گذری برزندگی بابرکت امام سجاد عليه السلام
گذری برزندگی بابرکت امام سجاد عليه السلام
گرچه اين اخبار در منابع متعددى نقل گرديده، اما شواهدى وجود دارد كه مانع از قبول آنهاست، اولا اينكه مشهور مورخان و سيره نويسان تولد آن حضرت را در سال 38 ياد كردهاند كه بر مبناى آن، سن امام در جريان واقعه كربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانيا اخبار پيشگفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، كه صحت آن براى آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.
محمد بن عمر واقدى، از مبرزترين راويان اخبار تاريخى اهل سنت، بعد از نقل اين كلام از امام صادق(ع)كه فرمود«على بن الحسين(ع)در 58 سالگى رحلت كرد، مىنويسد: اين گفتار بر آن دلالت دارد كه امام سجاد(ع)در حالى كه 23 يا 24 سال داشته در كنار پدرش در كربلا بوده است. از اين رو قول كسانى كه او را«صغير»دانسته و نابالغ معرفى كردهاند، درست نيست. حضرت در كربلا مريض بود و به همين علت در جنگ شركت نكرده است. در اين صورت چگونه مىتوان پذيرفت كه او نابالغ بوده است، اين در حالى است كه فرزندش، ابو جعفر محمد بن على باقر، جابر بن عبد الله انصارى را زيارت و از او حديث نقل كرده است، در حالى كه جابر در سال 78 هجرى رحلت كرده است. (7) ثالثا از برخوردهايى كه امام سجاد(ع)با عبيد الله بن زياد و حتى يزيد بن ابى سفيان داشته، چنين بر مىآيد كه سن آن حضرت بيش از مقدارى است كه در نظر اول بيان شده و آمده است كه در كربلا سخن از بلوغ يا عدم بلوغ او به ميان آمده باشد. موقعيت و زمينهاى كه براى منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود مىتواند حاكى از سن و سالى باشد كه چنين شرايطى را ايجاب كرده است. براى كسى كه هنوز در بلوغ او ترديد است، نمىتوان چنين موقعيتى را، كه از سوى يزيد در اختيار او نهاده شد، پذيرفت.
رابعا روايات متعددى كه در منابع تاريخى درباره تولد امام باقر(ع)آمده، حاكى از آن است كه امام در چهار سالگى در كربلا حضور داشته و كسى در اين روايات ترديدى نكرده است. در صورت پذيرش اين اخبار، چارهاى جز قبول قول مشهور، با تفاوت يكى دو سال كمتر يا بيشتر نداريم.
آخرين سخن آن كه كسانى چون بيهقى در لباب الانساب سه قول(سالهاى 33، 36، 38) براى سال تولد امام ذكر كردهاند كه هر سه آنها بىارتباط با قول پيشگفته است. سال 33 را ابن عساكر ياد كرده است. (8) و زهرى نيز گفته است كه على بن الحسين در حالى كه 23 داشت، در كربلا كنار پدرش بود. (9) از مسائل اختلافى ديگر كه تحقيق درباره آن چندان بىثمر نيست، يافتن نام و نسب دقيق مادر امام سجاد(ع)است. متاسفانه با تحقيقات دامنه دارى كه بعضى از نويسندگان درباره اين موضوع كردهاند، هنوز نمىتوان نظر دقيقى داد. تولد امام سجاد از مادرى از شاهزادگان ساسانى، در اين اواخر، بيشتر از آن رو مورد تكذيب قرار گرفته است. به اين دليل كه مبادا دشمنان تشيع، با استناد به آن، نشر تشيع در ايران را بسته به وابستگى خاندان ائمه با ساسانيان، از طريق دختر يزدگرد سوم، كه ادعا شده مادر امام سجاد(ع)است، عنوان كنند. استاد شهيدى در اثر پيشگفته، بخش عمده نقلهايى را كه در اين باره وجود داشته، آورده و مورد نقادى قرار داده است. اضافه بر آن، اخبار محدودى نيز كه حاكى از«ام ولد»بودن مادر حضرت سجاد(ع)است، در دست است. على رغم همه اختلافاتى كه در اين نقلها وجود داشته و يا ناسازگارى برخى از آنها با اخبار فتوحات و غيره، اين امر مسلم است كه اصل خبر، شهرت بسزايى داشته و در كهنترين متون شيعه، همچون وقعة صفين، تاريخ يعقوبى و بصائر الدرجات، كه همگى در قرن سوم تاليف شده، آمده است. در كافى نيز روايتى از امام صادق(ع)نقل شده است. (10) همين طور، قاضى نعمان نيز در قرن چهارم اين خبر را گزارش كرده است. (11) ما در جاى ديگر رابطه اين قضيه را با نشر تشيع بررسى كرده و با پذيرش اينكه ترديد در اصل ماجرا وجود دارد، توهم ارتباط بين آنها را، به گونه مناسب بررسى كردهايم. (12) بر طبق نصوصى كه محدثين شيعه در كتب روايى نقل كردهاند، امام سجاد(ع)جانشين و وصى پدرش حسين بن على(ع)است. اين نصوص را مرحوم شيخ كلينى در كافى و شيخ حر عاملى در اثبات الهداة و ديگران روايت كردهاند. احاديثى نيز كه از پيامبر(ص)در مورد اسامى ائمه شيعه روايت گرديده، مؤيد اين مطلب است. صرف نظر از آن، پذيرش امام سجاد(ع)در جامعه شيعيان و مقبول بودن امامت آن حضرت در طى تاريخ، خود شاهدى اصيل بر صدق اين وصايت است. تنها شبههاى كه در آن برهه براى شمارى از هواداران اهل بيت(ع)به وجود آمد، مساله امامت محمد بن حنيفه بود كه پس از اين، به صورت مختصر بدان خواهيم پرداخت. همچنين بر طبق نصوص شيعه، وجود وسائلى چون شمشير و يا زره رسول الله(ص)مىبايست نزد ائمه باشد كه وجود اينها در نزد امام سجاد(ع)، حتى در منابع اهل سنتبصراحت ذكر شده است. (13) دورهاى كه امام سجاد(ع)در آن زندگى مىكرد، دورانى بود كه همه ارزشهاى دينى دستخوش تحريف و تغيير امويان قرار گرفته و مردم يكى از مهمترين شهرهاى مذهبى(مدينه)، مىبايستبه عنوان برده يزيد با او بيعت كنند. احكام اسلامى بازيچه دست افرادى چون ابن زياد، حجاج و عبد الملك بن مروان بود. حجاج، عبد الملك را مهمتر و برتر از رسول الله(ص)مىشمرد!و برخلاف نصوص دينى از مسلمانان جزيه مىگرفت و با اندك تهمت و افترايى مردم را به دست جلادان مىسپرد.
