اشعارعاشورایی

نويسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

ای تشنه لبی، که آب شرمنده توست
تا صبح جزا سحاب شرمنده توست
در اوج عطش گذشتی از آب فرات
و اللّه که انتخاب شرمنده توست
حسن احمدزاده

آب و عطش آن اراده را نرم نکرد
جز یاد خدا دل تو را گرم نکرد
دستی که نشست در کمین دستت
اللّه اللّه از خدا شرم نکرد
محمدجواد محبّت

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن‏های مجاور، نفحاتی داریم
داغ هفتادودو گُل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم
آن سبک بال‏ترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتیّ نجاتی داریم
در تماشای جمال از جبروتی سُرخیم
که شگفت آینه جلوه ذاتی داریم
در همین روضه سربسته، خدا می‏داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم
زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم
همه هستی ما عینِ زیارت‏نامه است
گو از این‏گونه سلام و صلواتی داریم
زکریااخلاق

ای حضور آسمان در جان خاک
یا حسین بن علی روحی فداک
موج‏ها هرچه تلاطم می‏کنند
پیش پایت خویش را گم می‏کنند
ای نماز عشق را تکبیر سرخ
آیت تطهیر را تفسیر سرخ
ای شکوه آفرینش، ای یقین
آبروی مکتب، ای سالار دین
ای امام لاله‏های نینوا
آفتابِ غرقِ خون در کربلا
ای جلال هر چه غیرت، هرچه مرد
قوّت بازوی قرآن در نبرد
قوس محرابم، خم ابروی توست
خط «انعمت علیهم» کوی توست
آب‏ها وقتی که توفان می‏کنند
یاد آن لب‏های عطشان می‏کنند
حسین اسرافیلی

آن روز ز دشت کربلا خون بارید
از ابر سیاه نینوا خون بارید
آن لحظه که شد شهید فرزند رسول
از زخم دل ستاره‏ها خون بارید
هادی وحیدی

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پا به خلوت‏سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می‏نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
هم‏راز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن‏که با هوسِ کشور آمده
سرناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
حجت‏الاسلام نیّر تبریزی

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثه‏ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه تو، حجّ تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزه سرخ، به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید
رضا اسماعیلی

دل، پشتِ حصار حَرَمت خسته‏ترین است
در سایه دیوار تو بنشسته‏ترین است
بگشا گِره از بال فرو بسته پرواز
کاین خیل کبوتر به تو دل‏بسته‏ترین است
سازی است شکسته، دلِ آیینه تباران
بنواخته‏ای آنچه که بشکسته‏ترین است
زنجیر غلامان تو تا نوحه‏گری کرد
چشمان به خون تر شده سر دسته‏ترین است
عمری است که در دیده ما شور فُرات است
تا دیده به تاریخ تو پیوسته‏ترین است
پیشانی عُشّاق تو را مِهر تو مُهر است
این نقش جبینی است که برجسته‏ترین است
نذرت چه کُنم؟ غیر نَفَس‏های بریده
تا هست در اندوه تو بگسسته‏ترین است
مجتبی طهمورثی

شمعی است که سوز و ساز را ترک نکرد
راه خطر حجاز را ترک نکرد
این عشق چه عشقی است که در جنگ، حسین
سرداد ولی نماز را ترک نکرد؟
سیّد محمد عباسیّه

آن جانِ ز جسمْ رسته، قرآن می‏خواند
با نایِ ز هم گسسته، قرآن می‏خواند
در طشت طلا به بزم شب‏اندیشان
خورشیدِ به خون نشسته قرآن می‏خواند
عباس براتی‏پور

... خط با خون تو آغاز می‏شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
چون فرو افتادی
حق برخواست
تو شکستی
و راستی درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
ای قتیل
بعد از تو خوبی سرخ است
رد خونت
راهی که راست به خانه خدا می‏رود
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی....
علی موسوی گرمارودی

