وقف در سيرهي معصومين
وقف در سيرهي معصومين
(ما عندکم ينفد وما عندالله باق و لنجزين الذين صبروا أجرهم بأحسن ما کانوا يعملون)(1)«آن چه پيش شماست تمام ميشود و آنچه پيش خداست پايدار است، به طور قطع کساني را که شکيبايي کردند به بهتر از آنچه عمل ميکردند، پاداش خواهيم داد».
هدف ما در اين مقال به تصوير کشيدن سيرهي عملي اولياي دين، در زمينهي وقف است؛ البته (به جهت رعايت اختصار و گنجايش مقاله) کوشيده شده است، سيرهي عملي چند تن از امامان معصوم به صورت مستند از منابع معتبر روايي ارائه شود.
پيش از ورود به بيان سيرهي معصومان، نگاهي اجمالي به «انديشهي جاودانگي انسان» که عامل مهم فعاليتهاي خيرخواهانهي انسان در طول تاريخ بوده نيز صورت گرفته است.
انسان موجودي جاوداني است واز فنا و نابودي نفرت دارد. «مرگ»، در حقيقت، وسيلهي انتقال به عالم ديگر براي زندگي ابدي است.
تاريخ بشر نشان ميدهد که حتي ناباوران به خدا و دين، خود را موجودي فاني به شمار نميآورند. از اين رهگذر، انسان دوست دارد پس از وي، نامي از او در عالم به يادگار بماند.
به قول شاعر، اگر نام نيک از انسان باقي بماند، از سراي زرنگار بهتر است. از آن جا که دنياي زودگذر، تأمين کنندهي آرامش انسان نيست، بسياري از آگاهان ميکوشند به گونهاي نام خود را با امتداد تاريخ گره زده، بلند آوازه کنند.
کاوشهاي باستانشناسي نشان ميدهد که بسياري از اقوام بشر با مرگ عزيزانشان، اموال و اشياي زينتي آنان را به همراه اجساد مردگان دفن ميکردند با اين هدف که وقتي زنده ميشوند، از آن اموال و زيورها استفاده کنند.
هماکنون در برخي از مناطق ايران در گورستانها مجسمهي سنگي شير و پلنگ در حالي که بر يالش شمشير و تفنگ و ديگر ادوات جنگي حک شده بر بالاي قبر مردگان نصب شده است. بدون شک، انگيزهي اين عمل، زنده نگهداشتتن ياد و نام و ابزار توانمندي صاحب قبر است.
ساختن تنديس از نامآوران تاريخ و مشاهير عالم، امروزه در دنيا به فرهنگ عمومي تبديل شده است. مرسوم است که مؤسسههاي مهم و بناهاي گرانبها را به نام بزرگ يا انسان عزيزي مينامند.
نمونههاي پيشين و ديگر موارد حاکي از آن است که هيچ کس نميخواهد گرد و غبار گذشت تاريخ، ياد و نامش را بپوشاند. در فرهنگ اسلامي، يکي از بهترين راههاي زنده نگه داشتن نام انسان، عموم کارهاي خير به ويژه وقف و صدقات جاريه که در اصطلاح قرآني، باقيات صالحات گفته ميشود، نام برده شده است و مردم به آن دعوت شدهاند:
(المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا و خير أملا)(2)؛ مال و پسران، زيور زندگي دنيايند، و نيکيهاي ماندگار از نظر پاداش، نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد [نيز] بهتر است.
آنان که به جاودانگي ابدي ميانديشند، ميدانند که عمر کوتاه و دنياي ناپايدار، ارزش هدف شدن براي انسان را ندارد؛ بنابراين، به وسيلهي فعاليتهاي خيرخواهانه دائم به دنبال هدف بزرگتري از زندگي هستند.
امام علي (ع) ميفرمايد:
«و من ارتقب الموت سارع الي الخيرات؛ و آن کس که مرگ را انتظار ميکشد، در نيکيها شتاب ميکند.»(3).
