ظرافتهاى امر به معروف و نهى از منكر
ظرافتهاى امر به معروف و نهى از منكر
1- حق يك يا چند نفر از افراد جامعه را تضييع كند.
2- حق كل جامعه را تضييع كند و كارى به زيان نظام جامعه انجام دهد; مثلا، وقتى مالى را از ديگرى غصب مى كند و گاهى توطئه اى عليه نظام جامعه انجام مى دهد، و همه اينها باز ممكن است به دو صورت انجام بگيرد: مخفيانه و آشكار.
اما آن جايى كه كسى رفتار غيراخلاقى در رابطه با خدا و يا در رابطه با شخص خودش داشته باشد و اين كار هم مخفيانه انجام بگيرد در اين جا دو ارزش در مقابل هم قرار مى گيرد و عملا تضادى حاصل مى شود; يعنى از يك طرف، ما مى دانيم كه اجمالا نسبت به رفتار ديگران نبايد بى تفاوت باشيم و افراد در نظام اسلامى موظفند كه نسبت به عمل ديگران كم و بيش نظارتها و عكس العملهايى داشته باشند; يعنى همان چيزهايى كه در لزوم ارشاد و دعوت به خير و تواصى به حق و امر به معروف و نهى از منكر مطرح است و بايد سعى كرد كه خطاكار را از كار زشت بازداشت، و از طرف ديگر، چون كار پنهانى است و نمى خواهد كسى مطلع بشود رعايت كرامت انسان و حفظ عرض و آبروى او اقتضا مى كند كه به رويش نياورند، چون خداى متعال راضى نيست كه بنده اى، هر چند گنهكار، آبرويش ريخته شود. پس از يك سو، حفظ آبرو و حيثيت آن شخص لازم است و نبايد رازش را كشف كرد و آبرويش را ريخت، و از سوى ديگر مى بايست او را معالجه كرد.
در صورتى كه بتوان بين اين دو ارزش جمع كرد; يعنى كارى كرد كه خطاكار، متنبه بشود و دست از كار زشتش بردارد بدون اين كه آبرويش، حتى نزد شخص ارشاد كننده بريزد در اين صورت، اشكالى پيش نمى آيد. چنان كه اگر بتوان او را راهنمايى كرد كه كتابى بخواند، از موعظه اى استفاده كند، يا خودش كلياتى را برايش مطرح نمايد، و بدون اين كه به او بگويد من مى دانم كه تو مرتكب كار زشتى هستى زيانها و عواقب آن كار را برايش بيان كند هم آبرويش نريزد و هم متنبه بشود. ولى غالبا اين كار ميسر نمى شود و در بسيارى از موارد هست كه اگر انسان بخواهد طرف را ارشاد بكند خواه ناخواه متوجه مى شود كه او از گناهش اطلاع دارد. بدون شك نبايد كارى كرد كه شخص ثالثى از اين جريان مطلع بشود و كسى كه گناه محرمانه اى انجام داده نبايد سرش را نزد ديگران فاش كرد اما سؤال اين است كه آيا سزاوارتر است اظهار كند كه من اطلاع دارم از اين گناهى كه مرتكب شده اى؟ يا سخنى بگويد كه طرف بفهمد كه رازش نزد او فاش شده است؟ در صورتى كه راه اصلاح او منحصر به چنين گفتار و رفتارى باشد مصلحت نجات او مقدم است چون خودش در واقع اطلاع پيدا كرده است و نزد شخص ثالثى هم راز او را كشف نمى كند و اگر بكلى سخنى نگويد شخص گناهكار به گناه خودش ادامه مى دهد و موجب هلاكش مى شود، در اين جا بايد او را از مهلكه اى كه در شرف وقوع در آن است نجات داد ولى بايد دقت كرد هر قدر ممكن است آبرويش حفظ بشود و موجبات شرمسارى و رسوايى او فراهم نگردد.
اينها ظرافتهايى است كه بايد در مقام عمل به آن توجه داشته باشيم مبادا موقعى كه مى خواهيم كسى را ارشاد كنيم خودمان مرتكب گناهى بشويم.