خدا جدا نکند، از دلم، ولای تو را
ز سینه‏ام نَبَرد شور نینوای تو را
به دردهای دل من امید درمان نیست
خدا نصیب کند تربت شفای تو را
هراسِ روز قیامت کجا به دل دارد
به دوش خویش کشد هرکسی لوای تو را
نشست بر لب من ذکر یا حسین، حسین
کجا برون کنم از سر، دگر هوای تو را
چه لاله‏ها که نشاندیم در مسیر رهت
ولی نشد که ببوسیم خاک پای تو را
اگرچه خانه دل‏ها مزار توست حسین
کرامتی! که ببینیم کربلای تو را
مگر تو باز کنی عقده زبانِ مرا
که باز هم بُسرایم ز غم، رثای تو را
وگرنه «آینه» را جز زبان حیرت نیست
که واژه‏واژه دهد شرح ماجرای تو را
مرتضی عصیانی

ای که پیچید شبی در دلِ این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه‏جا محشر کبرای تو برپاست
ای شبِ تار عدم، شام غریبان عزایت
عطشِ آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثه کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشیده خدا، در همه آینه‏هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو اباالفضل
می‏فشاندیم سبک‏تر ز کفی آب برایت
از فراسوی ازل تا ابد، ای حَلْقِ بریده
می‏دود دایره در دایره پژواک صدایت
محمدرضا محمّدی نیکو

ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین
پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین
هر طرف پرپر گلی از شاخه‏ای افتاده بود
و اندر آن گلشن، خزانِ لاله‏ها بود و حسین
داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را
زآن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین
آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو
بعد از آن گل، خیمه‏ها ماتم‏سرا بود و حسین
یک طرف جسم علم‏دار رشید کربلا
غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین
عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب
کربلا چون لاله‏زاران با صفا بود وحسین
تیرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»
هرطرف از شش‏جهت تیرِ بلا بود و حسین
سیدتقی قریشی (فراز)

آن روز غریبانه و تنها جان داد
پرورده آسمان، به صحرا جان داد
اسرار شگفت عشق، معنا می‏شد
وقتی که عطش کنار دریا جان داد
سیّدمحمّدحسن مؤمنی

آیینه شدند و تابناک افتادند
مانند سپیده، سینه‏چاک افتادند
در پیش نگاه مهربان خورشید
هفتادودو آسمان به خاک افتادند
جعفر رسول‏زاده (آشفته)

باز شد ماه محرّم، کربلا را بنگرید
حجّ عاشورای خون، سعی و صفا را بنگرید
وعده‏گاه وصل جانان، قبله‏گاه اهل دل
کوی هفتادودو قربانی، منا را بنگرید
در عبور کاروانِ پیش‏گامان عروج
جنب و جوش هجرت از خود تا خدا را بنگرید
آمده خون حسینی باز در رگ‏ها به جوش
شور بیداری شعور نینوا را بنگرید
در خیابان‏ها، گذرها، کوچه‏ها، پس‏کوچه‏ها
این حضور حاکی از «یا لیتنا» را بنگرید
می‏دهد خون شهیدان این ندا کای رهروان
برگ‏برگ لاله‏های زیر پا را بنگرید
ارزش خون شهیدان ارزش یک مکتب است
خون‏بهای ما خدا باشد بها را بنگرید
محمّد موحدیان (امید)

ای فصل بلند بی‏نهایت
توفان غرور و کوه غیرت
دریای به خاک و خون نشسته
در گستره کویر غربت
افسانه‏ترین حکایت عشق
آغوش صمیمی صداقت
اسطوره آسمانی خاک
تندیس شکوه و استقامت
در خاطره غروب، جاری است
پرواز تو در طلوع هجرت
یادآور لحظه‏های تلخی است
ای خواهش سرخ بی اجابت
جا داشت فرات خشک می‏شد
با یاد لب تو از خجالت
مهدی طباطبایی‏نژاد

باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین
این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین؟
این چه رازی است که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمت‏کده ماست حسین؟
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کُشت، بگو این چه معماست حسین؟
گرچه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مهر تو بر صفحه دل‏هاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو، با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گرنه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین؟
تا به محراب محبّت تو امامی، پیداست
خاک هر وادی گل‏رنگ، مصلاّست حسین
بهمن صالی

ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین
هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است
هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین
امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت
آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسین
حسرت برم به مُحتضری، کاخرین نفس
روی تو دید و خنده زد و گفت: یا حسین
من کیستم که گریه کنم در عزای تو
گریند روز و شب به غمت انبیا حسین
خون آب غسل و کفن گَرد رهگذر
تشییع توست زیر سُم اسب‏ها حسین
سنگم اگر زنند، به جایی نمی‏روم
آخر تو خود بگو که روم در کجا حسین؟
تن خسته، پشت خم شده، بار گنه به دوش
رحمی به حال «میثم» بی دست و پا حسین
غلامرضا سازگار (میثم)

روز جان‏بازی یاران حسین است امروز
کربلا عرصه میدان حسین است امروز
آسمان محو تماشای فداکاری اوست
ما سوا واله و حیران حسین است امروز
صولت حیدری و آیت تسلیم و رضا
روشن از چهره تابان حسین است امروز
روی هفتاد و دو ملّت ز پی عرض نیاز
سوی هفتاد و دو قربان حسین است امروز
تا به عشّاق دهد درس فداکاری یاد
عشق شاگرد دبستان حسین است امروز
نه پریشان شده تنها دل ما در همه‏جا
صحبت از جمع پریشان حسین است امروز
نام پاک شهدای ره آزادی و حق
زنده از نام درخشان حسین است امروز
ای «رسا» دامن شه‏گیر که از شاه و گدا
همه را دست به دامن حسین است امروز
رسا

عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب خداخدا بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابنای یزید
همواره حسین مقتدا بایدمان
سیدحسن حسینی

گر بر ستم قرون برآشفت حسین
بیداری ما خواست به خون خفت حسین
آن‏جا که زمان محرم اسرار نبود
با لهجه خون سِرّ گلو گفت حسین
سیدحسن حسینی

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ بلند می‏شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه‏گاه پیغمبر بود
ساعد باقری

آن امام عاشقان، پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
اللّه، اللّه، بای بسم اللّه، پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
سرخ‏رو، عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
خاست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله‏باران، در قدم
بر زمین کربلا، بارید و رفت
لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
تیغ بهر عزّت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است وبس
ای صبا ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
اقبال لاهوری

ای آن‏که اقدم از همه ماسوی تویی
محرم به خلوت حرم کبریا تویی
ای مظهر خدا تو خدا نیستی ولی
اندر محیط علم خدا ناخدا تویی
تا وصف طلعت تو شنیدم به خویشتن
گفتم که معنی قسم «والضحی» تویی
تا نقش بست صورت تو در خیال من
معلوم شد حقیقت «بدرُ الدجی» تویی
مرآت جسم مصطفایی و هم روح مصطفی
مرآت و مظهر علی مرتضی تویی
نور دو چشم و زاده زهرایی ای حسین
یکتا برادر حسن مجتبی تویی
وصف صفات ذات تو برتر ز فهم ماست
مدح تو بس که خامسِ آل عبا تویی
روز جزا به «ذاکر» عاصی شفیع باش
از بهر آن‏که شافع روز جزا تویی
ذاکر

خاک حرمت ، مهر نماز است حسین (ع)
راه تو ، همیشه چاره‌ساز است حسین (ع)
ای خون تو دشنه بر گلوگاه ستم
از خون تو شیعه ، سرافزار است حسین(ع)

مه بارقه‌ای است در شبستان حسین (ع)
شب ، حادثه‌ای ز درد پنهان حسین (ع)
هر صبح ، ز دامن افق ، خون آلود
خورشید بر آید از گریبان حسین (ع)
(مشفق کاشانی )

او روز شهود خویش را می‌دانست
گودال فرود خویش را می‌دانست
چون شاعر چیره‌ای از آغاز سخن
پایان سرود خویش را می‌دانست
(محمدرضا محمدی نیکو )