در سايه چنين حكومتى آشكار است كه تربيت دينى مردم تا چه اندازه تنزل كرده و ارزشهاى جاهلى چگونه احيا خواهد شده است. امام سجاد(ع)در اين شرايط، انسانى اهل عبادت بود كه مهمترين تاثير اجتماعيش در ايجاد پيوند مردم با خدا به وسيله دعا بود. شخصيتى كه همه مردم تحت تاثير روحيات و شيفته مرام و روش او بودند. بسيارى از طالبان علم راوى احاديث او بودند و از سرچشمه پرفيض او، كه برگرفته از علوم پيامبر(ص)و على(ع)بود، بهره مىجستند. محمد بن سعد مورخ و عالم اهل سنت، امام(ع)را اين گونه توصيف كرده است: «كان على بن الحسين ثقة مامونا كثير الحديث عاليا رفيعا ورعا». (14) شافعى در رسالهاى كه درباره حجيتخبر واحد نوشته، آورده است: «وجدت على بن الحسين - و هو افقه اهل المدينة - يعول على خبر الواحد» (15) ، على بن حسين(ع)كه فقيهترين مردم مدينه است، بر خبر واحد تكيه مىكرد. ابن شهاب زهرى، على رغم وابستگيش به امويان و حتى با وجود كينهاى كه بين امويان و شيعيان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است كه با ولع تمام از امام بهره گرفته و حضرت را با عبارات زيادى ستوده است. زهرى در نامهاى كه از سوى امام بدو نوشته شد، مورد نصيحت قرار گرفته تا موقعيتخود را به عنوان وسيلهاى در دستحاكميت امويان مورد تجديد نظر قرار دهد. (16) وى يك بار نيز از سوى امام سجاد(ع)به خاطر اهانتبه على بن ابيطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. (17) در عين حال، او همچنان راوى علوم امام سجاد(ع)بود، چنانكه در كتابهاى مختلف منقولات او را آوردهاند. (18) اضافه بر اين، او شيفته عبادت امام سجاد(ع)و خلوص حضرت بود. نقل شده: «كان الزهرى اذا ذكر على بن الحسين يبكى و يقول: زين العابدين». (19) همچنين از او نقل كردهاند: «على بن الحسين اعظم الناس منة على» (20). و نيز مىگفت: «ما رايت احدا افقه من على بن الحسين». (21) ستايش زهرى از امام سجاد(ع)تا اندازهاى بود كه برخى از مروانيان به او مىگفتند: يا زهرى!ما فعل نبيك، يعنى على بن الحسين. (22) از ميان ديگر محدثين، ابو حازم مىگفت: «ما رايت هاشميا افضل من على بن الحسين و لا افقه منه». (23) از جاحظ نيز نقل شده است كه مىگفت: «درباره شخصيت على بن حسين، شيعى، معتزلى، خارجى عامى و خاصى همه يكسان مىانديشند و هيچ كدام ترديدى در برترى و تقدم او(بر سايرين) ندارند». (24) چنانكه بعدا اشاره خواهد شد، از دلايل مهم شهرت امام و محبت او در ميان مردم، انتشار جملات زيباى امام سجاد(ع)در قالب دعا بود كه همه را به خود جذب مىكرد. سعيد بن مسيب، از محدثين مشهور، درباره امام سجاد(ع)مىگفت: «ما رايت اورع من على بن الحسين». (25) هيچكس را با تقواتر از على بن حسين نديدم. امام در زمان خويش به نامهاى«على الخير»، «على الاغر»و«على العابد»شهرت داشت. (26) مالك بن انس نيز بر اين باور بود كه(در آن زمان)در ميان اهل بيت رسول الله(ص) كسى همانند امام سجاد(ع)نبوده است. (27) ابن ابى الحديد دربارهاش مىگويد: «كان على بن الحسين غاية فى العبادة». (28) آن حضرت را كه اهل سجده بود و آثار آن بر پيشانيش ظاهر بود، «ذى الثفنات»مىگفتند. (29)
ابن حبان درباره امام سجاد(ع)مىگويد: و كان من افاضل بنى هاشم من فقهاء المدينة و عبادهم. . . يقال على بن الحسين سيد العابدين فى ذلك الزمان. (30) ابو زهره نيز مىنويسد: «فعلى زين العابدين كان امام المدينة نبلا و علما». (31) آوردهاند كه وقتى آن حضرت وضو مىگرفت، رنگ چهرهاش دگرگون مىشد. وقتى علت را مىپرسيدند، فرمود: «اتدرون بين يدى من اريدا ان اقوم»، (32) آيا مىدانيد كه در برابر چه كسى مىخواهم بايستم؟و گفته شده است كه در وقت نماز چهره امام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود. وقتى علت را پرسيدند فرمود: انى اريد الوقوف بين يدى ملك عظيم. (33) در وقت نماز به هيچ چيز توجه نداشت. يكبار در وقت نماز، دست فرزند امام شكست، او از درد فرياد مىزد، شكستهبند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام از درد فرياد مىكشيد. بعد از آن امام دستبچه را ديد كه به گردنش آويزان است، در آن وقتبود كه تازه متوجه شد كه دستبچه شكسته است. (34) زمخشرى مىگويد: زمانى على بن الحسين(ع)به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد، در آن حال: ثم رفع راسه الى السماء و القمر و الكواكب، ثم جعل يفكر فى خلقها حتى اصبح و اذن المؤذن و يده فى الماء، امام سرش را به آسمان و ماه ستارگان بلند كرده و در آنها به تفكر پرداخت، تا آن كه صبح شده و در حالى كه مؤذن اذان مىگفت، هنوز دست امام در آب بود. (35) زمانى كه از خدمتكار او خواستند تا او را توصيف كند، گفت: «من هيچگاه در روز براى او طعامى نياوردم و در شب بسترى براى او نگستردم». (36) و آوردهاند كه روزى به هنگام نماز، مارى به سمت آن حضرت حركت كرد، اما او تحركى به خود نداد. مار از ميان دو پاى امام عبور كرد و او از جايش تكان نخورد و رنگش عوض نشد. (37)
در دادن صدقه و رسيدگى به محرومين نيز زبانزد بوده و پس از شهادت او معلوم گرديد كه صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگى مىكردهاند. (38) به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)شبانه، نان بر پشت مباركش گذاشته و در تاريكى شب براى فقرا مىبرد، و مىفرمود: صدقه در تاريكى شب، آتش غضب خداوند را خاموش مىكند. (39) مردم نيز علاقه بدو داشتند و لذا در روايات آمده كه قراء به سوى مكه راه نمىافتادند تا آن كه امام سجاد(ع)خارج شود و آنگاه به دنبال او هزار سواره به راه مىافتاد. (40) زمانى امام، با لباس نيكويى از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد: همان لباس قبلى مرا بياوريد، گويى على بن حسين نيستم. (41) وقتى كه سواره از كوچههاى مدينه مىگذشت، هيچ گاه نمىفرمود: راه راه، تا كسى كنار رود. عقيده ايشان بر اين بود كه راه مشترك است و من حق ندارم ديگران را كنار بزنم و خود بروم. (42) از فرزندش امام باقر(ع)نقل شده است كه پدرم دو بار اموال خويش را در راه خدا تقسيم كرد. (43) آن حضرت در وقت مرگ محمد بن اسامة بن زيد، بر بالين او بود. در آن لحظه محمد سخت مىگريست. امام علت گريه او را پرسيد. محمد گفت: پانزده هزار درهم بدهى دارم. امام فرمود: بر عهده من نگران مباش. (44) اينها گوشهاى از فضايل امام سجاد(ع)بود.
در واپسين روز واقعه كربلا، شيعيان در بدترين شرايط، از لحاظ كمى و كيفى و نيز موقعيتسياسى و اعتقادى، قرار گرفتند. كوفه، كه مركز گرايشهاى شيعى بود، تبديل به مركزى جهتسركوبى شيعه گرديد. شيعيان واقعى امام حسين(ع)، كه در مدينه و مكه بوده و يا موفق شده بودند كه از كوفه به او ملحق شوند، در كربلا به شهادت رسيدند. گرچه بسيارى هنوز در كوفه بودند، اما تحتشرايط سختى كه ابن زياد در كوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. كربلا از نظر روحى شكستبزرگى براى شيعه بود و بظاهر اين گونه مطرح شد كه ديگر شيعيان نمىتوانند سر برآورند. تعدادى از اهل بيت و در راس آنها امام حسين(ع)به شهادت رسيدند و تنها يك نفر از فرزندان ذكور امام حسين(ع)، از نسل فاطمه(س)، باقى مانده بود كه البته در آن شرايط شهرتى نداشت، بخصوص كه فرزند بزرگ امام حسين(ع)، يعنى على اكبر، نيز به شهادت رسيده بود. زندگى امام سجاد(ع)در مدينه و دور بودن از عراق فرصت هدايت جريانات شيعى كوفه را از امام گرفته بود.