اما آن جايى كه مربوط به حقوق ديگران مى شود، اگر مربوط به حق يك يا چند فرد باشد يك حكمى دارد و در صورتى كه مربوط به حق كل جامعه و نظام جامعه باشد حكم ديگرى. كسى اختلاس كرده و از فرد يا افرادى مالى را مخفيانه غصب كرده است درباره چنين شخصى با چند مساله، مواجه هستيم اموال كسانى مورد تجاوز قرار گرفته در حالى كه خودشان هم متوجه نيستند ما چگونه مى توانيم عمل كنيم و لااقل جلو تكرارش را بگيريم؟
مساله ديگر درباره شخص مرتكب است كه چگونه بايد با او برخورد كرد؟ تامين حقوق ديگران گاهى به اين صورت ميسر است كه انسان بدون اين كه به محاكم مراجعه كند و ديگران را در جريان قرار بدهد، مى تواند اموال يا حقوق تضييع شده را استيفا كند; مثلا مال مغصوب در اختيار شخص ثالثى است و او قدرت دارد كه آن را به صاحبش برگرداند در اين جا اشكالى پيش نمى آيد، زيرا مى داند كه اين مال غصبى است و صاحبش را هم مى شناسد و رساندن به او هم هيچ اشكالى را ايجاد نمى كند; نه باعث اين مى شود كه آبروى غصب كننده ريخته بشود، و نه مفسده ديگرى را ايجاد مى كند، اين كار را حتما بايد كرد.
اما هنگامى كه انسان مى بيند كه كسى اختلاس يا دزدى مى كند يا كارهاى منافى با عفت مرتكب مى شود چه بايد كرد؟ شايد ابتدا به ذهن برسد كه خوب است افشاگرى كند و طرف را معرفى كند و به مجازات برساند. البته در اين كه فى الجمله مى توان چنين كارى را انجام داد، شكى نيست; يعنى به محاكم و به مقامات صلاحيت دار اطلاع داد تا او را مجازات كنند، مثلا كسانى شاهد انجام عملى باشند و نزد قاضى شهادت بدهند و قاضى حكم بكند و حد بر او جارى نمايد، ولى از تربيت اسلامى و دستورالعملهايى كه در اين زمينه هست استفاده مى شود كه اين كار مطلقا مطلوب نيست; يعنى چنين نيست كه هر كس اطلاع پيدا كرد از اين كه ديگرى مرتكب كبيره اى شده يا به حقوق ديگران تجاوز كرده خوب است كه برود شهادت بدهد و او را به مجازات برساند بلكه مى بينيم در بعضى از موارد طورى است كه اين كار موجب مجازات براى خود شاهد مى شود; مثلا اگر سه نفر عادل ببينند عمل زنايى انجام گرفته و بروند شهادت بدهند و شاهد چهارمى نباشد بر هر سه نفر ايشان حد جارى مى شود. از اين دستور اسلام مى توان استفاده كرد كه اسلام راضى نيست به اين كه زود اسرار مردم فاش بشود البته بايد جلو مفاسد گرفته بشود اما به ترتيبى كه خود اسلام مقرر كرده است. از اين دستور اسلام استفاده مى شود كه چهار نفر بودند و رفتند شهادت دادند اشكالى ندارد، اما اگر كمتر بودند نبايد اين كار را بكنند اگر سه نفر از ارتكاب چنين كارى مطلع شدند هر سه بايد كتمان كنند.
اما نسبت به شخص ذى حق; مثلا شوهر زن زناكار، يا كسى كه مال از او اختلاس شده، آيا مى بايست به شوهر اطلاع دهند يا به صاحب مال بگويند كه فلانى مال تو را دزديده است يا نه؟ بدون شك اگر استيفاى حق متوقف بر اينها نباشد چنين كارى را نبايد كرد تا بى جهت راز مسلمانى فاش نشود اما اگر استيفاى حق متوقف بر اين باشد و جز اين راهى نداشته باشد در اين جا گفتن به او اشكالى ندارد، اما آيا واجب است براى اين كه مالش از بين نرود ما به او بگوييم كه فلان كس مال تو را برداشته است؟ ظاهرا دليلى بر لزوم اين كار نداشته باشيم مگر اين كه سكوت در اين موارد موجب شيوع فساد شود و به هر حال، حل اين مسائل به عهده فقه است.