ازبهر ستیز و مرگ ، آماده شوید
در محضر عشق دوست ، افتاده شوید
از خون حسین بشنوید این پیغام
در طول زمان همیشه آزاده شوید
(سید هاشم نبی زاده )

بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز
خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
(محمد پیله ور )

یک قافله غم ، زکربلا آوردم
صد شور و نوا ، زنینوا آوردم
بر روشنی تیره دلان کوفه
یک ماه ، به روی نیزه‌ها آوردم
(محمود تاری )

همواره تجّسم قیام است حسین (ع)
در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع)
در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز
دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع)
(معصومه جمهوری )

در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است
هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است
در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)
یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است
(مژگان دستوری )

عالم ، همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمان
تا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید
همواره حسین ، مقتدا بایدمان
(زنده یاد سید حسن حسینی )

از خون تو شمشیر ، وضو بگرفته است
مرگ از تو هزار آبرو بگرفته است
زان بادة خونین که تو بر لب زده‌ای
آتش به دل جام و سبو بگرفته است
(سید هاشم نبی زاده )

تیغ از رخ او ز ترس ، گریان گردید
مرگ از نگهش به خویش لرزان گردید
آوخ ، چه سیه کاری و ننگی ابدی
از مرگ حسین (ع) ، سهم انسان گردید
(سید هاشم نبی زاده )

گر بر ستم قرون ، بر آشفت حسین (ع)
بیداری ما خواست ، به خون خفت حسین (ع)
آنجا که زمان ، محرم اسرار نبود
با لهجة خون ، سرّ گلو گفت حسین (ع)
(زنده یاد سید حسن حسینی )

الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع)
هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع)
یعنی که تأملی کنید ای یاران !
آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟
(سید هاشم نبی زاده )

آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)
از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
از بهر سرودن یکی قطعة سرخ
(زنده یاد سید حسن حسینی )
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)

 

هم «حیّ علی الفّلاح » او خونین بود
هم سجده بی سلاح او خونین بود
افسوس که چند ساعتی بعد نماز
پیشانی ذوالجناح او خونین بود
(علیرضا دهقانیان )

در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)
تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)
بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است
درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)
(احمد ده بزرگی )

عشق است که سوی کربلا می‌آید
با پرچم خون و بانگ «لا » می‌آید
تا نقش کند، ستارة صبح سپید
بر قامت نیزه ، سر جدا می‌آید
(یونس رنجکش )

ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم
سرمست زشور جام عاشوراییم
گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)
اکنون به طفیل عشق او دریاییم
(محمود شاهرخی )

هر چند که مضمون غریبت تنهاست
نام تو سرِود موج موج دریاست
بالی ز علی (ع) است با تو ، بالی زحسین (ع)
پرواز تو از غدیر تا عاشوراست
(مصطفی محدثی خراسانی )

هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند
با سرورِ آفتاب بیعت کردند
رفتند و به دریای ابد پیوستند
چون رود ، به اصل خویش رجعت کردند
(روزبه فروتن پی )

او گفت: «اینجاست!»
در موج پررنگ صدایش
زنگ شترها بی‏صدا شد
پای شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویی به‏پا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفته‏اش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل همین‏جاست
این خاک ما را می‏شناسد
این آسمان، این خاک تبدار!»
این وسعت دشت...
در چشمهایش اشک لرزید
آرام برگشت:
«هرکس نمی‏خواهد بماند
هرکس نمی‏خواهد بمیرد
در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
شب یار او باد
هرکس که می‏خواهد بماند
باید بداند
فردا صدای نیزه‏ها می‏پیچد اینجا»
فردای آن روز
در چشم سرخ آسمان محشر به‏پا بود
بر سینه دشت
بر خاک گلرنگی که نامش «کربلا» بود
ملیحه مهرپرور