به گفتهي رجاء اصفهاني:
بزرگان دين اسلام همواره ميکوشيدند مردم را با زندگي ابدي آشنا، و آمادگي لازم را براي کار خير و نيکوکاري در فکر و ذهنشان ايجاد کنند:
«من أعطي درهما في سبيل الله کتب الله له سبعمائة حسنة؛ هر کس يک درهم در راه خدا ببخشد، خداوند هفتصد حسنه به او ميدهد.»(5).
اصولا اعتقاد به حيات پس از مرگ و دستيابي به نتيجهي اعمال نيک، نقش بسياري در حس انساندوستي دارد.
حضرت علي (ع) فرمود:
«من أيقن بالخلف جاد بالعطية؛ هر کس يقين داشته باشد به اين که پولش جانشين دارد، بخشش و انفاق ميکند.»(7).
جابر بن عبدالله انصاري گفته است: لم يکن من الصحابة ذو مقدرة الا وقف وقفا؛ [در صدر اسلام] هيچ صحابي توانمندي نبود، مگر اين که بخشي از مالش را وقف کرد(9).
امام صادق (ع) فرمود:
«ستة تلحق المؤمن بعد موته: ولد يستغفر له و مصحف يخلفه و غرس يغرسه و قليب يحفره و صدقة يجريها و سنة يؤخذ بها من بعده؛ شش چيز [فايدهاش] پس از مرگ به انسان ميرسد: فرزند صالحي که براي وي دعا و استفغار کند؛ قرآني که از خود به يادگار ميگذارد؛ درختي که در زمين مينشاند؛ چاهي که براي استفادهي عموم حفر ميکند؛ صدقهي جاريه [مساوي بناي عامالمنفعه که همگان از آن استفاده کنند]؛ روش نيکويي که از خود به جاي بگذارد، و مردم به آن عمل کنند.
رسول خدا (ص) فرمود:
«در قيامت، هر کس مستقيم با خدا سخن ميگويد و بين او و خدا مترجم و واسطه وجود ندارد. اين هنگام هر که به پيش رو و جانب راست خود مينگرد، فقط فرستادهي خود را ميبيند. هنگامي که به جانب چپ نگاه ميکند، آتش سوزاني را مشاهده ميکند. اي مردم! از آن آتش بترسيد ولو با دادن يک خرما و اگر نتوانستيد دست کم با يک سخن نيکو!»(10).
عايشه ميگويد: روزي گوسفندي را ذبح و تقسيم کردند. پيامبر از من پرسيد: از گوسفند چه باقي مانده است؟ گفتم: «مابقي منها الا کتفها؛ فقط يک سر دست از آن باقي مانده است.»
پيامبر (ص) فرمود:
«بقي کلها غير کتفها؛ اتفاقا همه باقي مانده، غير اين يکي [که ميخوريم و از دست ميرود]»(11).
امام علي (ع) فرمود: «جودوا بما يفني تعتاضوا عنه بما يبقي؛ آنچه را از دست ميرود ببخشيد تا در عوضش آنچه را ميماند دريافت کنيد.»(12).
رسول خدا (ص) از کنار مردي ميگذشتند؛ در حالي که وي، مشغول کاشتن درخت در باغش بود. حضرت رسول پس از احوالپرسي و خدا قوت، فرمود: آيا ميخواهي تو را به درختي راهنمايي کنم که ريشهي آن ثابت است و خيلي زود ثمر ميدهد و ميوههاي پاکيزهاي از آن به دست ميآيد؟
مرد گفت: بلي اي رسول خدا!
حضرت فرمود: در هر صبح و شام بگو: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اله و الله اکبر»؛ سپس فرمود: اگر چنين کني، خداوند براي هر تسبيح، ده درخت از انواع ميوههاي بهشتي، برايت ذخيره ميکند که باقيات صالحات براي تو خواهد بود. آن مرد با شنيدن کلام پيامبر عرضه داشت: اي رسول خدا! شاهد باش که اين باغ را براي فقيران اهل صفه صدقه دادم.
در اين لحظه، اين آيهي شريفه نازل شد: (فأما من أعطي و اتقي و صدق بالحسني فسينسره لليسري)(13).(14).
مفسران براي سورهي ليل، شأن نزولي از ابن عباس نقل کردهاند که عين آن را از مجمع البيان نقل ميکنيم:
مردي ميان مسلمانان زندگي ميکرد که شاخهي يکي از درختان خرماي او، بالاي خانهي مرد فقير و عيالمندي قرار گرفته بود. صاحب نخل، هنگامي که بالاي درخت ميرفت تا خرماها را بچيند، گاهي چند دانهي خرما در خانهي مرد فقير ميافتاد، و کودکانش آن را برميداشتند. آن مرد از نخل فرود ميآمد و خرما را از دستشان ميگرفت [و آن قدر بخيل و سنگدل بود که] اگر خرما را در دهان يکي از آنها ميديد، انگشتش را داخل دهان او ميکرد تا خرما را بيرون آورد! مرد فقير به پيامبر (ص) شکايت آورد. پيغمبر فرمود: برو تا به کارت رسيدگي کنم. سپس صاحب نخل را ملاقات کرد و فرمود: اين درختي را که شاخههايش بالاي خانهي فلان شخص آمده است به من ميدهي تا در برابر آن، نخلي در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسياري دارم؛ ولي خرماي هيچ کدام، به خوبي اين درخت نيست [و حاضر به چنين معامله اي نيستم].
يکي از ياران پيامبر که اين سخن را شنيد، عرض کرد: اي رسول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد بخرم و واگذار کنم، شما همان چيزي را که به او ميداديد به من عطا خواهي کرد؟ پيامبر اکرم (ص) فرمود: بلي.
آن مرد رفت و صاحب نخل را ديد و با او گفتوگو کرد. صاحب نخل گفت: آيا ميداني که محمد حاضر شد درخت نخلي را در بهشت در برابر اين به من بدهد [و من نپذيرفتم] و گفتم من ازخرماي اين بسيار لذت ميبرم و نخل فراوان دارم و هيچ کدام خرمايش به اين خوبي نيست؟ خريدار گفت: بلي. آيا ميخواهي آن را بفروشي؟
او گفت: نميفروشم، مگر آن که مبلغي را که گمان نميکنم کسي بدهد، به من بدهي!
صحابي پيامبر گفت: چه مبلغي؟ گفت: چهل نخل. خريدار تعجب کرد و گفت: عجب بهاي سنگيني براي نخلي که کج شده مطالبه ميکني چهل نخل! سپس بعد از کمي سکوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو ميدهم. فروشندهي [طمعکار] گفت: اگر راست ميگويي، چند نفر را براي شهادت بطلب! اتفاقا گروهي از آنجا ميگذشتند. آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت؛ سپس خدمت پيامبر آمد و عرض کرد: اي رسول خدا! اين نخل به ملک من درآمد و تقديم [محضر مبارکتان] ميکنم. رسول خدا (ص) به سراغ خانوادهي فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود که سورهي «و الليل» نازل شد و گفتنيها را دربارهي بخيلان و سخاوتمندان گفت. در بعضي از روايات آمده که مرد خريدار شخصي به نام ابودحداح بود(15).
ابونيزر (16)ميگويد: من در دو زمين زراعي امام علي بن ابيطالب (ع) به نام عين ابي نيزر و بغيبغه مشغول کار بودم که امام (ع) به آنجا آمد و به من فرمود: آيا غذايي داري؟ گفتم: غذايي است که براي اميرمؤمنان نميپسندم. کدويي است که از همين جا کنده و با روغن پيهي نامطبوعي سرخ کردهام. فرمود: همان را بياور؛ سپس برخاست بر لب جوي رفت؛ دست خود را شست و اندکي از آن ميل فرمود و باز بر لب جوي رفت و دستهاي خود را تميز شست؛ آن گاه دستها را مشت کرد و مشتي آب از همان جوي نوشيد و فرمود: اي ابانيزر! کف دستها پاکيزهترين ظرفهاست؛ آن گاه با همان تري دست بر شکم کشيد و فرمومد: هر که [با خوردن حرام] آتش در شکم خودکند، از رحمت حق به دور باد، سپس کلنگ را برداشت و درون چاه رفت و مشغول کندن شد؛ ولي آب برنايمد. از آن جا بيرون شد؛ در حالي که پيشاني مبارکش خيس عرق بود. عرق از پيشاني پاک کرد و باز کلنگ را برداشت و درون چاه رفت و پيوسته کلنگ ميزد به حدي که صداي نفس مبارکش به گوش ميرسيد. ناگهان آب فوران کرد و مانند گردن شتر از زمين بيرون جست. امام به سرعت از چاه بيرون آمد و فرمود: خدا را گواه ميگيرم که اين چشمهي آب، صدقه است. کاغذ و قلم بياور، من به سرعت کاغذ و قلم آوردم وحضرت وقفنامهاي را به اين صورت نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما تصدق به عبدالله علي أميرالمؤمنين تصدق بالضيعتين المعروفتين بعين أبي نيزر و البغيبغة علي فقراء أهل المدينة و ابن السبيل ليقي الله بهما وجهه حر النار يوم القيامة لاتباعا و لا توهبا حتي يرثهما الله و هو خير الوارثين ألا أن يحتاج اليهما الحسن و الحسين فهما طلق لهما و ليس لأحد غيرهما؛ يعني: به نام خداوند بخشندهي مهربان. اين چيزي است که بندهي خدا علي، اميرمؤمنان صدقه داده است. يعني اني دو زمين به نامهاي «عين ابينيزر و بغيبغه» را بر فقيران مدينه و در راه ماندگان صدقه کرد تا بدين وسيله در روز قيامت چهرهي خود را از آتش دوزخ مصون دارد. کسي حق فروش و بخشش آنها را ندارد. تا آن گاه [قيامت] که خدا وارث آنها شود و خدا بهترين وارثان است. مگر آن که حسن و حسين بدانها محتاج شوند که ملک خالص آنها خواهد بود و هيچ کس ديگر حقي در آنها ندارد.»(17).
محمد بن هشام ميگويد: زماني امام حسين (ع) بدهکار شد. معاويه دويست هزار دينار براي خريد «عين أبينيزر» نزد امام فرستاد، ولي حضرت از فروش آن خودداري کرد و فرمود: پدرم آنها را صدقه داد تا چهرهي خود را از آتش دوزخ مصون دارد و من آنها را به هيچ قيمتي نخواهم فروخت(18).
امام صادق (ع) فرمود: اميرمؤمنان علي (ع) در شهر مدينه خانهاي در منطقهي «بني زريق» داشت و آن را وقف کرد که صورت وقفنامه چنين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما تصدق به علي بن أبيطالب و هو حي سوي. تصدق بداره التي في بنيزريق صدقة لا تباع و لا توهب حتي يرثها الله الذي يرث السماوات و الارض و أسکن هذه الصدقة خالاته ما عشن و عاش عقبهن فاذا انقرضوا فهي لذي الحاجة من المسلمين (19)؛ يعني: به نام خداوند بخشندهي مهربان. اين چيزي است که بندهي خدا علي بن أبيطالب صدقه داده؛ در حالي که زنده وسلامت است. صدقه داد خانهاي را که در محلهي «بنيزريق» است. کسي حق فروش و بخشش آن را ندارد. تا آن گاه [قيامت] که خدا[ي وارث آسمانها و زمين] وارث آنها شود و در اين خانهي [وقفي] خالههايش ساکن هستند تا مادامي که خود و اعقابشان زنده و موجودند. پس ازانقراض آنان، [اين خانه] در اختيار مسلمانان مستمند قرار ميگيرد».
