نویسنده: محمّدمهدی تهرانچی




 

این پهلوان یکی از بزرگان تاریخ جوانمردان ایران است که در 755 هجری قمری در کرمان قیام کرد و به پیروی از جنبش سربداران خراسان خود را «سربدار» نامید.
در آن سالها تحت تأثیر خیزش سربداران سبزوار، در اکثر نقاط کشور زمینه‌های طغیان علیه بیدادگران مغول شکل می‌گرفت. از جمله کرمان که دارای مردمی فقیر و جنگ زده بود؛ از هر لحاظ آمادگی این قیام را داشت. زیرا علاوه بر مصایبی که بر اثر جنگهای داخلی بین امرا و شاهزادگان دامنگیر مردم آن دیار بود ثروتمندان و زمینداران و خاندانهای خوانین و سلاطین، بیش از پیش در آنجا به غارت و ستمگری مشغول بودند.
در این وقت، فارس و کرمان و برخی از بلاد جنوبی جزو متصرفات شاه شجاع از سلسله آل مظفر بود. همان شاه شجاعی که خواجه حافظ او را مدح گفته است. حاکم کرمان یکی از دست نشاندگان شاه شجاع بود به نام دولتشاه که علیه او قیام کرد و بالاخره پس از درگیریهایی که با نیروهای پادشاه داشت به قتل رسید.
شاه شجاع پس از فرونشاندن از مسئله‌ی دولتشاه در صدد انتخاب حاکمی مطمئن برای کرمان بود. زیرا خودش می‌دانست وضع فلاکت‌بار مردم آن دیار طوری است که باید فردی مقتدر و سختگیر و در عین حال نسبت به فرمانروای کل مطیع، و سر به راه حکمرانی کند. در پی این تصمیم بود که صبحگاهی، در فصل سرما برکنار جویی، مردی با صلابت و قوی هیکل را دید که برای وضو یخ را می‌شکند، و بی‌اعتنا به کوکبه‌ی سلطان به خویشتن مشغول است.
پادشاه از حال آن مرد پرسش کرد: گفتند پهلوان اسد خراسانی پسر طغانشاه است که مدتی است از خراسان به کرمان هجرت کرده. شاه شجاع مجذوب پهلوان شد، و حکومت کرمان را به او واگذاشت.
این پهلوان مردی بود سلیم‌النفس، باتقوا و پرهیزگار، که در عین حال در گروه جوانمردان و فتیان بود و در زور بازو و جنگاوری و کشتی‌گیری بی‌نظیر بود. چنین مردی با چنین فضایلی نمی‌توانست در جایی حکومت کند که مردم فقیر آنجا توسط خاندانهای وابسته به شاه غارت شوند و او واسطه‌ی ظلم باشد و برای پادشاه از این مردم بینوا خراج و مالیات جمع‌آوری کند.
در حوزه حاکمیت پهلوان اسد، زنی مقتدر و سلطه‌گر حکم می‌راند به نام مخدومشاه. این زن مادر شاه شجاع بود که روی تصمیم و سخن او کسی را یارای مخالفت نبود و هر حکمرانی که بر کرمان منصوب می‌شد باید مطیع اوامر و کارها و اعمال خلاف این خاتون ستمگر باشد. همان طور که در طول تاریخ بسیاری از مادران سلاطین این چنین بوده‌اند و حادثه‌ها آفریده و جرمها مرتکب شده‌اند... بدیهی است، در اطراف این زن گروهی چپاولگر و متملق و فرصت‌طلب وجود داشتند که با تفتین و سمپاشیهای مکرر، رابطه‌ی بین مخدومشاه و پهلوان اسد را بیش از پیش تیره می‌کردند. لذا مخدومشاه با نارضایتی که از پهلوان داشت، علیه او مرتباً نامه‌های غرض‌آلود به پسرش شاه شجاع، به شیراز می‌فرستاد.
علاوه بر مسئله‌ی فوق برادر زن شاه شجاع: «امیر اوغانی» و «شاه یحیی» یکی دیگر از منسوبین سلطان، که در آن مدت از پادشاه دل‌خوشی نداشتند، پهلوان اسد را علیه مخدومشاه و شاه شجاع تحریک می‌کردند و قصد آنها بر هم زدن آرامش منطقه بود، تا بتوانند به هدفهای سلطه‌گری خود برسند.
با توجه به آنچه گذشت، نظر به اینکه پهلوان اسد، درصدد التیام دردها و بدبختیهای مردم رنج کشیده آن سامان بود و عوامل و مشکلات موجود مانع اجرای عدالت می‌گشت، روز به روز پهلوان را برای یک خیزش، علیه این همه بیدادگری، آماده‌تر می‌نمود. بویژه که جوانان انقلابی و مردم عادی شهر شدیداً علاقه‌مند و پیرو او بودند.