به روی نیزه ذکر یا حبیب است
هوا آکنده «أمّن یجیب» است
نه تنها کودکان تو، خدا هم
پس از مرگ غریب تو، غریب است
تو مثل دست خود افتاده بودی
به قدر مهربانی ساده بودی
در آن هنگامه از خود گذشتن
عجب دستی به دریا داده بودی
پریشان یال و بی‏زین و سوارم
غریب کوچه‏های انتظارم
صدای «العطش آقا» بلند است
به خیمه روی برگشتن ندارم
سر خورشید برنی آشیان زد
علم بر بام قلب عاشقان زد
غروب کربلا رنگ فلق بود
مگر خورشید را سر می‏توان زد
بیا و حاجت ما را روا کن
دو دستت را ستون خیمه‏ها کن
به دریا می‏روی یادت بماند
لبی با سوز دریا آشنا کن
نمی‏دانم چرا اکبر نیامد
چراغ خانه مادر نیامد
نمی‏دانم چرا بانگ عطش از
گلوی نازک اصغر نیامد؟
نمی‏دانی چه بی‏تابم عموجان!
غمت را برنمی‏تابم عموجان!
هلاک دیدن روی توام من
که گفته تشنه آبم عموجان؟
مدد کن عشق، دریا یار من نیست
فلک در گردش پرگار من نیست
مدد کن دیده از دنیا ببندم
عموی آب بودن کار من نیست
عموی مهربان من کجایی؟
الهی بشکند دست جدایی
بیا با تشنگی‏هامان بسازیم
عموجان، آب یعنی بی‏وفایی
علم از دست و دست از من جدا شد
و مشک آب از دندان رها شد
قیامت را به چشم خویش دیدم
دمی که قامت خورشید تا شد
کریم رجب‏زاده

تا شقایق را به دست عشق بر کردیم ما
زیر دوش آفتاب خون وضو کردیم ما
همچو قوی مست دست افشان وجود خویش را
در شط سرخ شهادت شستشو کردیم ما
گر چه دست از جان و سر شستیم پاکوبان ولی
دست دشمن را برای خلق رو کردیم ما
می‏دهد از حنجر ما بوی تاولهای داغ
بسکه چون ققنوس آتش زیر و رو کردیم ما
غنچه غنچه، زخم زخم پیکر ما چون شکفت
عطرافشان خنده بی‏های و هو کردیم ما
در بلا با سوزن مژگان و رشته رشته اشک
جامه صد پاره جان را رفو کردیم ما
چون گل اشکی سر سجاده در دشت عطش
با دعای ندبه کسب آبرو کردیم ما
تا نماز عشق بندد نقش بر لوح وجود
با دهان زخم با حق گفت‏وگو کردیم ما
فخر ما این بس که همچون ماه در طی طریق
اقتدا بر قائد خورشید خو کردیم ما
احد ده‏بزرگی

اي آن كه در عزاي تو آدم گريسته
از داغ تو پيمبر خاتم گريسته
بر پاره هاي پيكرت اي كشتي نجات
ارواح انبيا همه با هم گريسته
زينب به قتلگاه و ره كوفه تابه شام
با قامت شكسته در اين غم گريسته
ترشد زمين ز اشك ملائك به سوگ تو
در آسمان فرشته دمادم گريسته
لب تشنه تا شهيد شدي بر لب فرات
شط فرات و كوثر و زمزم گريسته
اي شيعه خون ببار كه بر جسم بي سرش
شمشير آب ديده و مرهم گريسته
شهيد اسماعيل مؤذني

سلطان كربلا شه عاشق نواز عشق
آن پادشاه كون و مكان، شاهباز عشق
شاهي كه بوده طالب قرب وصال دوست
ماهي كه خواند نزد خدايش نماز عشق
مشتاِ ديدن رخ آن ماه پاره ام
تا درد ما دوا بكند چاره ساز عشق
از جام دوست شهد محبّت چشيده ام
دارم اميد آنكه بسوزم به ساز عشق
آتش گرفت جان و دل من به بزم دوست
جانم فداي شعله هستي گداز عشق
پرواز مرغ جان «شريفي» به سوي اوست
شايد به قرب او برسد برفراز عشق
شهيد عليرضا شريفي حسيني

شوري به اشك مي دهد آواي ياحسين(ع)
امشب شب دعا، شب پرواز تا حسين(ع)
امشب كه ميهمان گل و نور مي كند
لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين(ع)
نجواي زينب است در آشوب اشك ها
با پاره هاي آن تن تبدار با حسين(ع)
مي گفت نيزه ها مگر از ياد برده اند
جاري است در وجود تو خون خدا، حسين(ع)
اين سو كبود مي شود از درد، گونه ها
آن سوي دشت زير سم اسب ها حسين(ع)
اين سو كبوتران حرم، تشنه و اسير
آن سو وداع زينب بي يار، با حسين(ع)
فردا، خراب خطبه تقدير كوفه ها
فردا، شكوه جاري فريادها، حسين(ع)
فردا كه روح تازه به پرواز مي دهند
پروانه هاي سوخته در كربلا، حسين(ع)
محبوبه برزم آرا

كيست حسين؟ آن كه با شجاعت و عزت گذشت از سر و جان نداد تن به مذلت
كيست حسين؟ آن كه برگزيده احرار فروغ مشعل آزادگي و علم و فضيلت
كيست حسين؟ آن كه از عدالت و تقوي به دست حاكم جابر ندارد دست به بيعت
كيست حسين؟ آن كه مي‌شود تلألوء همي به چهره زيباي خود به صحنه خلقت
كيست حسين؟ آن كه فخر آدم وخاتم(ص) چراغ چشمان محبان خاندان نبوت
كيست حسين؟ آن كه محوه جلوه معشوق شهيد عشق خدا پاكباز نزد محبت
كيست حسين؟ آن كه پا نهاد فراتر زعقل و فهم بشر در مقام صبر مصيبت
كيست حسين؟ آن كه سر نهاده چو خامه به سرنوشت غم‌ انگيز خود به غايت رغبت
كيست حسين؟ آنكه هر چه داشت به يك روز نثار كرد به راه بقاي حق و حقيقت
كيست حسين؟ آن كه سر به نوك سنان داد به سربلندي اسلام و اعتلاي شريعت
كيست حسين؟ آن كه در سجود به دشمن نموده جلوه انگشتري ز وجود و مروت
كيست حسين؟ آن كه مي‌نهد به اخلاص به آستانه قدسش شهنشهان سر خدمت
كيست حسين؟ آن كه خاك درگه او را كنند سرمه به چشم علويان به رغبت و منت
كيست حسين؟ آن كه قبله دل ناصر عزيز حضرت زهرا و مفخر بشريت
سيد جلال ياسيني

مپنداريد...
عاشورا
فقط يك روز
در تاريخ امت بود
كه مي گويد؟
حسين
ـ آن تكسوار عرصه توفان
خون
يك فرد تنها بود؟
و تاريخ سلحشوري
شكوه نام او
از يادها برده است؟
و در آن سال
سال شصتم از
هجرت
به هنگام طواف خانه كعبه
حسين از مكه خارج شد...
و قبل از آنكه
آداب طواف حج بجاي آرد
ميان مسلمين برخاست شوري
در سكوت تلخ خاموشي
كه فرزند پيمبر، ماه حج
از
مكه بيرون رفت!؟
خبر جون رعد مي پيچد
سفر آغاز مي گردد...
و
خورشيد ولايت
خطبه خون مي كند
با نام حق آغاز
مردم...!
راه من حق است
و تا جان در بدن دارم
براي راه حق
شمشير خواهم زد
و مي دانم كه پايان سفر
مرگ است.
اگر در سر جز اين داريد
و يا بر كف بجز سر
ارمغان ديگري داريد
برگرديد!
وزان پس
از گروه
پيروان خويش
پيمان خواست
و با تصوير اين انديشه خونبار
جمعي
سر به زير افكنده
برگشتند.
و كم كم
در گروهش
كمتر از صد تن
بجا ماندند
هفتاد و دو تن
رويين اراده
سخت عزم
آهنين ايمان
سروش حق
ندا در داد
كه جان بر كف
گروهي بي محابا
پيش مي تارند
ميقات است
هنگام ملاقات است
ملاقات امام عشق
با معشوِ يكتايش
گروه روز عاشورا
كفن پوشان جان بر كف
هماوردان راه حق
دليراني كه گل هاي جوانمردي
به خون خويش پروردند و از
ياران
خورشيدند
مي گويند
اي فرداييان
هر روز عاشوراست.
شهيد سيد محمود سيدي علوي