در چنين شرايطى كه تصور نابودى اساس تشيع وجود داشت، امام سجاد(ع)مىبايست كار را از صفر شروع كند، مردم را به سمت اهل بيتبكشاند. امام در اين راه موفقيت زيادى كسب كرد. (45) اين موفقيت در تاريخ تاييد شده است. زيرا امام سجاد(ع) توانستشيعه را حياتى نو بخشد و زمينه را براى فعاليتهاى آينده امام باقر و صادق - عليهما السلام - فراهم كند. تاريخ گواه است كه امام سجاد(ع)در طول سى و چهار سال فعاليت، شيعه را از يكى از سختترين دورانهاى حيات خويش عبور داد. دورانى كه جز سركوبى شيعه به وسيله زبيريان و امويان نشان روشنى ندارد. بيستسال حاكميتحجاج بر عراق و سلطه عبد الملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامى، تنها جهتگيرى روشنش كوبيدن شيعيان، و در بخشهايى ديگر كوبيدن ساير مخالفان امويان، اعم از خوارج يا شورشيانى چون عبد الرحمان بن محمد بن اشعثبود. حجاج كسى بود كه شنيدن لفظ كافر براى او بسيار آرام بخشتر از شنيدن لفظ شيعه بود. (46) در اين سالها دو نهضتشيعى در عراق رخ داد كه هر دو - على رغم موفقيت موقتيكى از آنها - با شكست مواجه گرديد. پس از آن نيز شيعيان با شدت هر چه تمامتر مورد تهديد امويها، از قتل و شكنجه و زندان، قرار گرفتند. يكى از اين دو نهضت، نهضت توابين بود كه رهبرى آن را سليمان بن صرد خزاعى، به همراهى تنى چند از ديگر سرشناسان شيعه در كوفه بر عهده داشتند و ما پيش از اين درباره آنها سخن گفتيم. ادعا شده كه توابين امامت على بن حسين(ع)را پذيرفته بودند. (47) ما در مآخذ اوليه شاهدى بر اين مدعا نيافتيم. آنچه مهم است اينكه توابين در مجموع بر آن بودند تا در صورت پيروزى، امامت جامعه را به اهل بيت(ع)بسپارند و طبعا از نسل فاطمه(ع)، كسى جز على بن حسين(ع)براى اين كار وجود نداشت. اما آيا در ذهن آنها دقيقا همين مطلب وجود داشته استيا نه، تاريخ چيزى گزارش نكرده است. به نظر مىرسد رابطه سياسى خاصى بين امام سجاد(ع)و توابين وجود نداشته و آنچه بيشتر رنگ نهضت را شيعه نشان داد، شركت فعال معروفترين شيعه كوفه در اين نهضت و مايههاى عاطفى آن است. يعنى توبه به سبب عدم حمايت از حسين بن على(ع)و شهيد شدن به عنوان تنها راه پذيرش اين توبه. در اين حركت نامى از محمد بن حنفيه نيز وجود ندارد.
اشتباه عمده سياسى آنها عدم سنجش موقعيت، خارج شدن از كوفه، و سپردن خود به ستحوادث بود. مختار نيز به دليل اين اعتقاد خود كه رهبرى اين حركت توانايى درك مسائل نظامى و سياسى را ندارد، حاضر به همكارى نشد و حتى موجب شد تا تعدادى از شيعيان از حمايت نهضت توابين خوددارى كنند.
همين ابهام درباره ارتباط امام سجاد(ع)با دومين جنبش شيعى يعنى جنبش مختار وجود دارد. اين ارتباط نه تنها از زاويه نگرش سياسى، بلكه از بعد اعتقادى نيز مشكلاتى را در بردارد. گفتهاند كه مختار پس از آنكه موفق شد در كوفه شيعيانى را به سوى خود جذب كند، از على بن حسين(ع)استمداد جست، اما امام روى خوش نشان نداد. (48) چنين موضعى از سوى امام با توجه به سياستى كه امام تا به آخر دنبال كرد، منطقى به نظر مىرسد. امام از پس از حادثه كربلا دريافته بود كه امكان احياى اين جامعه مرده با در دست گرفتن رهبرى آن وجود ندارد. به علاوه درگير شدن در يك حركتسياسى ديگر، با وجود قدرت ديگر احزاب، خطراتى را در پى داشت كه به ريسك كردن آن نمىارزيد. به همين دليل، ماهيتحركت امام در دوران امامت آن حضرت، بخوبى نشان مىدهد كه حركت امام تنها يك حركتسياسى نبوده و در بسيارى از موارد به وضوح بركنار از سياستبه معناى مشخص فعاليتسياسى بوده است.
جنبه اعتقادى قضيه نيز از زمانى شروع گرديد كه مختار از محمد بن حنفيه خواست تا او را تاييد كند و مورد حمايت قرار دهد. محمد بن حنفيه چنين كرد، اما نه به صورت رسمى. از آن پس اين گونه شايع گرديد كه در ميان شيعه عراق، امامت محمد بن حنفيه پذيرفته شده است. گرچه اين مساله محرز نيست، اما بعدها كه فرقهاى به نام كيسانيه شهرت يافت، داستان را از زمان مختار آغاز كردند.
با رسوخ بعضى از مبانى عقايد غلات در ميان برخى از شيعيان كوفه، بعدها مختار نيز در معرض اتهام گرفت و اين گونه شايع گرديد كه مختار در پيدايش غلات سهم بسزايى داشته است. بنا به دلايل زيادى كه در اين مختصر جاى طرح آنها نيست و ما در جاى ديگر بدان پرداختهايم، در تمام اين مسائل، و حتى اينكه فرقهاى به نام كيسانيه به امامتيا مهدويت محمد بن حنفيه اعتقاد داشته باشند، ترديد وجود دارد. اما در اينكه امام سجاد(ع)عليه غلات موضعگيرى كرده است، شواهدى وجود دارد. اين به معناى وجود انحراف در ميان شيعيان عراق بود كه امام را وادار مىكرد تا از موضعگيرى و برقرارى رابطه مستقيم و حمايت كامل از آنها خوددارى كند.
امام سجاد(ع)خطاب به گروهى از اهل عراق فرمودند: «احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حدنا» (49) ، و در نقل ديگرى آمده است كه امام فرمود: «احبونا حب الاسلام و لا تحبونا حب الاصنام» (50). ابو خالد كابلى نيز مىگويد: از امام سجاد(ع)شنيدم كه مىفرمود: يهود و نصارا، عزير و عيسى را آنقدر دوست داشتند تا مطالب آن چنانى درباره آنان گفتند، چنان كه: «ان قوما من شيعتنا سيحبونا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزير و ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم، فلا هم منا و لا نحن منهم». (51) كسانى از شيعيان ما، تا آن اندازه در دوستى ما افراط مىكنند كه نظير سخنان يهود و نصارا درباره عزير و عيسى(ع)درباره ما مىگويند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستيم.
بر پايه منابع شيعه، محمد بن حنفيه فرد منحرفى نبوده و امامت امام سجاد(ع)را پذيرفته بود. بنابر اين در اثبات اينكه واقعا محمد بن حنفيه خود را به عنوان امام براى شيعيان كوفه مطرح كرده، اشكالاتى وجود دارد و راه حلهايى مىتواند فرض شود كه ابن حنفيه به دست امام سجاد(ع)و براى دور نگاه داشته شدن امام دستبه اين اقدام زده است، گرچه شاهد تاريخى ويژهاى اين مطلب را تاييد نمىكند.
آنچه در اينجا لازم به يادآورى است، اين است كه به دلايل مختلفى نمىتوان باور كرد كه امام سجاد(ع)درباره مختار فرموده باشد: «يكذب على الله و على رسوله». (52) بويژه اينكه وقتى مختار سر عبيد الله را براى آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزى الله المختار خيرا». (53) و نيز آمده است كه در آن هنگام«لم يبق من بنىهاشم احد الا قام بخطبة فى الثناء على المختار و جميل القول فيه». (54) از امام باقر(ع)نيز روايت گرديده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج ارامنا و قسم فينا المال على العسرة». (55) و در برابر سؤال فرزند مختار، موضع خود را نسبتبه مختار به صورتى مثبت ابراز كرد. (56) به هر روى، همانطور كه پيش از اين توضيح داده شد، جنبش مختار نيز به صورت سياسى مدت چندانى به طول نينجاميد و در سال 67 هجرى توسط زبيريان سركوب گرديد، با اين حال تاثير خاص خود را بر كوفه از جهت تحريك و زنده نگاه داشتن احساسات شيعى و نيز ايجاد انگيزه در ميان موالى براى شركت در جريانات سياسى به همراه داشت.
