سرزمین که آزادیخواهیهای لذتجویانه، ارتباطهای بیمرز جنسی و نگاههای تهی از ارزشهای الهی، فروپاشی بنیان خانوادهها را در پی داشته است، زندگی هر کس وابسته به کار و حرفه اوست و بدین شیوه است که مورد توجه و اعتنای دیگران قرار میگیرد. از این رو، پس از بازنشستگی، ارتباط فرد با دیگران کاهش مییابد و او که از محبت خانواده بهرهای ندارد، از محور توجه و اعتنای دیگران هم دور میشود. کهنسال غربی محکوم به خاموشی است و باید سالهای پایان عمر را در اقامتگاه سالمندان در غربتی ناخواسته سپری کند. فرجام پیر غربی پیش روی ماست تا راه رفته آنان را در فراموش کردن ارزشهای الهی و انسانی پی نگیریم.
پند پیران
پند پیران، گرانبهاست؛ چرا که با خاطره تجربهها درآمیخته و در گذر روزگار به مرز پختگی و گرانباری رسیده است. گویا پیر در پنهان هر رخداد، نکتهها میبیند که دیده دیگران به دیدن آن نابیناست.
آنچه اندر آینه بیند جوان پیر اندر خشت بیند بیش از آن
در فرهنگ ایرانی، همنشینی با پیران، وارد شدن در وادی صلاح و هدایت است:
جوان را صحبت پیران حصار عافیت باشد به خاک و خون نشیند تیر، چون دور از کمان گردد
از این رو، جوانان به پند آموختن از پیران توصیه شدهاند:
جوانا سر متاب از پند پیران که رأی پیر از بخت جوان به
مدال لیاقت خد
نشان لیاقت خدا، مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی. نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است؛ خطهای سادهای که بر پیشانیات میکشد. هر تقویم که تمام میشود، خطی بر خطوط پیشانیات اضافه میگردد و روزی میرسد که پیشانیات پر از دستخط خدا میشود. آیینهها میگویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد؛ آیینهها اما دروغ میگویند. دستخط خدا بر هر صفحهای که بنشیند، زیبایش میکند. جوانی، بهایی است که در ازای دستخط خدا میدهیم. دستخط خدا اما پیش از اینها میارزد. کیست که جوانیاش را به دستخط خدا نفروشد؟
اندوه پیری در اشعار صائب
روزهای سالمندی به ویژه اگر با تنهایی و غربت همراه باشد، با حسرتی بیدریغ از گذشت زودهنگام کاروان عمر و کوچ پر شتاب طراوت جوانی، ورق میخورد. آن دسته از شاعران ادب فارسی که خود مرز کهنسالی را گذرانده و اندوه پیری را تجربه کردهاند، مرثیههایی غمناک بر روزگار سپیدمویی دارند. در میان شاعران، صائب تبریزی، پندنامههایی تأملبرانگیز در ابیاتی ماندگار به یادگار گذاشته است:
چند داستانک
یادش آمد بچه که بود، چهقدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را درمیآورد؛ دست به عصا، کمر خمیده، قدمهای لزران و آهسته، درست مثل پدربزرگ. حالا دیگر سالها از آن زمان گذشته، دیگر نمیخواهد ادای پدربزرگ را در بیاورد، اما نمیتواند.
بچه که بودم، یه بار از طرف مدرسه به دیدن خانه سالمندان رفتم. اون روز کنار اون همه پدربزرگ و مادربزرگ مهربون خیلی بهم خوش گذشت، اما حالا که پیر شدهام و بچههام منو آوردن اینجا، نمیدونم چرا اصلاً بهم خوش نمیگذره.
پیرمرد هر روز صبح زود در حالی که یک بسته کوچک گندم در دست داشت، خودش را به پارک نزدیک خانهاش میرساند و در چند نقطه از پارک، گندمها را خالی میکرد و بعد روی نیمکت همیشگی مینشست. تا ظهر با دوستانش از گذشته و جوانی و روزگار میگفت. اما آن روز، کبوترها گرسنه ماندند. جای او در نیمکت خالی بود و دوستان سیاهپوشش هیچ حرفی نمیزدند.
هر دو پیرزن، خسته و غم زده مثل عادت شبهای گذشته از پنجره اتاق به مردم و خیابان نگاه میکردند. یکی از آنها گفت: اون خانومی که با تلفن همراهش صحبت میکنه، چهقدر شبیه دختر منه. سه ساله ندیدمش. دلم خیلی براش تنگ شده. دومی گفت: اون آقایی که کنار ماشین سفید ایستاده، درست مثل سیبیه که با پسر من نصف کردند. اولی گفت: تو هم که هر روز قیافههای جدیدی را به جای پسرت نشان میدی. به نظرم از بس که به دیدنت نیومده، چهرهشو کاملاً فراموش کردی!
مستخدم خانه سالمندان رو به آنها کرد و گفت: برای امشب کافیه، وقت خوابه.
چراغها خاموش شد.
مادربزرگ، نای راه رفتن نداشت.همه با او دعوا میکردند و مادربزرگ خجالت میکشید. آن روز که نوهاش او را به پارک برد، مادربزرگ موقع برگشتن دوباره پایش درد گرفت و نمیتوانست راه بیاید. نوه، شرمنده نگاهش میکرد. وقتی او بچه بود و پاهایش خسته میشد، مادربزرگ او را بغل میکرد، اما الآن نوه نمیدانست چه باید بکند.
بچه که بود، با دیدن مادربزرگ که همیشه موقع نشستن یا برخاستن از زمین، آه و ناله میکرد و هنگام راه رفتن، پاهایش را کج میگذاشت یا با کمر خمیده راه میرفت، حرص میخورد و در دلش میگفت: نمیدانم چرا این پیرزنها، اینقدر خودشان را لوس میکنند و درست راه نمیروند.
حالا که خودش در مرز هفتاد سالگی است، وقتی میخواهد از جایش برخیزد و به اتاقش برود، با نگرانی، نگاههای نوه هفت سالهاش را دنبال میکند.
نکته ها
پیامبر گرامی اسلام میفرماید: «تکریم پیران مسلمان، تعظیم خداوند است».
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:«اندیشه پیر نزد من، از تلاش جوان خوشآیندتر است».
امام صادق علیهالسلام فرمودهاند:«از ما نیست کسی که به سالمندان احترام نگذارد و بر کودکان شفقت نورزد».
ای سالمند! موی سپید تو، کتاب پربهای تجربههاست. تو گنج رنجهای روزگاری و تقویم نانوشته عبرتها، روزت گرامی باد.
ای سالمند! گفتههای تو، روشنیبخش راه زیستنمان و چشمان کمسوی تو، ستارههای شبستان زندگی ماست.
بیا نگذاریم پدربزرگها و مادربزرگها، تنهاییشان را بین عکسهای قدیمی تقسیم کنند.
ای پیر! نگاهت پرمعناست، سخنت پربهاست و رفتارت گنج تجربههاست.
ای کاش جوان میدانست و پیر میتوانست!
از آنان که از خاطرات روزها تقویمهای بیشتری را به یاد دارند، درس زندگی بیاموزیم.
میدانم که این موها را در آسیاب زندگی سپید کردهای. پس روشنیهای روزگار را نشانمان ده تا تاریک نمانیم.
منبع: ماهنامه گلبرگ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}