ای رفته سرت بر نی،وی مانده تنت تنها
ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها
ای کرده به کوی دوست،هفتاد و دو قربانی
قربان شومت این رسم،ماند از تو به دورانها
جودی

سر بی تن که شنیده است‏به لب آیه کهف
یا که دیده است‏به مشکات تنور آیه نور؟
نیر تبریزی

بر نیزه،سری به نینوا مانده هنوز
خورشید فراز نیزه‏ها مانده هنوز
در باغ سپیده،بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
محمد پیله‏ور

زان فتنه خونین که به بار آمده بود
خورشید«ولا»بر سر دار آمده بود
با پای برهنه دشتها را زینب
دنبال حسین،سایه‏وار آمده بود
حسین اسرافیلی

روزی که در جام شفق،مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‏ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه،گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟آری این چنین است
خورشید را بر نیزه دیدن،سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ،بر می‏توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‏توان دید
علی معلم

شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم
مطبخ نه،سوی راز نهانخانه آمدم
دیدم که نور می‏زند از دخمه‏ای برون
دل خسته‏ام کشاند به دنبال رد خون
خون در میان نور چه می‏کرد؟یا علی
خورشید در تنور چه می‏کرد؟یا علی‏«ع‏»
نادر بختیاری(کیهان 6/5/73).

تا جهان باشد و بوده است،که داده است نشان
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بی تن که شنیده است‏به لب سوره کهف؟
یا که دیده است‏به مشکات تنور آیت نور
نیر تبریزی

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید
حاتم ز قحط آب،سلیمان کربلا
محتشم کاشانی

بسیار گریست تا که بی تاب شد،آب
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد،آب
از شدت تشنه کامی‏ات،ای سقا
آن روز ز شرم روی تو آب شد،آب
سهرابی نژاد

آب،شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او اینهمه بی‏باک گذشت
بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
رود بی‏تاب،کنار تو عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب،سواران سراب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
نصر الله مردانی

بر توسن موج خشم،آوا زده بود
مانند علی بر صف هیجا زده بود
آبی مگر آورد حرم را ز فرات
سقای حسین،دل به دریا زده بود
سقای کربلا و علمدار شاه دین
فرزند شیر حق و هژبر کنامها
با کام تشنه آب ننوشیدی از فرات
یاد لب حسین و دگر تشنه کامها
افسوس شد امید تو از آب،نا امید
با اینکه شد ز جانب تو اهتمامها
دستت جدا شد از تن و دست‏خدا شدی
حق در عوض سپرد به دستت زمامها
سیدرضا بهشتی

شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی تشنه جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت‏«انی لا اری الموت‏»تو را
شیعه یعنی امتزاج ناز و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
از مثنوی بلند«شیعه‏نامه‏»محمدرضا آقاسی،کیهان،تاریخ 12/6/71.

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
نه بقا کرد ستمگر،نه به جا ماند ستم
ظالم از دست‏شد و پایه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است‏شهیدی که حیاتش ز قفاست
تو در اول،سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
فواد کرمانی

کاش می‏گشتم فدای دست تو
تا نمی‏دیدم عزای دست تو
خیمه‏های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درخت‏سبز باغ مصطفی
تا فتاده شاخه‏های دست تو
اشک می‏ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم‏فزای دست تو
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز می‏گردد به پای دست تو
درشگفتم از تو ای دست‏خدا
چیست آیا خونبهای دست تو؟
صادق رحمانی

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است
اگر چه گریه بر آلام قلب تسکین است
ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست
که درک آن سبب عزو جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید
نشان شیعه و آثار پیروی این است
خوشدل تهرانی
فرهنگ عاشورا
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه موعود
www2.irib.ir
www.navideshahed.com