به دليل انحرافى كه در فوق ذكر شد، و حتى مىتوان فرض كرد كه على رغم خواست ابن حنفيه، ترديدى در ميان برخى براى انتخاب امام وجود داشته است. كسانى بودند كه در انتخاب امام مردد بودند. قاسم بن عوف، يكى از ياران امام سجاد(ع)، بنا به اعتراف خويش، در آغاز مردد بين على بن الحسين و محمد بن حنفيه بود (57) و بعد از آن به امام سجاد(ع)پيوست. از ديگر ياران، بنا به اظهار كشى، ابو حمزه ثمالى و فرات بن احنف هستند. (58) درباره سعيد بن مسيب اختلاف وجود دارد. برخى او را از ياران امام سجاد(ع)شمردهاند، اما ظاهرا او بر طبق فتواى عامه حكم مىكرد. در رجال كشى چنين موضعى از سعيد به دليل نجات يافتن از دستحجاج گفته شده است. (59) در هر صورت احترام او نسبتبه امام قابل ترديد نبوده و استفاده علمى و اخلاقى او از امام محرز است. اما او در تشييع جنازه امام شركت نكرد و مورد اعتراض قرار گرفت. (60) غير از اين چند نفر، كسان ديگرى هستند كه طبق منابع شيعه از استوارترين افراد شيعه به حساب مىآيند. در روايتى آمده است كه در اوان كار امام، تنها چند نفر در كنارش بودند. سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمد بن جبير بن معظم، يحيى بن ام الطويل، ابو خالد الكابلى. (61) شيخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد(ع)را يكصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. (62) به هر حال، امام موفق به بقاى شيعه و حتى گسترش آن گرديد. روش فقهى آن حضرت، نقل احاديث پيامبر(ص)از طريق على(ع)بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست تلقى مىكردند. بدين صورت شيعه اولين قدمهاى فقهى خود را در مخالفتبا انحرافات موجود برداشت، گرچه بخش اعظم اين كار به زمانى پس از آن موكول گرديد. امام سجاد(ع)در وقت گفتن اذان، جمله«حى على خير العمل»را در آن مىآورد. وقتى مورد اعتراض قرار گرفت فرمود: اذان نخستين به اين صورت بود. (63) اضافه بر آن، بركنارى از انحرافات عراق موجب حفظ مبانى اعتقادى اصيل شيعه در برابر انحرافات گرديد. على رغم تلاشهاى مهم امام، كه البته موجب بقاى شيعه گرديد، مدينه به خاطر كجرويهايى كه از صدر اسلام در آنها نهاده شده و عليه شيعه تحريك شده بود، جاى مناسبى براى رشد شيعه نبود و امام سجاد(ع)خود مىفرمود كه دوستداران واقعى آنها در مكه و مدينه به بيست نفر نمىرسد. (64) در حالى كه در عراق افراد بيشترى وجود داشتند كه به آنها علاقمند بودند.
اولين برخورد امام با حاكمان اموى پس از واقعه كربلا در رويارويى با عبيد الله بن زياد بود. ابن زياد نام او را پرسيد. امام خود را على معرفى كرد. ابن زياد گفت مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟امام پاسخ داد: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: خداوند او را كشت، امام سجاد گفت: الله يتوفى الانفس حين موتها. استدلال امام اشاره به اين سخن بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد. ابن زياد خواست او را بكشد كه با اقدام شجاعانه حضرت زينب(س)از اين كار منصرف گرديد. (65) در شام نيز يزيد با او سخن گفت (66) و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبهاى غرا به معرفى خود و خانوادهاش براى اهل شام پرداخت. شاميان حاضر در مسجد كه تحت تاثير تبليغات امويان در غفلتبسر مىبردند و خاندان پيامبر(ص)را نمىشناختند، با خطبه امام سجاد(ع)تا اندازهاى متنبه شدند، به همين دليل در ميانه خطبه، يزيد از ادامه آن جلوگيرى كرد و سپس براى كسب وجهه مردمى گناه را به گردن ابن زياد انداخت و با احترام، على بن حسين و ديگر اسراى كربلا را راهى مدينه كرد. از نكات مهم در اين خطبه اين بود كه امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پيامبر(ص)ناميد، در حالى كه معاويه و امويان مىكوشيدند آنها را از ذريه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذريه پيامبر(ص)بنامند.
مدتى بعد از واقعه كربلا، مردم مدينه ضمن شورش عليه امويان، شورش حره را سامان دادند. اين شورش به رهبرى عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسيل الملائكه بود كه رنگ آن ضد اموى و عليه يزيد و زندگى ضد اسلامى و غير دينى او بود. امام سجاد(ع) و ديگر هشميان موضع موافقى در اين ماجرا نداشت. به همين دليل همراه شمارى از افراد خانواده خويش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن كه حركت مزبور اهيتشيعى نداشتند، دقيقا در خط زبيريان بود، آن هم به رهبرى عبد الله بن زبير كه از برپاكنندگان جنگ جمل بوده است. كوچكترين موضع امام به عنوان رهبر شيعه، خطيرترين پيامد را براى شيعه داشت، به همين دليل امام، در اين حادثه كه چندان خط و ربط روشن، بلكه درستى نداشت، شركت نكرد.
اضافه بر آن، حتى هنگامى كه مردم در آغاز امويان را از شهر بيرون راندند، امام از روى غيرت و مردانگى، همسر مروان بن حكم را نيز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبرى نوشته است كه اين كار به خاطر دوستى قديمى بين او و مروان بود. (67) اين سخن كذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعيتى كه پدر و جدش سختترين درگيريها را با اين خاندان داشتهاند، نمىتوانسته رابطه نزديكى با مروان كه توان گفت پليدترين چهره امويان بوده داشته باشد. مروان كسى بود كه در همان آغاز بيعتبكند يا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخى از روى ادب به ناجوانمردانيهاى امويان بود، آن گونه كه تاريخ كردار آنها را مقايسه كند.
زمانى نيز كه مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حركت مردم مدينه را سركوب كرد و يكى از بزرگترين جنايات عصر اموى را مرتكب گرديد، با على بن حسين(ع)به لايمتبرخورد كرد و اين به دليل آن بود كه امام در اين حركتشركت نداشت. مسلم بن عقبه از مردم چنان بيعت گرفت كه خود را برده يزيد بدانند، اما با على بن حسين(ع)به صورت عادى بيعتشد. (68) قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام مىداد. اما زمانى كه امام وارد شد، او به آرامى با آن حضرت برخورد كرد. وقتى امام رفت، از مسلم درباره اين برخوردش پرسش كردند و او گفت: ما كان ذلك لراى منى لقد ملئ قلبى منه رعبا. (69) يعنى اين برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد. صرف نظر از اينكه در موضعگيرى ائمه(ع)بايد وضع سياسى و مخالفت نظامى و ايجاد تشكيلات و مبارزه را در نظر بگيريم، شرايط خاص هر دوره، وظيفه هر امام در هر موقعيت، (70) و شرايطى، اقتضاى عمل خاصى را دارد و هر انسان سياسى عاقل مىداند كه نمىتوان در شرايط مختلف شيوه عمل واحدى را به كار گرفت. همان گونه كه گذشت، تاريخ گواه است كه امام سجاد(ع)با رفتار خويش موجب حفظ شيعه و بقا و گسترش آن براى فعاليتهاى بعدى گرديد.