و اما نسبت به خود شخصى كه مرتكب گناهى مى شود وظيفه داريم كه او را ارشاد كنيم. در اين جاست كه اگر رازش افشا نشده ما حتى نبايد به روى خودش هم بياوريم كه ما مى دانيم تو مرتكب گناه شده اى; عينا مثل همان مساله اولى است و پيچيدگى مساله دوم به خاطر اين است كه جهات مختلفى دارد: يكى كيفيت ارشاد آن شخص و بازداشتن او از گناهى كه مرتكب شده و اصلاح اين مرض نفسانى كه پيدا كرده است و در اين جهت با صورت اول، مشترك است، و يكى حيثيت استيفاى حق ديگران است كه چگونه بايد استيفا كرد، و يكى ديگر اين كه آيا بايد كارى كرد كه به مجازات برسد يا نه؟ و گفتيم در يك صورت هست كه بايد اين كار را كرد و آن صورتى است كه اگر كارش افشا نشود به مجازات نرسد يقين داريم كه اين كار را تكرار خواهد كرد و موجب يك مفسده اجتماعى بزرگ مى شود.
و اما در صورتى كه گناه علاوه بر اين كه موجب شقاوت و هلاكت معنوى گناهكار مى شود به ضرر نظام جامعه هم باشد; يعنى ضررش تنها منحصر به يك فرد و دو فرد نباشد بلكه اساس اجتماع صالح اسلامى را به هم مى زند در اين جاست كه حتما ى بايست به هر قيمتى باشد جلوگيرى كرد و حتى در اين مورد است كه تجسس هم فى الجمله جايز است، زيرا در جايى كه احتمال داده شود كه كسانى مى خواهند عليه نظام جامعه توطئه كنند حتى به احتمالش هم مى بايست ترتيب اثر داد; يعنى در مقام تحقيق برآمد چه رسد به اين كه علم داشته باشيم به اين كه كسانى در صدد چنين كارى هستند. البته تاكيد مى كنم كه جواز تجسس بستگى به نظر حاكم و ولى امر دارد و بايد به دستور او انجام بگيرد و الا تجسس ابتدايى از كار مؤمنين جايز نيست و قرآن كريم صريحا نهى فرموده است: «و لاتجسسوا» و در مواردى كه حاكم به خاطر مصالح كل نظام لازم مى داند كه اين كار انجام بگيرد استثنايى است كه به دليل عقلى و نقلى ثابت مى شود. اين يك بخش از مسائل اخلاقى است كه فهرست وار گفته شد و مى بايست در اطراف فروع و جزئياتش دقت فقهى كافى بشود.
نكته اى كه اصولا درباره هر نوع ارشاد و امر به معروف و امثال اينها مطرح مى شود اين است كه گاهى در اثر هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى اين كارها درست انجام نمى گيرد; مثلا كسى كينه يا كدورتى با شخص ديگرى دارد و مى خواهد آبرويش را به بهانه امر به معروف و نهى از منكر بريزد، با همين انگيزه در مقابل مردم سر او را فاش مى كند يا با او برخورد تندى مى كند و اسمش را مى گذارد امر به معروف يا نهى از منكر. گاهى نيز هواى نفس به صورت خفى ترى تاثير مى كند و مثلا محرمانه با طرف صحبت مى كند اما اين صحبت كردنش به اصطلاح «اصل مثبت » است; يعنى مى خواهد به او بگويد كه من از تو بهترم و مى خواهد شخصيتش را در مقابل خودش خرد كند. در واقع مى خواهد به او بگويد كه من اطلاع دارم از اين كه تو مرتكب فلان گناهى مى شوى و گاهى در لفافه و گاهى صريحا به طرف مى فهماند كه من از گناه تو اطلاع دارم. چنين برخوردى كمترين ضررش اين است كه آن فايده اى را كه بايد خود شخص از امر به معروف ببرد نخواهد برد، زيرا هر ارزش اخلاقى تابع نيت است و اگر در عمل خيرى نيت انسان فاسد باشد اين عمل براى او هيچ فايده اى ندارد هر چند حسن فعلى داشته باشد اما براى فاعل هيچ نتيجه اى را در بر نخواهد داشت. به علاوه ممكن است موجب گناهى براى ارشاد كننده شود كه آبروى مؤمنى را مى برد يا او را خجل و شرمسار مى كند.