در این میان مردی از سرزمین پهلوان‌خیز خراسان به نام «پهلوان شمس» به کرمان آمد و مورد استقبال جوانان و خراسانیان مقیم کرمان، و جامعه‌ی فتیان قرار گرفت.
با آمدن پهلوان شمس خراسانی، نام پهلوان رئیس کرمانی، که از ملازمان مخدومشاه بود، برای انجام یک مسابقه کشتی بر سر زبانها افتاد و بین دو پهلوان مسابقه‌ای ترتیب دادند، که برخلاف آنچه پیش‌بینی می‌شد پهلوان شمس مغلوب پهلوان رئیس گردید.
با پیروزی پهلوان رئیس، مخالفین اسد شادمانیها کردند و هیاهوی بسیار به راه انداختند. مخدومشاه به پهلوان رئیس انعامهای فراوان داد و امر کرد با تظاهراتی عظیم که شکل دهن‌کجی و تحریک داشت، او را در شهر گرداندند و خراسانیها را با این حرکت تحقیر و خشمگین ساختند. پهلوان اسد برای فرونشاندن خشم خراسانیها و جوانان پرشوری که مخالف مخدومشاه بودند، دستور داد پهلوان شمس را که در حقیقت مهمان کرمانیها بود، به عنوان اعزاز و احترام گود شهر بگردانند، تا نشان بدهد محتوای جوانمردی و پهلوانی برد و باخت نیست. ولی چماقداران سلطنتی، این عده را مضروب کردند و متعاقب آن مخدومشاه که شدیداً از پهلوان اسد عصبانی بود، تصمیم گرفت شخصاً پهلوان را گوشمالی دهد. برای این منظور با گروهی از عساکر خود عازم دارالحکومه شد. خواجه قطب‌الدین محمد که یکی از سرشناسان و معاریف شهر بود، مانع شد و درخواست کرد که خاتون این زحمت را به خود ندهد و این تنبیه را به او واگذارد.
میرخواند در روضةالصفا می‌گوید: قصد خواجه این نبود که واقعاً بخواهد پهلوان را تنبیه کند، بلکه با این کار می‌خواست فتنه را بخواباند. اما پهلوان اسد اشتباهاً خواجه را جزو مخالفین خود به حساب آورد و بعدها اموال او را ضبط کرد و امر به کشتن او داد.
مخدومشاه مادر شاه شجاع، به قصد سیرجان مدتی کرمان را ترک کرد، و این فرصت گرانبهایی برای اسد به شمار می‌رفت. او توانست به شیوه‌ی سربداران سر از اطاعت اهل ظلم بپیچد و خود را سربدار بنامد. لذا قلاع و استحکامات شهر را، برای دفاع در برابر شاه شجاع، آماده کرد و اموال و ثروت مخدومشاه و اطرافیان او را، که خون‌بهای مردم فقیر آن دیار بود بین مستمندان تقسیم نمود.
شاه شجاع بدواً رفع خیزش پهلوان اسد را ساده می‌انگاشت و فکر می‌کرد که براحتی کرمان را متصرف خواهد شد. اما لشکرکشی او به فرماندهی برادرش سلطان عمادالدین احمد، کاری از پیش نبرد و دفاع کرمانیها از شهر، بسیار جدی و مردانه بود. البته در این مدت عده‌ای از اشراف و اعیان و عساکر آنها از راههای مختلف، خود را به خارج شهر نزد سلطان احمد رساندند، و محاصره‌ی اقتصادی شهر همچنان ادامه داشت، به طوری که مردم از گرسنگی و کمبود مواد غذایی شدیداً رنج می‌بردند.
محاصره‌ی شهر بدون نتیجه حدود 9 ماه به طول انجامید. لاجرم شاه شجاع نسبت به دامان دو نفر از پهلوانان سپاه خود شد؛ یکی پهلوان «تاج‌الدین خرم» و دیگری «پهلوان علیشاه مزینانی» که هر دوی آنها خراسانی بودند، تا بلکه از آشنایی و نفوذ آنها نزد اسد بتواند به نفع خود استفاده کند.
این دو پهلوان خود را به حصار شهر کرمان رساندند و پیغام دادند که می‌خواهند پهلوان اسد را ملاقات کنند و با موافقت پهلوان اسد این ملاقات دست داد. آنها پهلوان را نصیحت کردند، که به خاطر جان مردم و جلوگیری بیشتر از قحط و غلا، دست از مقاومت بردارد و شهر را تسلیم کند و متقابلاً از طرف شاه قول دادند که شاه شجاع به مشکلات پهلوان رسیدگی خواهد کرد و خاطیان را خواهد بخشید. لذا برای اولین اقدام حسن‌ نیست پیشنهاد کرد، برادرش محمدبن طغانشاه و یکی از پسرانش را به عنوان گروگان، نزد شاه شجاع بفرستد.