به هر روى با توجه به سوابق مناسبات علويان با امويان، امام مورد سوء ظن شديد امويان بود و كوچكترين حركتى از ناحيه امام، عواقب وخيمى داشت كه طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به اين اقدامات را نداشته است. مهمترين اصل دينى - سياسى كه امام با استفاده از آن روزگار سياسى خود را مىگذراند، تقيه بود. سپرى كه شيعيان در تاريخ، با استفاده از آن، حيات خويش را تضمين كرده و ائمه شيعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد كردهاند. البته كسانى كه با داشتن آزادى نيازى بدان نداشتهاند، با وجود صراحتى كه در قرآن نسبتبدان وجود دارد، آن را انكار كردهاند تا شيعه را تضعيف كنند. اهل سنتبه دليل در اختيار داشتن حكومت، نيازى به تقيه نداشته و تنها براى متهم كردن شيعه، تقيه را از حوزه احكام فقهى مسلم اسلامى خارج كردند.
امام سجاد(ع)در روايتى فرمود: كسى كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گويد، همچون كسى است كه كتاب خدا را كنار نهاده و بدان پشت كرده است، مگر آنكه در تقيه باشد. از امام پرسيدند: تقيه چيست؟فرمود: يخاف جبارا عنيدا يخاف ان يفرط عليه او يطغى. (71) تكيه بر اصل تقيه گرچه قرآنى است، اما از لحاظ فقهى بيشتر از ناحيه امامانى تاكيد گرديد كه خود گرفتار آن بودند. امام سجاد(ع)واقعا در شرايط سختى زندگى مىكرد و جز تقيه راه ديگرى نداشت. اساسا همين تقيه است كه موجب حفظ شيعه در آن شرايط مىشد. چيزى كه خوارج به عنوان يك گروه افراطى، از آن بىبهره بودند و به همين دليل ضربههاى بسيارى اساسى و كارى خوردند. در روايتى آمده است كه كسى بر امام وارد شد و پرسيد: چگونه روزگار را مىگذرانيد؟امام در پاسخ فرمودند: «روزگار را به گونهاى مىگذرانيم كه در ميان قوم خويش همچون بنى اسرائيل در ميان آل فرعون هستيم. فرزندان ما را مىكشند و زنان را به كنيزى مىبردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سيد ما، به دشمنان ما تقرب مىجويند. اگر قريش با داشتن محمد(ص)بر ساير اعراب فخر مىكند و اگر عربها به دليل داشتن محمد(ص)بر عجم فخر مىكنند و آنها نيز چنين فضيلتى را براى عربها و قريش پذيرفتهاند، ما اهل بيت مىبايد بر قريش برترى داشته و فخر كنيم. زيرا محمد(ص)از ميان ما اهل بيت است. اما آنان حق ما را گرفته و هيچ حقى براى ما نمىشناسند. اگر نمىدانى روزگار چگونه مىگذرد، اين گونه مىگذرد كه گفتيم. ناقل حديث مىگويد: امام به گونهاى سخن مىگفت كه مىخواست كسانى كه نزديك بودند بشنوند.
در جمع بايد گفت، ملايمت امام در برخورد با امويان، سبب شد تا امام زندگى آزادى در مدينه داشته و كمتر توجه مخالفان را به خود جلب كند. به علاوه بعد علمى امام در جهتحفظ دين تجلى بيشترى بيابد. تمجيدهاى فراوان از امام كه از زبان عالم اهل سنتباقى مانده شاهد اين گفته است. اگر امام درگير سياستشده بود، آنان به خود اجازه نمىدادند تا اين بعد از شخصيت امام را توصيف كنند.
هنگامى كه جامعه دچار انحراف شده، روحيه رفاه طلبى و دنيا زدگى بر آن غلبه و فساد سياسى و اخلاقى و اجتماعى آن را در محاصره قرار داده و از نظر سياسى هيچ روزنهاى براى تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع)توانست از دعا براى بيان بخشى از عقايد خود استفاده كند و بار ديگر تحركى در جامعه براى توجه به معرفت و عبادت و بندگى خداوند ايجاد كند. گرچه ظاهرا مقصود اصلى در اين دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابيرى كه وجود دارد، مىتوان گفت كه مردم مىتوانستند از لابلاى اين تعبيرات با مفاهيم سياسى مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.
صحيفه سجاديه مشهور، كه اندكى بيش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشى از دعاهاى امام سجاد(ع)است كه گردآورى شده است. در مجموعههاى ديگرى نيز به گردآورى دعاها پرداختهاند كه تعداد اين مجموعهها با صحيفه معروف، به شش عدد رسيده و برخى از آنها حاوى بيش از صد و هشتاد است. (72) دعاهاى مزبور نه تنها در ميان شيعيان، بلكه در ميان اهل سنت نيز وجود داشت. (73) و اين حاكى از آن است كه دعاهاى امام سجاد(ع)در جامعه آن روز نفوذ كرده است. در ميان ائمه شيعه، امام سجاد(ع)بيشتر از همه به ارائه اين گونه دعاها شهرت دارد.
در ميان دعاها، تعبيرى وجود دارد كه اغلب تكرار شده و كمتر دعايى است كه از اين تعبير خالى باشد. اين تعبير، «صلوات بر محمد و آل محمد»است و اساسا يكى از علائم دعاهاى درست همين است. زمانى كه حتى قرار دادن نام على بر فرزندان تقبيح مىشد و افراد بدين دليل مورد تهديد قرار مىگيرند و كار امويان جز با دشنام دادن به على(ع)مستقيم نمىشود، (74) به كار گرفتن اين تعبير ارزش خود را بخوبى نشان مىدهد. تعبيرهايى شبيه«محمد و اله الطيبين الطاهرين الاخيار الانجبين»، (75) از نمونههايى است كه چند بار تكرار شده است.
تكيه امام در پيوند دادن محمد و آل او، امرى است كه خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهميت زيادى براى بيان عقايد شيعى دارد. قبل از نقل برخى از مضامين دعاهاى امام، نقل روايتى در تحكيم پيوند محمد و آل محمد از امام سجاد(ع)مناسب است. آن حضرت مىفرمود: خداوند صلوات بر پيامبرش را بر عالم واجب كرده، و ما را نيز به آن مقرون ساخته است. كسى كه بر رسول خدا(ص)صلوات فرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترك كرده است. (76) همراهى محمد و آل محمد، مىتواند تاثير مهمى در موضع مردم سبتبه خاندان رسول خدا(ص)داشته باشد.
يكى از مضامين مهم سياسى - دينى صحيفه، طرح مساله امامت است. مفهوم امامتبه صورت يك مفهوم شيعى، كه علاوه بر جنبه داشتن احقيتبراى خلافت و رهبرى، جنبههاى الهى عصمت و بهرهگيرى از علوم انبيا و مخصوصا پيامبر اكرم(ص)را در حدى والا نشان مىدهد. در اينجا چند نمونه را نقل مىكنيم. در يك مورد مىفرمايد:
رب صل على اطائب اهل بيته الذين اخترتهم لامرك و جعلتهم خزنة علمك و حفظة دينك و خلفائك فى ارضك و حججك على عبادك و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهيرا بارادتك و جعلتهم الوسيلة اليك و المسلك الى جنتك، (77) پروردگارا!بر پاكان از اهل بيت محمد(ص)درود بفرست. كسانى را كه براى حكومتبرگزيدى، و گنجينههاى علوم خود و حافظان دينت گردانيدى و خلفاى خود در روى زمين و حجتخود بر بندگانت قرار دارى، آنان را با اراده خود از هر پليدى و آلودگى پاك و مبرا ساختى و وسيله براى رسيدن به تو به بهشت جاودانت اختيار نمودى.
در جاى ديگرى فرموده است:
اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و موضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها. . . حتى عاد صفوتك و خلفائك مغلوبين، مقهورين مبتزين. . . اللهم العن اعدائهم من الاولين و الاخرين و من رضى بفعالهم و اشياعهم و اتباعهم. (78) خداوندا!مقام خلافتبراى خلفاى توست، برگزيدگان از خلقت و جايگاه امانتهاى تو در درجات عاليه كه تو آن مقام را به آنها اختصاص دادى ولى ديگران از آنان گرفتند. . . تا جايى كه برگزيدگان و خلفاى تو در مقابل ستم ستمكاران، مغلوب و مقهور شده و حقشان بر باد رفت. پروردگارا!بر دشمنان آنها از اولين و آخرينشان، به كسانى كه بر تجاوز دشمنانشان رضا دادند و بر پيروان و تابعين آنها لعنتبفرست.
و در جاى ديگرى مىفرمايد:
و صل على خيرتك اللهم من خلقك محمد و عترته الصفوة من بريتك الطاهرين و اجعلنا لهم سامعين و مطيعين كما امرت (79) اللهم اجعلنى من اهل التوحيد و الايمان بك و التصديق برسولك و الائمة الذين حتمت طاعتهم. (80) پروردگارا!درود فرستبر بهترين خلقت، محمد و عترت برگزيده او از ميان بندگانت. و ما را همان گونه كه دستور دادهاى مطيع آنان قرار ده. پروردگارا!مرا در شمار موحدان و مؤمنان و باورداران به پيامبر و امامان، كسانى كه اطاعتشان را واجب كردهاى قرار ده.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
اللهم انك ايدت دينك فى كل اوان بامام اقمته علما دعبادك و منارا فى بلادك بعد ان وصلتحبله بحبلك و جعلته الذريعة الى رضوانك و افترضت طاعته و حذرت معصيته و امرت بامتثال اوامره و الانتهاء الى نهيه و ان لا يتقدمه متقدم و لا يتاخر عنه متاخر فهو عصمة للائذين و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين. (81). . . و اقم به كتابك و حدودك و شرائعك و سنن رسولك صلواتك الله عليه و اله و احى به ما اماته الظالمون من معالم دينك و اجل به صداء الجور عن طريقتك و ابن به الضراء من سبيلك و ازل به الناكبين عن صراطك و امحق به بغاة قصدك عوجا. . . و اجعلنا له سامعين مطيعين. (82) پروردگارا!تو در هر زمان امامى را پرچم براى بندگانت و چراغ راهنما در روى زمينت قرار دادى، پس از آن كه رابطه مستقيم ميان خودت و او برقرار فرموده و او را وسيله رسيدن به رضاى خود نمودى و فرمانبردارى از او را واجب و از نافرمانى او بر حذر داشته و بر امتثال اوامر او دستور داده و از ارتكاب به نهى او منع كردى، دينت را تاييد فرمودى. امامى كه به هيچ يك از بندگانتحق تقدم بر او و جدا شدن از وى را ندادى، امامى كه تو محل امنى براى آنان كه روى به سوى تو مىآورند و ايمان محكمى براى آنان كه چنگ به ذيل عنايت و هدايت تو مىزنند و افتخار جهانيان و پناهگاه مؤمنيناش قرار دادى. . .
پروردگارا!كتاب و قوانين و شريعتخود و سنت پيامبرت را به وسيله او بر پاى دار و هر آنچه از معارف و اصول دين تو را ستمكاران به ورطه نابودى كشيدهاند به وسيله او زنده فرما و آلودگيها و انحرافاتى كه به وسيله ستمكاران در راهتبوجود آمده به وسيله او از دامن دينتبزداى و خطرات راهت را به وسيله او از ميان بردارد. ما را براى او مطيع گردانده و در راه جلب رضايت او كوشا ساز.
از جملات فوق بخوبى روشن است كه امام در صدد گسترش اعتقاد شيعى در مفهوم امامت، به عنوان مهمترين مفهوم شيعى، بوده است. مشابه اين تمجيدات را درباره اهل بيت، در نهج البلاغه پيش از اين به مناسبتى در بحث از خلافت امام على(ع)آورديم.
همان گونه كه اشاره شد، محدوده دعاها به همين جا خاتمه نمىيابد، بلكه اهداف عبادى و فكرى و سياسى ديگرى مورد نظر بوده است. اشاره به يك مورد فكرى مناسب است. به نقل اربلى، امام سجاد(ع)در مسجد رسول خدا(ص)در مدينه نشسته بود. در اين لحظه متوجه شد كه گروهى در بحث اعتقادى خود، خدا را به خلق او تشبيه مىكنند. امام از اين سخنان برآشفت، از جا برخاست و كنار قبر رسول خدا(ص)رفت و شروع به خواندن دعايى كرد كه مضمون آن نفى عقيده تشبيه بود. آن حضرت چنين به درگاه خداوند تضرع كرد: الهى بدت قدرتك و لم تبد هيئة فجهلوك و قدروك بالتقدير على غير ما انتبه شبهوك و انا برىء يا الهى من الذين بالتشبيه طلبوك. . . (83) يكى از اقدامات اهل بيت در دورههاى مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند كه اهل بيت رسول خدا(ص)كه تا آن اندازه در قرآن و سنتبراى آنان حقوق و فضايل آمده چه كسانى هستند. بنىاميه در شام خود را اهل بيت رسول خدا(ص)معرفى مىكردند. در حجاز نيز برخى زنان پيامبر(ص) در اين انديشه بودند. به تدريج ازواج رسول خدا(ص)مردند و از آنجا كه فرزندى نداشتند، اهل بيتبودنشان منتفى شد. اكنون پس از آنها جز فرزندان فاطمه اهل بيتى باقى نمانده بود. شناساندن اين امر كارى بود كه بايد انجام مىشد بويژه كه رخدادهاى بعد از پيامبر(ص)سبب خاموشى خاندان رسول خدا(ص)در صحنه سياستبود. در زمانى كه امام سجاد(ع)به شام برده شد، به معرفى اهل بيت پرداخت. اين مطلب هم در خطبه امام معروف است و هم برخى اخبار تاريخى مؤيد آن.
اكنون به خبرى كه در اين باره نقل شده توجه مىكنيم.
و اتى بحرم رسول الله صلى الله عليه و اله حتى دخلوا مدينة دمشق من باب يقال له«تؤماء»، ثم اتى بهم حتى وقفوا على درج باب المسجد حيثيقام السبىء و اذا الشيخ قد اقبل حتى دنا منهم و قال: الحمد الله الذى قتلكم و اهلككم و اراح الرجال من سطوتكم و امكن امير المؤمنين منكم. فقال له على بن الحسين: يا شيخ!هل قرات القرآن؟ قال: نعم قد قراته، قال: فعرفت هذه الاية: قل لا اسئلكم اجرا الا المودة فى القربى؟قال الشيخ: نعم. فقال على بن الحسين: فنحن القربى يا شيخ، قال: هل قرات فى سورة بنى السرائيل«و آت ذالقربى حقه»قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على: نحن القربى يا شيخ، و لكن قرات هذه الاية«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى، قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على: فنحن ذى القربى يا شيخ. و لكن هل قرات هذه الايه: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، قال الشيخ: قد قرات ذلك. قال على: فنحن اهل البيت الذى خصصنا بآية الطهارة. فبقى الشيخ ساعة ساكتا نادما على ما تكلمه، ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انى تائب اليك فى ما تكلمته و من بعض هولاء القوم، اللهم انى ابرء اليك من عدو محمد و آل محمد. (84) گريه امام سجاد(ع)در قالب اين دعاها و بندگى و عبادت واقعى امام، درسى آموزنده براى جامعه فاسد آن روز بود كه بنىاميه اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. اين گريهها براى واقعه دلخراش كربلا نيز بود و امام مىفرمود: «يعقوب براى يوسف، با اينكه نمىدانستحتما مرده است، آنقدر گريه كرد تا چشمانش سفيد گرديد. اما من به چشمان خود ديدم كه چگونه شانزده تن از اهل بيت(ع)به شهادت رسيدند. چگونه مىتوانم گريه نكنم»؟ (85) بدين ترتيب گريه امام نيز خود به خود موجب گرديد تا در موارد زيادى مردم نسبتبه واقعه كربلا هشيار شوند. اين علاوه بر آن بود كه امام خود وقايع كربلا را در موارد متعدد نقل مىفرمود. (86)
از تلاشهاى امام، كه هم جنبه دينى داشت و هم سياسى، توجه به قشرى بود كه بخصوص از زمان خليفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امويان، مورد شديدترين فشارهاى اجتماعى بوده و از محرومترين طبقات جامعه اسلامى در قرون اوليه به شمار مىرفتند. بردگان و كنيزكان، اعم از ايرانى، رومى، مصرى و سودانى، متحمل سختترين كارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهاى شديدى قرار مىگرفتند.
امام سجاد، همانند امير المؤمنين - صلوات الله عليهما - كه با برخورد اسلامى خويش بخشى از موالى عراق را به سمتخويش جذب كرد، كوشيد تا حيثيت اجتماعى اين قشر را بالا برد. يك بار كه كنيزكى را آزاد كرد و بعقد خويش درآورد، عبد الملك بن مروان كه قصد عيبجويى و استهزاى امام را داشت، او را به خاطر اين ازدواج مورد سرزنش قرار داد كه چگونه تن به چنين كارى داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذكر آيه«قد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه»اشاره به سيره پيامبر(ص)در مورد صفيه كرد. همچنين يادآورد شد كه پيامبر(ص)دختر عمه خويش را به زيد بن حارثه داد. (87) و بدين ترتيب سيره حسنه پيامبر(ص)را، كه نزد امويان بدين روز افتاده بود مجددا احيا كرد.
سيد الاهل نوشته است: امام در حالى كه نيازى به بردگان نداشت، آنها را مىخريد. اين خريدن تنها براى آزاد كردن آنها بود. گفتهاند امام قريب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان كه چنين نيتى از امام مىديدند، خود را در معرض او مىنهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالى به آزادى آنها مىپرداخت، به طورى كه در شهر مدينه عده زيادى، همچون يك لشكر از موالى آزاد شده، از زن و مرد، به چشم مىخورد كه همگى از موالى امام بودند. (88) علامه امين نيز نوشته است: امام سجاد در پايان هر ماه رمضان بيست نفر از آنها را آزاد مىكرد. او همچنين نوشته است: هيچ بردهاى را بيش از يك سال نگه نمىداشت و حتى پس از آزادى اموالى هم در اختيار آنها مىگذاشت. (89) در اين مدت آنها از نزديك با امام سجاد(ع)و شخصيت عظيم علمى و اخلاقى و تقوايى حضرت آشنا مىشدند و طبيعى بود كه در قلوب بسيارى از آنها علاقهاى نسبتبه امام سجاد(ع)و جريانات شيعى به وجود آيد. زمانى كنيزى، ظرف آب به دست، آب روى دستان امام مىريخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمى كرد. امام نگاهى به او كردند. كنيز گفت: و الكاظمين الغيظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. كنيز ادامه داد: و العافين عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. كنيز باز ادامه داد: و الله يحب المحسنين، (90) امام فرمود: تو را بخاطر خداوند آزاد كردم. (91) زمانى كه امام سجاد(ع)از مسجد خارج مىشد شخصى بدو دشنام گفت. موالى امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از اين كار بازداشت و فرمود: آنچه از باطن ما بر او مستور مانده بيش از اين است كه او مىگويد، و بدين ترتيب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. (92) حال كه بار ديگر در پايان بحثسخن از گذشت و عفو امام به ميان آمد، جا دارد روايتشيرين ديگرى را نقل كنيم. عبد الله بن محمد بن عمر مىگويد: هشام بن اسماعيل(والى امويان در مدينه)حقوق همسايگى را فراموش كرده و ما را اذيت مىكرد، بخصوص على بن الحسين آزار بسيارى از او ديد. هنگامى كه عزل شد، وليد دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر كسى مىخواهد از او انتقام بگيرد. هشام گفت كه از هيچ كس به اندازه على بن حسين وحشت ندارد. در حالى كه هشام در پشت ديوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از كنار او عبور مىكرد، به ياران خويش گفت تا متعرض او نشوند و حتى كلمهاى به او تندى نكنند. وقتى امام رد شد، هشام بن اسماعيل فرياد زد: «الله اعلم حيثيجعل رسالته». (93) خداوند مىداند كه رسالتخويش را در كجا قرار دهد.
جداى از امام سجاد(ع)، دو شخصيت عباسى و علوى آن زمان در فعاليتهاى سياسى و گروهى مشاركت داشتند: يكى محمد بن حنفيه، فرزند على(ع)بود و ديگرى عبد الله بن عباس بن عبد المطلب كه شهرت فراوانش را مديون رواياتى از قول رسول خدا(ص)، بويژه در باب تفسير بود. (94) محمد بن حنفيه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دليل علوى بودن موقعيتبالايى در ميان شيعيان داشت، بخصوص كه به دليل سن زياد او نسبتبه ساير علويان، براى رهبرى شيعيان سياسى - كه از نظر سياسى رهبرى اهل بيت(ع)را مطرح مىكردند - مورد توجه بود. محمد بن حنفيه در جنگهاى دوران على(ع) شخصيتى برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفيه بود. (95) تحليل خود او اين بود كه امام حسن و حسين(ع)چشمهاى على(ع) هستند و من دست او، و دستبايد از چشمها حفاظت كند. (96) امير المؤمنين على(ع)در تبيين موقعيت اين سه برادر مىفرمود: اين النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود كه بدين دليل پرچم را به دست ابن حنفيه سپرده كه جان فرزندان پيامبر(ع)حفظ شود. (98) اين مساله كه او از بنى فاطمه نبود، بعدها براى خرد كردن شخصيت ابن حنفيه از طرف ابن زبير به كار گرفته شد، (99) با اين حال در ميان شيعيان چندان مؤثر نبود.
در اينكه ابن حنفيه يكى از شيعيان سرسختبود، چنانكه از رفتار و كردارش به دست مىآيد، شكى نيست، اما اينكه داعيه رهبرى داشته، هيچ دليل مستندى در منابع تاريخ وجود ندارد. گرچه ممكن است ديگران از او بهرهاى گرفته و حتى به نام او فرقهاى ساخته و مهدويتى را معتقد شده باشند. چه بسيار افرادى كه در چنين موقعيتهايى قرار مىگيرند. چنان كه بعضى از ائمه شيعه(ص)نيز به همين وضعيت گرفتار آمدند. ابن حنفيه راوى احاديثى بود كه مردم را به سمت اهل بيت و خاندان پيامبر(ص)سوق مىداد. از او نقل شده كه گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو كان اسيرا بالديلم. (100) محبان اهل بيت فروان بودند اما كسانى كه به آيه: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى، وفادار بودند اندك بودند. لذا بود كه امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمكة و المدينة عشرون رجلا يحبنا». (101) شيعيان وفادار و اشخاص معتقد ما در مكه و مدينه بيست نفرند. گرچه هواداران سياسى بسيار زياد بودند.