اين است كه بايد دقت كنيم در موارد امر به معروف و نهى از منكر و توجه به انگيزه خودمان داشته باشيم و نيتمان را خالص كنيم و برخوردمان با اشخصاصى كه مرتكب گناه مى شوند برخورد طبيب و پرستار دلسوز با مريض باشد و سعى كنيم كه او معالجه بشود نه اين كه بخواهيم از او انتقام بگيريم و ناراحتى خودمان را فرو بنشانيم. بايد سعى كنيم راهى را انتخاب كنيم كه آبروى طرف كمتر ريخته شود هرچند به اين اندازه كه او بفهمد ما از گناهش اطلاع پيدا كرده ايم و در رفتار و گفتارمان بايد نيتمان خالص باشد تا خودمان هم از اين امر به معروف و نهى از منكر استفاده كنيم.
متاسفانه در خيلى از موارد نه شرايط شرعى امر به معروف و نهى از منكر رعايت مى شود و نه اخلاص نيت وجود دارد و شخص خيال مى كند كه خيلى هنر كرده و يك وظيفه واجبى را انجام داده است، در صورتى كه چه بسا به جاى اصلاح، افساد كرده و بيشتر طرف را لجوج كرده و باعث اين شده كه بر كارش اصرار بورزد. و اگر آبرويش در اجتماع ريخته مى شود مرتكب گناهى هم شده است.
از كسانى كه داراى مراتبى از تقوا و فضيلت بوده اند مطالبى نقل شده كه در مقام امر به معروف و نهى از منكر آموزنده است. از مرحوم ميرزاى شيرازى - رضوان الله عليه - نقل شده كه در يك مجلسى شخصى منبر رفته بود و روايتى يا مرثيه اى خوانده بود كه سند صحيحى نداشته است مرحوم ميرزا هم در آن مجلس حضور داشتند ولى چيزى نفرمودند بعد يكى از دوستان به ايشان اعتراض كرد كه چرا نهى از منكر نكرديد؟ ايشان فرموده بود كه حفظ آبروى مسلمان از اين نهى از منكر فورى لازمتر است من مى توانستم در خفا هم به او بگويم كه شما اين مطلبى كه گفتيد درست نيست و لزومى نداشت كه جلو مردم آبرويش را بريزم. به هر حال راه تقوا راه باريكى است و بايد توجه داشت كه انسان گول هواى نفسانى را نخورد.
البته از آن طرف هم بايد مواظب باشيم كه احتياط كردن در اين مسائل موجب ترك امر به معروف و نهى از منكر نشود; مثلا بگوييم من مى ترسم قصدم خالص نباشد پس چيزى نمى گويم! مبادا چنين وسوسه ها يا هواى نفس ديگرى انسان را از انجام وظايف واجب باز بدارد; مثلا ترس از اين كه نهى از منكر، موجب كم شدن محبوبيتش نزد شخص بزهكار بشود و يا جلو بعضى از منافع مادى او را بگيرد. مبادا چنين هواهاى نفسانى ناخود آگاه موجب ترك امر به معروف يا نهى از منكر شود! اين است كه بايد بين اين دو طرف افراط و تفريط و بين اين مهالك مختلفى كه براى نفس هست انسان دائما متوجه خودش باشد و انگيزه هاى خودش را بسنجد و ببيند چه انگيزه اى موجب حركتش يا گفتارش يا كردارش مى شود.
آنچه گفته شد بخشى از مسائلى است كه درباره عكس العمل در مقابل رفتارهاى غيراخلاقى مجرمان نسبت به ديگران مطرح مى شود. يك بخش ديگر كه از يك جهت اهميت بيشترى دارد درباره عكس العمل شخص در مقابل رفتار غير اخلاقى مجرمان، نسبت به خود اوست; مثلا كسى مى خواهد مالى را از انسان غصب كند يا مى خواهد آبرويش را بريزد يا خداى نكرده به ناموسش تجاوز كند و چيزهايى از اين قبيل، در مقابل چنين كسى چه بايد كرد؟ اين گونه عكس العمل هم دو صورت كلى دارد: يك وقت كسى درصدد تجاوز برآمده ولى هنوز مرتكب عملى نشده و شخص بايد از خودش دفاع كند و نگذارد كه حقش از بين برود، و گاهى حقى را تضييع كرده و شخص مى خواهد حق خودش را پس بگيرد يا مى خواهد قصاص بكند يا متجاوز را به مجازات برساند. اجمالا انظلام و زير بار ظلم و ستم رفتن از نظر اسلام مذموم است اما كيفيت برخورد و تعيين دقايق رفتار احتياج به تحقيق دارد.
از بيانات پيغمبر اكرم و ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - استفاده مى شود كه دفاع كردن مطلوب است و حتى در روايات داريم كه اگر كسى در مقام دفاع از مال خودش كشته بشود اجر شهيد دارد: «من قتل دون مظلمته فهو شهيد» و اگر كسى مى خواهد تجاوز به ناموس شخص بكند حتى كشتن او جايز است و قدر متيقن در صورتى كه جز با كشتن او نمى توان جلوى تجاوز را گرفت كشتنش جايز است. اينها كم و بيش در فقه ما مسلم است.
سؤالى كه ممكن است در اين جا مطرح شود اين است كه: نسبت به حقوق عرضى و به اصطلاح آنچه مربوط به شخصيت انسان مى شود مانند توهين كردن و آبروريزى كردن و چيزهايى از اين قبيل چه بايد كرد؟ در اين موارد هم جلوگيرى از تضييع حق اشكالى ندارد، اما آيا مطلوبيت هم دارد يا نه؟
و همين طور كسى كه مرتكب گناهى شده و حقى را از انسان سلب كرده آيا بهتر اين است كه چشم پوشى كند يا اين كه در مقام قصاص برآيد و حقش را استيفا كند - هر چند با زور - ؟ و آيا بايد خودش مستقيما درصدد گرفتن حقش برآيد يا بايد به محاكم و مراجع صلاحيتدار مراجعه كند؟ مواردى هست كه اگر هر كسى بخواهد مستقيما در مقام دفاع برآيد و حق خودش را از ديگرى بازستاند موجب اين مى شود كه سوء استفاده هايى بشود و مفاسدى در اجتماع پيش بيايد; يعنى هر كس بتواند به بهانه اين كه فلان كس مى خواست به من ظلم بكند او را بزند يا بكشد يا به بهانه اين كه به من توهين كرده او را به باد فحش و اهانت بگيرد و يا اين كه اموالش را بگيرد به بهانه اين كه اموال مرا برده و من قصاص كردم. در اين گونه موارد كه قصاص شخصى موجب هرج و مرج و اختلال نظام مى شود بايد به مراجع قانونى مراجعه كرد و يكى از دلايل لزوم حكومت همين است كه در اين مورد اگر افراد خودشان بخواهند مستقيما اقدام بكنند موجب هرج و مرج مى شود و براى جلوگيرى از هرج و مرج بايد مراجع قانونى و دستگاه دولتى وجود داشته باشد.
اما در مواردى كه موجب هرج و مرج نمى شود آيا از نظر اخلاقى بهتر اين است كه شخص حق خودش را بگيرد يا چشم پوشى كند؟ همه نظامهاى اخلاقى مى پذيرند كه عفو و اغماض مطلوب است اما درباره مواردش و مقدار مطلوبيتش اختلافاتى دارند. اين سؤال در نظام اخلاقى اسلام هم مطرح است كه در كجا بايد عفو كرد و در كجا انتقام گرفت؟ از يك طرف، گذشت كردن شايد نوعى انظلام باشد اگر بنا باشد كه هر كسى ظلم مى كند او را ببخشند به حسب كلامى كه از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده اگر كسى به صورت تو سيلى زد آن طرف صورتت را هم بگير كه سيلى بزند، آيا چنين چيزى مطلوب است؟ يا اگر كسى مالت را برد يك چيز ديگر هم به او ببخش. آيا در اسلام چنين چيزى داريم يا مطلقا هر كسى مرتكب جرمى نسبت به انسان شد بايد در مقام انتقام برآيد و بايد قصاص و مقابله به مثل كند؟ اين جاست كه احتياج به دقت بيشترى است و براى اين كه اين مسائل تا حدى روشن بشود به آياتى كه در اين زمينه هست و كم و بيش به مباحث قبلى هم مربوط مى شود مراجعه مى كنيم.
خداوند متعال در آيه 41 سوره شورى مى فرمايد: «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل × انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم » و در آيه بعد بلافاصله مى فرمايد: «و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور».
از آيه اول اجمالا جواز دادخواهى و دفاع استفاده مى شود كه اگر كسى مظلوم واقع شد و براى رفع ظلم قيام كرد و از ديگران كمك طلبيد اشكالى ندارد: «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل » چنين كسانى محكوم نيستند و راه براى ايشان باز است. «انما السبيل على الذين يظلمون الناس » آن كسى كه ابتدا به كسى ظلم مى كند او محكوم است. «انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم » اما همين شخصى كه مى تواند حق خودش را بگيرد و به ظالم حمله كند و قصاص نمايد «و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور» در چنين موردى اگر كسى صبر بكند و تحمل بكند و مجرم را ببخشد اين از كارهاى خيلى مهم است.
از اين آيه شريفه اجمالا استفاده مى شود كه عفو و گذشت از كسانى كه ظلم و تجاوز مى كنند فى الجمله مطلوب است بلكه اطلاقش اقتضا مى كند كه هميشه مطلوب است. پس بايد آيات و دليلهاى ديگر را ببينيم، كه آيا اين عفو مطلقا مطلوب است يا اين كه استثنا هم دارد؟ ولى به هر حال استفاده مى شود كه با اين كه حق دارد طرف را مؤاخذه بكند و حقش را از او بگيرد اما بخشيدن او مطلوبتر است و ارزش فوق العاده اخلاقى دارد.
در آيه 148 سوره نساء مى فرمايد: «لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان الله سميعا عليما» اگر كسى داد بزند و به مردم بد بگويد كار بدى كرده و خدا چنين كارى را دوست نمى دارد، خدا نمى خواهد كه كسى به ديگران بى احترامى بكند مگر اين كه مظلوم باشد و براى رفع ظلمش چاره اى جز اين نداشته باشد. خدا نمى خواهد كه همه انسانها توسرى خور باشند و هر كس به سرشان زد هيچ نگويند. مواردى هست كه داد زدن و كمك خواستن از ديگران اشكالى ندارد. از اين آيه مثل آيه اول از سه آيه اى كه از سوره شورى نقل كرديم فقط جواز اين كار استفاده مى شود اما مطلوبيت و ارزش اخلاقى استفاده نمى شود همين اندازه استفاده مى شود كه ارزش منفى ندارد. آيات 178 و 179 سوره بقره درباره قصاص است كه با «كتب عليكم القصاص » شروع شده است. چه بسا ابتدا كسى توهم كند كه تعبير «كتب عليكم القصاص » دلالت مى كند بر اين كه قصاص ارزش لازم الاستيفايى دارد نظير «كتب عليكم الصيام » و مانند آن. ولى در ذيل آيه مى فرمايد: «فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان » پس معلوم مى شود كه آيه در مقام اين است كه اگر كسى خواست قصاص بكند بايد تامين بشود و لازم است بر مؤمنين كه آن را بپذيرند يا بر دستگاه حكومت لازم است كه آن را اجرا بكنند اما معنايش اين نيست كه حتما بايد قصاص كرد; به عبارت ديگر، «كتب » دلالت بر وجوب اجراى قصاص دارد در صورتى كه ذى حق مطالبه قصاص بكند.
در آيه 126 سوره نحل مى فرمايد: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين » اگر خواستيد مجرم را عقاب و مجازات كنيد به همان اندازه اى كه مرتكب جرم شده شما هم نسبت به او اجراى عقوبت كنيد: «فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين » اما اگر صبر كنيد و عقاب نكنيد براى صابرين بهتراست. اين هم از جمله آياتى است كه دلالت مى كند بر اين كه عفو و ترك عقوبت مطلوب است و ارزش بيشترى دارد نه اين كه لزوما بايد هر كسى را كه مرتكب گناهى مى شود معاقبه و مجازات كرد.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}