از آنجا که پهلوان اسد، به دو پهلوان خراسانی اعتماد داشت نصایح و پیشنهادهای آنها را پذیرفت و طبق خواسته آنها عمل کرد و حتی بعضی از قلاع را به آن پهلوانان سپرد و تقریباً پادرمیانی این دو پهلون می‌رفت که به نتیجه برسد.
شاه شجاع برخلاف قولی که به پهلوانان خود داده بود، مزورانه نامه‌ای اغوا کننده در خفا به همسر پهلوان اسد نوشت و او را وعده‌های دروغ فریفت که اگر اسد کشته شود او را جزء خواتین حرمسرا خواهد کرد، لذا از او خواست تا پهلوان را مسموم کند. این کار توسط طبیب خائن پهلوان اسد، به نام «جلال الاسلام» انجام شد و زهری را در اختیار «بیگی» همسر پهلوان قرار داد.
این زن نادان با دشمنان داخلی اسد همراه شد و غذایی با آن زهر بیالودند و برای آنکه قدرت تأثیر آن را امتحان کنند، مقداری از آن را به یکی از اطرافیان پهلوان اسد، به نام «پهلون علی سرخ» (1) دادند و آن جوانمرد، پس از یک شبانه‌روز به سختی جان داد. از اینکه تأثیر زهر فوری نبود ترسیدند که آن را به پهلوان اسد بدهند، زیرا ممکن بود بفهمد او را مسمون کرده‌اند و قبل از مرگ همه را از دم تیغ انتقام بگذراند؛ لذا به فکر طرحی دیگر افتادند.
در مرکز شهر کرمان، حمامی بود که هر جمعه اسد برای گرفتن حمام به آنجا می‌رفت و از پشت این حمام در سالهای گذشته، نقبی به خارج شهر کنده یودند که مخروبه و متروک بود و جز خواص کسی از وجود آن اطلاع نداشت. برای پیشگیری از خطرات احتمالی، بنا به دستور پهلوان اسد جمعی مراقب آن نقب بودند، تا مبادا از بیرون شهر کسی را به آنجا راه پیدا کند و وارد شهر شود. همسر پهلوان از این قضیه اطلاع داشت، لذا این موضوع را به دشمنان خارجی اسد اطلاع داد که روز جمعه از آن نقب وارد شهر شوند، و پهلوان را در حمام غافلگیر نموده کارش را بسازند.
برای اجرای این نقشه، همسر پهلوان نگهبانان آن نقب را روز جمعه با دادن هدایا و انعامهایی از آنجا دور کرد و گروهی از دلاوران لشکر دشمن با شمشیرهای آخته، از نقب وارد شهر شدند و پشت حمام کمین کردند تا پهلوان اسد وارد حمام شود.
آن روز اسد قدری دیرتر به حمام رفت، و قبل از عزیمت به آنجا یکی از گماشتگان خود را فرستاد تا بپرسد حمام آماده است یا نه. مأمور به مجرد اینکه به حمام نزدیک شد افراد دشمن را در آنجا ملاحظه کرد به سرعت برگشت تا به پهلوان اطلاع دهد. اما آنها به تعقیب او پرداختند و در میدان شهر با پهلون اسد و چند نفر از یارانش روبه‌رو شدند. در حالی که در بین آنها فقط پهلوان اسد دارای یک خنجر بود، بقیه‌ی افراد، غیر مسلح بود.
پهلوان اسد و یارانش پس از مقاومتی کوتاه قبل از رسیدن کمک کشته شدند و نعش پهلوان را دشمنانش چون گوشت قربانی قطعه قطعه کرده، به قیمت گزاف به اشراف می‌فروختند و سرش را نزد شاه شجاع که در یزد بود فرستادند و در نتیجه سپاهیان و طرفداران اسد، بدون مقاومت تسلیم شدند، زیرا دیگر پهلوان اسد در بین آنها نبود.

پی‌نوشت‌:

1. این پهلوان شاید همان «علی سرخ» باشد که با پهلوان عبدالرزاق در حضور سلطان ابوسعید کشتی گرفت و مغلوب او شد.

منبع مقاله :
تهرانچی، محمّدمهدی؛ (1388)، ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم