علوم و معارف حضرت امام هادی(علیه السلام) (3)
علوم و معارف حضرت امام هادی(علیه السلام) (3)
از جمله احكامى كه حضرت به بيان آنها پرداخت مسائل مربوط به ((حدود)) است كه در زير، بخشى از آنها را نقل مى كنيم :
1 - حسن بن على بن شعبه به سند خود از امام على هادى - عليه السلام - نقل مى كند كه ايشان فرمود: ((مردى كه به لواط اعتراف مى كند و بر او بيّنه اى اقامه نشده است بلكه به اختيار خود اقرار كرده است امام منصوب از طرف خداوند همانطور كه حق دارد او را مجازات كند مى تواند او را ببخشد و ايمنى دهد، آيا نشنيده ايد سخن خداى را كه مى فرمايد:
(( ((هذا عطاؤ نا فامنن اءو امسك بغير حساب ؛ )) (1) اين عطاى ماست هر آنچه مى خواهى ببخش يا نگهدار...)).
اين روايت ، آشكارا دلالت مى كند بر اينكه امام منصوب از طرف خداوند در مورد كسى كه به لواط اعتراف كرده است مى تواند حكم خدا را جارى كند يا آنكه او را ببخشد. البته اين حالت اختصاص به آنجا دارد كه شخصى ، خود اعتراف كند و اگر عمل شنيع او به وسيله بيّنه به ثبوت برسد امام تنها مى تواند حكم خدا را جارى كند و ديگر نمى تواند او را عفو كند.
3 - جعفر بن رزق اللّه نقل مى كند كه : مردى مسيحى را كه با زنى مسلمان زنا كرده بود نزد متوكل آوردند همينكه خواستند او را حد بزنند مسلمان گشت و يحيى بن اكثم گفت : ايمان او اثر شرك و گناه قبلى را پاك كرد و نبايد او را حد زد. ديگرى گفت : او را بايد سه حد زد. و هر يك فتوايى داد. متوكل دستور داد از امام هادى - عليه السلام - استفتاء كنند.
حضرت در جواب استفتاء فرمود: (( ((يضرب حتّى يموت ؛ )) او را بايد آنقدر بزنند تا بميرد)).
يحيى و ديگر فقها با اين فتوا مخالفت كردند! و از متوكل خواستند نامه اى به امام نوشته و از او بخواهد مدرك اين فتوا را بيان كند. متوكل طى نامه اى خواستار مدرك فتواى حضرت شد. امام در پاسخ پس از (( بسم اللّه الرحمن الرحيم ، )) تنها اين آيه را نوشت :
(( ((فلما راءوا باءسنا قالوا آمنا باللّه وحده ، و كفرنا بما كنا به مشركين ، فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راءوا باءسنا سنة اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون . )) (2)
((هنگامى كه عذاب ما را ديدند گفتند به خداى يكتا ايمان آورديم و به معتقدات مشركانه قبلى كافر شديم ليكن ايمان پس از مشاهده عذاب ، به حالشان سودى نداشت اين سنت پايدار الهى در ميان بندگانش است و حق ناگرايان و مبطلان در چنين مواقعى دچار زيان ابدى مى شوند)).
متوكل نيز دستور داد آن مرد را آنقدر بزنند تا بميرد. (3)
امام در فتواى خود به كتاب خدا كه باطل را هرگز بدان راهى نيست استناد كرد و متوكل و ساير فقها را از دامنه علم و فضيلت خود دچار حيرت ساخت .
شيعه اماميه اجماعا ((غلات )) را ((كافر)) و ((نجس )) مى دانند و تمام احكام مترتب بر كفر از جمله جواز قتل را درباره آنان جارى مى كنند. از امام هادى - عليه السلام - روايت شده است كه به يكى از ياران خود فرمود:
(( ((و ان وجدت من احد منهم خلوة فاشدح راءسه بالصخرة ؛ )) (4) اگر كسى از غلات را در خلوت گير آوردى سرش را به سنگ بكوب )).
ما در بحث هاى آينده به تفصيل از آنان سخن خواهيم راند.
در اينجا سخن از فقاهت امام - عليه السلام - را به پايان مى بريم و به جنبه هاى ديگر شخصيت ايشان مى پردازيم . ما نمونه هاى اندكى را از فقه حضرت نقل كرديم و همين مقدار اندك ، گوياى عظمت و قدرت بى نظير ايشان در احكام شريعت اسلامى بود تا آنجا كه دوست و دشمن نظرات و فتاواى فقهى ايشان را متّبع مى دانست و ايشان عالى ترين مرجع عصر خود بشمار مى رفتند.
شبهه و تشكيك درباره اصول و معتقدات اسلامى از زمان حكومت امويان و به تشويق آنان در ميان مسلمانان راه يافت ، بنى اميه در راستاى سياست هاى ضد دينى و نژادى ، زمينه را براى انتشار و گسترش انديشه هاى گمراه كننده فراهم كردند و بذر تزلزل عقيده را در ميان دل ها پراكندند اين سياست تا زمان بنى عباس ادامه يافت و امواج شك ، بى دينى ، زندقه ، دهريه ، مانويه و ديگر افكار سست و سخيف همچنان در حال گسترش بود و شيوعى عام يافته بود.
علماى مسلمين و در راءس آنان ائمه - عليهم السلام - به مقابله با اين موج بنيان كن برخاستند و نادرستى ادعاهاى ملحدين و شكاكان را با دلايلى قاطع و محكم نشان دادند، ثمره اين جهاد علمى ائمه و پيروان عالم و عامل آنان ، تدوين كتابهايى بود تحت عنوان كلى ((احتجاج )).
احتجاج ها بر محور احاديث و مناظراتى دور مى زد كه از امامان شيعه در دفع شبهات مخالفين به وسيله علما روايت شده بود (و نظم و نسق خاصى را تشكيل مى داد) اين كتاب ها به بهترين وجه مجاهدات ائمه را در دفاع از عقيده اسلامى و نبرد با كفر و الحاد نشان مى دهد و ما در اينجا برخى از سخنان امام هادى را كه جنبه هاى كلامى خاصى را مطمح نظر قرار داده است نقل مى كنيم .
احمد بن اسحاق نامه اى به امام هادى - عليه السلام - نوشت و در آن از اختلاف مردم درباره رؤ يت خداوند سؤ ال كرد، حضرت پاسخ داد:
((رؤ يت هنگامى امكان پذير است كه ميان بيننده و ديده شده هوايى باشد تا حامل ديد گردد و ديدن صورت گيرد و اگر هوايى نباشد و نورى ميان بيننده و هدف ديد قرار نگيرد ديدن امكان پذير نخواهد بود. علاوه بر آن بيننده و ديده شده هر دو بايد در جايى متحيّز باشند تا ديدن صورت گيرد و از اين جهت هر دو محدود و همانند خواهند بود و اين اعتقاد منجر به ((تشبيه )) خداوند به ماديات مى گردد زيرا اسباب با مسببات خود ارتباطى جداى ناپذير دارند)).(5)
امام بزرگوار با شيوه اى علمى محال بودن رؤ يت خدا را ثابت مى كند. دستگاه بينايى با حصول دو شرط امكان ديدن را خواهد داشت :
1 - هوا 2 - روشنايى ، و اگر اين دو در بين نباشد ديدن صورت نخواهد گرفت و اين دو پديده نيز توان ديدن خدا را ندارند زيرا خود، محدودند و بر نامحدود فايق نمى شوند، اين دو نيرو را نرسد كه بر آفريننده جهانهاى شگفت كه زمين ما يكى از نمونه هاى ساده آنست اشراف يابد.
دستگاه بينايى وقتى قادر به ديدن مى گردد كه مساواتى ميان بيننده و هدف ديد وجود داشته باشد و هر دو يك رتبه از عوالم امكانيه باشند وگرنه ديدن محال خواهد بود. موسى نيز با شگفتى تمام از عمق جان درخواست مشاهده جمال الهى را مى كند:
((موسى گفت : پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم ، خداوند پاسخ داد: هرگز مرا نخواهى ديد ليكن به كوه بنگر اگر (تاب تجلّى خدا را آورد) بر جا ماند، در آن صورت مرا خواهى ديد. پس هنگامى كه خداى موسى بر كوه جلوه اى كرد كه آن را با خاك برابر نمود و او از حيرت بيهوش شد. هنگامى كه موسى خود را بازيافت گفت : پروردگارا! تو (از صفات امكانى ) منزّهى و من به درگاهت توبه مى كنم و جزء اولين مؤ منان به تو خواهم بود)).(6)
حضرت موسى سيراب از كلمات الهى ، خداوند را با تمام وجود حسّ مى كند و به افتخار مخاطب حضرت حق واقع شدن رسيده است لذا خود را و محدوديت وجودى خويش را برابر ذات سرمدى فراموش مى كند و حديث آرزومندى را مى گويد و خواستار از پرده برون آمدن حق مى گردد و خواسته اى را مطرح مى كند كه نه بشر قبلا آن را پيش كشيده بود و نه امكان برآورده شدن را دارد: (( ((رب ارنى انظر اليك )). )) (7)
ليكن اين درخواست نشدنى است و موسى نمى تواند تاب آن را داشته باشد. پاسخ كوتاه ، صريح ، گويا و ترديدناپذير است : (( ((لن ترانى )). )) (8)
سپس حضرت حق براى اطمينان دل مخاطب و بر ساخته خود و مفتون بزرگ تاريخ : (( ((و لقد فتناك فتونا))، )) علت آن را بيان مى كند: ((به كوه بنگر اگر بجاى خويش استوار ماند مرا خواهى ديد)) كوه نيرومند و پا در زمين دارد. تاءثرات و احساسات انسانى را از خود دور ساخته و مظهر قدرت براى انسان بوده است و همگان آن را سمبل ايستادگى در برابر طوفان ها و ديگر حوادث طبيعى مى دانند امّا همين كوه قوى تاب يك تجلى را نمى آورد.
(( ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا؛ )) (9) پس آنگاه كه نور تجلى خدا بر كوه تابش كرد كوه را مندك و متلاشى ساخت )).
و همچون توده برفى در برابر آفتاب تموز رنگ مى بازد و با زمين يكى مى گردد.
واقعيت آنچنان روشن است كه جاى انديشيدن ندارد، موسى به زمين مى افتد خود را باز مى يابد، نمونه اى از عظمت جلال دوست را به عيان مى بيند و لب مى گشايد: (( ((سبحانك تبت اليك و اءنا اول المؤ منين )) )) پروردگارا از انديشه و گمان خود توبه كردم و اولين كسى هستم كه ديده نشدن تو را با ذرات هستيم ديدم .(10)
و اينك توجه كنيد به سخنان امام هادى - عليه السلام - و كلماتى كه با آنها معبود را مخاطب ساخته است و به خوبى عمق معرفت ايشان را نسبت به ساحت ربوبى نشان مى دهد:
((پروردگارا! گمان هاى متوهمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان به دامنه اوصافت نيز نمى رسد، زيان توصيفگران از كار افتاد و نادرستى ادعاهاى مبطلان عيان گشت ؛ زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آنست كه خرد انسانى را تصور آن باشد. تو در لامكان غير متناهى هستى و هيچ چشمى تو را نمى تواند بنگرد و هيچ عبارتى را توان توصيف تو نيست ، چقدر دور است انديشه هاى انسان از درك مقام والايت ، اى يگانه اى سر منشاء هستى تو در لباس عزت و كبريايى خود فراتر از هر نيرويى هستى و با جبروت خود بالاتر از تيررس هر انديشمند تيزيابى قرار دارى ...)).(11)
انديشه انسانى ، ناتوانى خود را از درك حقيقت ذات باريتعالى طى قرون بيشمار نشان داده است ولى چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند و گمان هاى باطل يافتند. انسان قبل از آنكه به وصف خدا بنشيند ناتوانى ذاتى خود را بايد دريابد و بداند: هر كس حكايتى به تصوّر چرا كند:
ابن ابى الحديد معتزلى ضعف و قصور انديشه بشرى را در ابيات زير به خوبى تصوير كرده است :
((اى شگفتى هستى ، انديشه از راه يافتن به كنهت درمانده شد، تو خردمندان را متحيركردى و خرد را فرسوده كردى )).
((هر وقت انديشه ام سر سوزنى به تو نزديك شد فرسنگى گريخت و تاريكى و هزارتوى اوهام اسير گشت و راهى به روشنى حقيقت نيافت )).
(( واجب الوجود )) به جسم بودن متصف نمى گردد زيرا تجسّم از صفات (( ممكن الوجود )) است كه وجود و عدمش نيازمند علت است و لازمه جسم بودن ، مخلوق بودن است . امام هادى در موارد متعددى اين مساءله را طرح كرده و قائلين به تجسّم و جسمانى بودن خداوند را محكوم نموده است . در اينجا پاره اى از آنها را نقل مى كنيم :
1 - صقر بن ابى دلف مى گويد: از امام على هادى - عليه السلام - درباره توحيد پرسش كردم و به ايشان گفتم : من نيز عقيده هشام بن حكم را در اين باب دارم (هشام قبل از هدايت شدن و درك حقيقت ، خداوند را در جسم مى دانست ).
امام از اين سخن خشمگين شد و فرمود: ((چرا به سخن هشام دلبسته ايد هر كه خداوند متعال را جسم بداند، از ما نيست و ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم . اى ابن ابى دلف ! جسم مخلوق است و خداوند خالق و جسم بخشنده آن مى باشد...)).(13)
لازمه اعتقاد به جسميّت ، مخلوق و حادث دانستن آنست و اينكه نيازمند علت وجود دهنده اى است تا او را به عرصه ظهور رساند. منزه است خداى سبحان از شبهه امكان و احتجاج به وجود دهنده .
2 - حمزة بن محمّد نقل مى كند كه : نامه اى به حضرت امام هادى - عليه السلام - نوشتم و در آن پرسيدم : خداوند جسم است يا صورت ؟
حضرت پاسخ داد: (( ((سبحان من ليس كمثله شى ء لا جسم و لا صورة )). )) (14)
((منزه است آنكه هيچ مثل و مانندى ندارد و نه جسم است و نه صورت )).
3 - ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: به ايشان - حضرت هادى عليه السلام - نامه اى نوشتم و در آن خاطر نشان كردم كه در ميان ما عده اى از شيعيان و دوستداران شما درباره توحيد اختلاف پيدا كرده اند؛ گروهى خداوند را جسم و گروه ديگرى صورت مى دانند.
حضرت در پاسخ به خط خود نامه اى بدين مضمون نوشت : (( ((سبحان من لا يحد، و لا يوصف ليس كمثله شى ء، و هو السميع العليم ...)). )) (15)
((منزّه است خدايى كه حدّ و وصف نمى پذيرد و او را مانند يافت نشود و اوست شنواى دانا...)).
((حدود)) لازمه موجودات امكانى است و سعه وجودى آنها را معين مى كند لذا ذات لايتناهى خدا از هر حد و تعينى منزّه است . همچنين اوصافى كه دوگانگى وصف و موصوف را به دنبال داشته باشد به خدا اطلاق نتوان كرد زيرا حضرت باريتعالى (( واحد من جميع الجهات )) است و وحدت حقّه مختص ذات احديت است و اين دقيقه را حكماى شيعه بخصوص معتقدين به اصالت وجود به خوبى مبرهن ساخته اند:
امام هادى - عليه السلام - طى حديثى براى فتح بن يزيد جرجانى روشن ساخت كه با هيچ صفتى نتوان به ذات و حقيقت پروردگار پى برد و محال است اوصاف ما محيط بر حقيقت حق گردد. در بخشى از اين حديث چنين آمده است :
((خداوند را جز آن گونه كه خود را توصيف نموده است نتوان وصف كرد. چگونه مى توان آفريننده اى را كه حواس و اوهام از دستيابى به گوشه اى از كبرياى او ناتوان و درمانده شده است وصف نمود نه چشم ها او را دريابد و نه تعاريف بر او منطبق گردد، بسى والاتر است از توصيف وصف كنندگان ، در عين نزديكى دور است و دورى حق عين نزديكى است ، دورى و نزديكى درباره خدا مفهوم خود را از دست مى دهد و خداوند در اوج دورى نزديك است و در حالى كه نزديك مى باشد دور است ، او ((كيفيت )) را آفريد لذا بدو گفته نمى شود ((چگونه )) است و مكان را به وجود آورد پس نبايد گفت خدا ((كجاست )) زيرا حضرت باريتعالى را مكان و كيفيت نباشد و اين دو از مختصات ممكنات است . اوست خداى واحد يگانه ، بى نياز، نه زاده است و نه مى زايد و همتايى ندارد، جلال خداوندى معزّز باد.
اى فتح ! همانطور كه با صفات معمولى و الفاظ نارسا نمى توان به كنه ذات خدا رسيد، ذات پاك محمّد مصطفى را كه خداوند نامش را در كنار نام خود ذكر كرده است و او را شريك در بخشش خود معرفى كرده است و طاعتش را بر مسلمان فرض نموده است نيز نمى توان به دقت وصف نمود زيرا خداوند درباره برگزيده و رسول خود مى فرمايد:
(( ((و ما نقموا الا ان اءغناهم اللّه و رسوله من فضله )). )) (16)
((منافقان به كينه توزى برنخاستند مگر به سبب آنكه خدا و رسول ، آنان را از بخشش و فضل خويش بى نياز ساخته بودند)).
و كيفر مخالفت با دستور پيامبر را عذاب دوزخ و لباس هاى قيراندود قرار مى دهد زيرا مى فرمايد: (كافران مى گويند) ((اى كاش ! خدا را اطاعت مى كرديم و اى كاش ! رسول را اطاعت مى نموديم )).(17)
اى فتح ! اگر نيك بنگرى ذات ائمه را نيز نمى توان به درستى وصف كرد زيرا خداوند اطاعت از آنان را مانند اطاعت از پيامبر قرار داده و فرموده است :
(( ((اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ؛ )) (18) از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الامر پيروى نماييد)).
و باز فرموده است : (( ((و لو ردوه الى الرسول و اولى الا مر منهم )) (19) و اگر آنان كار خود را به پيامبر و اولى الامر ارجاع مى دادند...)).
و همچنين فرموده است : (( ((ان اللّه ياءمركم اءن تؤ دوا الا مانات الى اءهلها؛ ))(20) خداوند به شما فرمان مى دهد تا امانات را به اهلش باز پس دهيد)).
و فرمود: (( ((فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛ )) (21) اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد)). و بدين گونه خداوند عظمت اهل بيت را نشان داده است .
اى فتح ! خوب توجه كن نه تنها خداوند، پيامبر اكرم و فرزندان فاطمه زهرا را نمى توان (( كما هو حقه )) وصف كرد شيعه حقيقى ما نيز فراتر از وصف مى باشد...)).(22)
اين حديث شريف به روشنى بيان مى كند كه اوصافى را كه بتواند به ذات حق راه يابد محال است بتوان يافت و حضرت احديت را تنها با همان اوصافى مى توان خواند كه خود را بدانها معرفى كرده است . ما نه تنها ذات حق را ادراك نمى كنيم بلكه ذات مصطفوى و خاندان عصمت و طهارت نيز از ظرفيت انديشه بشرى خارج است ، و آن كس كه به مقام ولائ و دوستى اهل بيت دست يابد، داراى آنچنان صفات برجسته و گرايشهاى عميق ملكوتى خواهد بود كه او را نيز نمى توانيم بطور كامل وصف كنيم .
از امام على هادى - عليه السلام - درباره حقيقت سؤ ال شد و ايشان پاسخ داد:
((خداوند هميشه يگانه بود و هيچ چيز با او نبود سپس مخلوقاتى بى سابقه و بديع آفريد و براى خود نامهايى اختيار كرد و نامها و حروف همچنان با حضرت حق قديم هستند. خداوند هميشه بوده است سپس هر چه را اراده كرد به عرصه وجود آورد هرگز قضاى باريتعالى رد نمى گردد و حكمش لايتغير است ...)).(23)
اين حديث به برخى از جنبه هاى توحيد كه هر مسلمانى بايد به آنها ايمان داشته باشد اشاره مى كند مسلمانان بايد از اين كلمات درس گرفته خالق هستى و جان بخش را يكى دانسته و بدانند قضاى الهى حتمى و حكم حق تغييرناپذير است .
پی نوشتها:
1-سوره ص ، آيه 39.
2-سوره غافر، آيه 84 و 85.
3-وسائل ، ج 18، ص 331.
4-« وسائل الشيعه ، » ج 18، ص 554.
5-اصول كافى ، ج 1، ص 97، و « التوحيد، » ص 109.
6-سوره اعراف ، آيه 142.
7-سوره اعراف ، آيه 143.
8-سوره اعراف ، آيه 143.
9-سوره اعراف ، آيه 143.
10-« فى ظلال القرآن ، » ج 9، ص 39.
11-« التوحيد، » ص 66.
12-شرح « نهج البلاغه » ابن ابى الحديد.
13-« التوحيد، » ص 104.
14-« التوحيد، » ص 91.
15-« الدر النظيم ، و التوحيد، » ص 100.
16-سوره توبه ، آيه 74.
17-سوره احزاب ، آيه 66.
18-سوره نساء، آيه 59.
19-سوره نساء، آيه 83.
20-سوره نساء، آيه 58.
21-سوره انبياء آيه 7.
22-« كشف الغمه ، » ج 3، ص 176.
23-احتجاج طبرسى .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}