امام صادق و امام باقر (ع) فرمودند:
در يکي از جنگها، رسول خدا با لشکر خود به منطقهي ينبع رسيدند. هوا به شدت گرم بود. حضرت با يارانش زير سايهي درختي به نام سمر (20)قرار گرفته، اسلحههاي خود را به شاخههاي آن آويختند (آن جنگ از جمله نبردهايي بود که خداوند، پيروزي را نصيب حضرت رسول (ص) فرمود.) رسول خدا، محلي را که درخت سمره در آن قرار داشت و لحظاتي زير سايهي آن آرميده بود به صورت غنيمت جنگي به علي (ع) داد.
امام علي (ع) بيدرنگ دستور داد در آن زمين، [چشمهاي] حفر کردند. از قدرت خدا چنان آب فراواني يافت که به دليل فوران آب به سوي آسمان، نام آن را «ينبع» نهادند. پيکي نزد امام (ع) آمد تا از آب فراوان چاه، به اوبشارت بدهد. حضرت به طنز فرمود: به وارث بشارت دهيد؛ سپس همانجا وقفنامهاي به اين صورت تنظيم کرد.
«هي صدقة بتلا بتلا في حجيج بيت الله و عابر سبيله لا تباع و لا توهب و لا تورث فمن باعها أو وهبها فعليه لعنة الله
و الملائکة و الناس أجمعين. لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا(21). يعني: [تمام آن زمين با آبش] با هدف استفادهي حجاج بيت الله و عابران صدقه است. کسي حق فروش و بخشش و ارث بردن آن را ندارد. اگر کسي آن را بفروشد، نفرين خدا و فرشتگان و مردم بر او باد. خداوند از چنين کسي هيچ عملي را نخواهد پذيرفت.
هنگامي که جنگ صفين با همهي رنجهايش پايان يافت علي (ع) به کوفه بازگشت، حضرت دربارهي اموالش اين وصيت نامه را بيان فرمود:
«هذا ما أمر به عبدالله (علي بن أبي طالب) في ماله ابتغاء وجه الله ليوجه به الجنة و يعطيه به الامنة و أنه يقوم بذلک الحسن بن علي يأکل منه بالمعروف و ينفق في المعروف فان حدث بحسن حدث وحسين حي قام بالامر بعده و أصدره مصدره و أن لا بني فاطم من صدقة علي مثل الذي لبني علي و اني انما جعلت القيام بذلک الي بني فاطمة ابتغاء وجه الله وقربة الي رسول الله و تکريما لحرمته و تشريفا لوصلته و يشترط علي الذي يجعله اليه أن يترک المال علي أصوله و ينفق من ثمره حيث أمر به و هدي له و أن لا يبيع من أولاد نخل هذه القري و دية حتي تشکل أرضها غراسا و من کان من امائي اللائي أطوف عليهن لها ولد أو هي حامل فتمسک علي ولدها و هي من حظه فان مات ولدها و هي حية فهي عتيقة قد أفرج عنها الرق و حررها العتق؛ اين دستوري است که بندهي خدا علي بن ابيطالب، اميرمؤمنان دربارهي اموال شخصي خود براي خشنودي خدا داده است تا خداوند، با آن به بهشتش درآورد، و آسودهاش کند. همانا سرپرستي اين اموال برعهدهي فرزندم حسن بن علي است؛ آن گونه که رواست از آن مصرف، و از آن انفاق کند.
اگر براي حسن حادثهاي رخ داد و حسين زنده بود، سرپرستي آن را پس از برادرش به عهده گيرد، و کار او را تداوم بخشد. پسران فاطمه از اين اموال به همان مقدار سهم دارند که ديگر پسران علي خواهند داشت. من سرپرستي اموالم را به پسران فاطمه واميگذارم تا خشنودي خدا، و نزديک شدن به رسول خدا (ص) و بزرگداشت حرمت او، و احترام پيوند خويشاوندي پيامبر (ص) را فراهم آورم. و با کسي که اين اموال در دست اوست، شرط ميکنم که اصل مال را حفظ کرده، فقط از ميوه و درآمدش بخورند و انفاق کنند. و هرگز نهالهاي درخت خرما را نفروشند تا همهي اين سرزمين، يکپارچه زير درختان خرما به گونهاي قرار گيرد که راه يافتن در آن دشوار باشد و زنان غير عقدي من که با آنها بودم و صاحب فرزند يا حامله هستند پس از تولد فرزند، فرزند خود را گيرد که او بهرهي او باشد، و اگر فرزندانش بميرد، مادر آزاد است، کنيز بودن از او برداشته شود، و آزادي خويش را بازيابد.»(22).
امام باقر به ابوبصير مرادي فرمود: آيا ميخواهي وصيت مادرم زهرا را دربارهي وقف، به تو نشان بدهم که اين وقفنامه با درخواست مادرم زهرا (س) و به وسيلهي جدم علي (ع) نوشته شده است؟
ابوبصير عرض کرد: بسيار خوشحال ميشوم.
امام از ظرفي که کنارش بود، کاغذي درآورد که در آن چنين نوشته شده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أوصت به فاطمة بنت محمد (ص) أوصت بحوائطها السبعة بالعواف و الدلال و البرقة و المبيت و الحسني و الصافية و مال امابراهيم الي علي بن أبيطالب. فان مضي علي فالي الحسن فان مضي الحسن فالي الحسين فان مضي الحسين فالي الاکبر من ولدي. أشهد الله علي ذالک و المقداد بن الاسود و الزبير بن العوام،؛ يعني: اين
وصيت نامهي فاطمه دختر محمد است. وصيت کرد بستانها [باغها]ي هفتگانهاي که در محلهايي به نام «عواف» و «دلال» و «برقة» و «مبيت» و «حسني» و « صافية» و «مال امابراهيم» قرار دارند. وصيت اين است که درآمد اين بستانها با دست علي پس از وي حسن و پس از وي حسين و پس از آن به وسيلهي اولاد ارشد هزينه شود. خداوند را بر اين وصيت شاهد ميگيرم. مقداد و زبير بن عوام نيز شاهد اين وصيت هستند.»
مرحوم شيخ طبرسي و مرحوم صدوق ميگويند: آن باغها وقف بودند و هر گاه براي رسول خدا (ص) مهمان ميآمد يا رهگذراني براي کمک نزد حضرت ميآمدند، از درآمد يا محصول آن باغها خرج ميکرد.
پس از وفات حضرت رسول (ص) عباس آمد که آن باغها را از حضرت فاطمه (س) تحويل بگيرد، اما علي (ع) و گروهي ديگر شهادت دادند که آن باغها وقف بوده است(23).
مهران بن محمد ميگويد: از امام صادق (ع) شنيدم که وصيت فرمود براي حضرت هفت سال نوحه سرايي کنند و براي موسم هر سال، مالي را وقف کرد تا براي اجراي مراسم روضه خواني هزينه شود.
عبدالرحمن بن حجاج، صورت وقفنامهي حضرت امام موسي بن جعفر (ع) را چنين نقل کرده است:
«... تصدق موسي بن جعفر بصدقته هذه و هو صحيح. صدقة حبسا بتلا بتلا مبتوتة لا رجعة فيها و لا رد. ابتغاء وجه الله و الدار الآخرة لا يحل لمؤمن يؤمن بالله و اليوم الاخر أن يبيعها و لا يبتاعها و لا يهبها و لا ينحلها و لا يغير شيئا مما وصفته عليها حتي يرث الله الارض و من عليها و جعل صدقته هذه الي علي و ابراهيم فاذا انقرض أحدهما دخل القاسم مع الباقي فاذا انقرض أحدهما دخل اسماعيل مع الباقي منهما فاذا انقرض أحدهما دخل العباس مع الباقي فاذا انقرض أحدهما دخل الاکبر من ولدي مع الباقي و ان لم يبق من ولدي الا واحد فهو الذي يليه؛ يعني:... موسي بن جعفر اين ملک را صدقه داد در حالي که [از هر نظر] صحيح است. [اين ملک] صدقه [وقف] مؤبد است و برگشت و پشيماني در آن وجود ندارد.
[اين وقف] با هدف جلب رضايت پروردگار [ثواب] آخرت صورت گرفته است و هيچ شخص باايماني حق ندارد اين ملک را در معرض خريدو فروش قرار دهد يا آن را به کسي ببخشد. يا تغييراتي در آن ايجاد کند، تا روز [قيامت] که خداوند، وارث زمين و زمينيان خواهد شد.
متولي اين صدقه علي و ابراهيم هستند. اگر يکي از آن دو درگذشت، قاسم با فرد باقي در توليت شريک خواهد بود. اگر باز يکي درگذشت، اسماعيل جايگزين ميشود. اگر باز يکي درگذشت، عباس جايگزين وي ميشود. اگر باز يکي درگذشت، از ميان فرزندانم، بزرگترينشان جايگزين ميشود. اگر هيچ کدام باقي نماندند، يگانه فردي از فرزندانم که هست، متولي ميشود(24).
پی نوشت:
1- سورهي نحل، آيهي 96.
2- سورهي کهف، آيهي 46.
3- حکمت، 31.
4- رجاء اصفهاني.
5- امالي طوسي، ص 183.
6- لامع.
7- امالي صدوق، ص 363.
8- سعدي.
9- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 47.
10- رسول الله (ص): کلکم مکلم ربه يوم القيامة ليس بينه و بينه ترجمان فينظر أمامه فلا يجد الا ما قدم ثم ينظر عن يمينه فلا يجد الا ما قدم ثم ينظر عن يساره فاذا هو بالنار فاتقوا النار و لو بشق تمرة فان لم يجد أحدکم فبکلمة طيبة. (النوادر للراوندي).
11- کنزالعمال.
12- غررالحکم.
13- سورهي ليل، آيات 7 - 5.@؛ اما آن که [حق خدا را] داد و پروا داشت، [پاداش] نيکوتر را تصديق کرد، به زودي راه آساني را پيش پاي او خواهيم گذاشت.
14- بحارالانوار، ج 3، ص 182.
15- تفسير نمونه.
16- محمد بن اسحاق بن يسار ميگويد: ابونيزر که چشمهاي به او انتساب دارد، غلام علي بن ابيطالب (ع) است. وي فرزند نجاشي پادشاه حبشه بود که مسلمانان صدر اسلام به حبشه نزد او هجرت کردند. علي (ع) او را در مکه نزد تاجري ديد. او را از آن تاجر خريد و به پاس خدمتي که پدرش نجاشي به مسلمانان مهاجر کرده بود، آزاد کرد. ميگويند: پس از مرگ نجاشي اوضاع حبشه آشفته شد و مردم آنجا هيأتي را نزد ابونيزر هنگامي که درخدمت علي (ع) بود، فرستاد تا حکومت را به او بسپارند و تاج سلطنت بر سرش نهند و تسليم بيچون و چراي او باشند، ولي او نپذيرفت و گفت: پس از آن که خداوند نعمت اسلام را به من بخشيد، ديگر خواهان ملک و سلطنت نيستم. ابونيزر بسيار بلند قامت و زيباروي بود و مانند مردم حبشه سياه پوست نبود؛ بلکه اگر کسي او را ميديد، مردي از نژاد عرب ميپنداشت.
17- بحارالانوار، ج 103، ص 184.
18- معجم البلدان، ص 176 مادهي عين.
19- وسايل الشيعه، چاپ آل البيت، ج 19، ص 187.
و بحارالانوار، ج 103، ص 184.
20- سمره، درخت صمغ عربي است.
21- وسايل الشيعه، ج 19، ص 186.
و بحارالانوار، ج 103، ص 184.
22- نهج البلاغه نامهي 24.
23- وسايل الشيعه، ج 19، ص 198.
24- همان، ج 19، ص 203.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}