تعبيرى كه معمولا اصحاب ابن حنفيه خطاب به او مىگفتند، اين بود: يابن خير الاخيار و ابن ابر الابرار ما خلا النبيين و المرسلين. (102) از ميان دو مخالف سرسخت ابن زبير يكى محمد بن حنفيه و ديگرى مختار به دو دليل، ابن حنفيه خطر بيشترى براى او داشت: اول اينكه مختار در كوفه به نام او علم مخالفتبرافراشته بود و دوم اينكه رهبرى بخشى از جريانات شيعى را ظاهرا بر عهده داشت. تمامى كوشش ابن زبير اين بود كه حيثيت اين دو مخالف را لكهدار كند. براى اين كار چهل هفته از ذكر(صلوات بر پيامبر«ص»خوددارى كرد. وقتى علت را پرسيدند، گفت: «ان له اهيل سوء فان ذكر مدوا اعناقهم لذكره». (103) او داراى خانواده كوچكى است كه وقتى يادى از او بشود، همه اين خانواده گردن خود را دراز مىكنند!در اين زمينه تعبيرهاى تندترى نيز داشت. (104) از گفتههاى اوست: «بيتسوء لا اول لهم و لا اخر». اين موجب برآشفتگى سخت ابن عباس شد كه در آن زمان، ابن زبير او را به سوى طائف اخراج كرده بود. (105) ابن زبير خود معترف بود كه چهل سال است كه بغض اهل بيت پيامبر را بر دل دارد. (106) همو بود كه پدرش زبير را نيز وادار كرد تا حمايتش را از اهل بيتبرداشته و حتى به جنگ على(ع)در جمل برود. لذا على(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبير منا اهل البيتحتى نشا ابنه المشؤوم عبد الله». (107) به نقل ابن ابى الحديد، محرك عايشه نيز به تعبير ابن عمر، همين عبد الله بن زبير بود. (108) بىدليل نبود كه عايشه بعد از پدرش و پيامبر(ص)بيشترين علاقه را به ابن زبير داشت. (109) از اين سوابق بخوبى بر مىآيد كه ابن زبير كينه شديدى نسبتبه علويان داشته و حتى با وجود اينكه دشمن اصلى او بنىاميه بودند، دست از سر هاشميان بر نمىداشت. به طور طبيعى بنىهاشم نيز حاضر به بيعتبا او نشدند. لذا از همين جا بود كه او، ابن حنفيه، ابن عباس و بيست و چهار تن از بنىهاشم را در مدخل چاه زمزم زندانى كرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانى و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبير قصد داشت تا هاشميان زندانى را با آتش بسوزاند. وقتى در اين باره، عروة بن زبير - كه به نقل حديث از پيامبر(ص)شهرت داشت - مورد اعتراض قرار گرفت، گفت كه اين كار براى حفظ وحدت مسلمين بوده و همانند كارى است كه خليفه دوم درباره مخالفين با بيعتبا ابوبكر كرده و حتى هيزم براى اين كار جمع كرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبير جرات چنين كارى را نداشت و دليل آن نيز اين بود كه بسيارى از يارانش صرفا به خاطر ظلم امويان در كنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجيح داده بودند و اجازه نمىدادند كه او دستبه چنين عملى بزند. (112) ابن زبير بارها ضمن سخنرانى به عيبگيرى از امام على(ع)مىپرداخت و ابن حنفيه صداى اعتراض بلند مىكرد و مشاجرات لفظى بين آنها به وجود مىآمد. (113) اين مساله موجب شد تا ابن زبير دستور اخراج ابن حنفيه را بدهد كه سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملك كه مىخواست تا از اين اختلاف به نفع خويش بهرهگيرى كند، نامهاى به ابن حنفيه نوشت و به وى گفت كه مىتواند به شام برود. ابن عباس نيز با تمجيد از شخصيت ابن حنفيه، از عبد الملك خواست تا مراعات حال او را بكند. عبد الملك نيز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفيه به شام رفت و در ميان راه، هر كه از اهل شام بر او مىگذشت، سخن از صيام و قيام او مىگفت و اوصاف او بر سر زبانها مىرفت. عبد الملك احساس خطر كرد و لذا در همان زمانى كه ابن حنفيه در راه بود به او خبر داد كه اگر مىخواهد وارد دمشق شود بايد با وى بيعت كند. اما ابن حنفيه نپذيرفت و به مكه بازگشت و در شعب ابوطالب در كنار برخى از ياران كوفى خود سكونت گزيد. بار ديگر كشاكش بين او و ابن زبير آغاز گرديد و منجر به اخراج او به طائف شد. در اين زمان ابن عباس نيز از مكه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو عليه ابن زبير تبليغ مىكردند. در آنجا بود كه ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت كرد و ابن حنفيه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرين مرحله از زندگى ابن حنفيه ابهاماتى وجود دارد. كسانى كه به پيروان مذهب كيسانى معروف شدهاند گفتهاند كه او زنده بوده و در جبل رضوى زندگى مىكند. ابن اعثم مىنويسد: او از طائف همراه با چهل تن از شيعيانش به جبل رضوى رفته و تا به امروز اثرى از او در دست نيست. (116) يعقوبى نيز اشاره به رفتن او به جبل رضوى دارد. (117) در اشعار سيد حميرى، كه گفته شده زمانى بر مذهب كيسانى بوده است، نوعى اعتقاد به مهدويت ابن حنفيه و غيب شدن او در جبل رضوى، به چشم مىخورد. او با اشاره به حديث مهدويت از پيامبر(ص)، كه نام او نام من و كنيه او كنيه من است، مىگويد:
با كنيه و نام من به فوزى مىرسد كه من به او عطا كردم و او مهدى بعد از من است. از آنها غايب مىشود تا جايى كه خواهند گفت در دل پاك لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در كوه رضوى و در دره در ميان پلنگان و شيران غايب خواهد بود.
اشعارى نيز از شاعر بنام كثير عزة درباره عقايد كيسانيه نقل شده است.
بانى مذهب كيسانى را مختار دانستهاند كه اين مذهب را به نام كيسان، از موالى على بن ابى طالب نامگذارى كرده است. (120) وجوه تسميه ديگرى نيز براى كلمه كيسان در كتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقيقى جدى در اين باره صورت نگرفته است، جز آنكه برخى يكسره مذهب كيسانى را ساخته دست راويان دانستهاند. (121) كسانى ابن حنفيه را در پيدايش اصل مذهب كيسانى سهيم دانستهاند. بنىعباس نيز كه از آغاز سعى داشتند حكومتخود را با وصايت از طريق على بن ابى طالب(ع)درست كنند، سهمى براى ابن حنفيه عنوان كردند. به اين ترتيب كه عهدى از پيامبر به على و پس از آن به حسنين(ع)و از طريق امام حسين(ع)به ابن حنفيه رسيده است. پس از آن اين عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفيه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات اين عهد را به محمد بن على بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنىعباس از اين طريق خلافتخويش را توجيه كردند.
اتصال اين دو مساله با يكديگر نشان مىدهد كه مذهب كيسانى نفعى براى بنىعباس داشته است، به طورى كه وصايت از اين طريق به خاندان آنها منتقل مىشده است. البته اين راه بعدها براى بنىعباس به صرفه نبود. لذا آنها كوشيدند تا از طريق عباس و اثبات وراثت او از پيامبر(ص)خلافتخود را ثابت كنند. (123) عبد الله بن عباس شخصيت مهم ديگر بنىهاشم است كه در مكه از مخالفين سرسخت ابن زبير شمرده مىشد. او از همان آغاز با ابن زبير به مخالفتبرخاست. زمانى كه هنوز يزيد در قيد حيات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبير تشويق كرد. زيرا گمان مىبرد كه مىتواند از فرصتبه دست آمده براى خود بهره بردارى كند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وى را مورد حمله قرار داد و با اشاره به كشتن امام حسين(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لك!انسيت قتلك الحسين و فتيان عبد المطلب، مصابيح الدجى الذين غادرهم جنودك مصرعين فى صعيد واحد مرملين بالدماء مسلوبين بالعراء غير مكفنين. . . ». او همچنين در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوك السنة جهلا و احيا البدع و الاحداث المضلة عمدا». (124) يزيد در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شركت در قتل عثمان كرد و ابن عباس نيز گفت كه بيش از همه، پدرت معاويه مقصر است. زيرا آن قدر در دادن كمك تاخير كرد تا عثمان به هلاكت رسيد. (125) از نظر ابن عباس - همانگونه كه محمد بن حنفيه نيز همين گونه مىانديشد - (126) خلافت وضع بسيار زشتى پيدا كرده بود و از مرحله نبوت و خلافتبه پادشاهى رسيده بود. او به مردم مىگفت كه هر كس سخن مرا مىشنود، از هر دو گروه زبيريها و امويان فرار كند. زيرا آنها مردم را به جهنم دعوت مىكنند. (127) موضع ابن عباس در جريانات مكه در عهد ابن زبير با محمد بن حنفيه كاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفيه مىپرداخت و بارها بر سر همين مسائل و مشابه آنها با ابن زبير مشاجره مىكرد. (128)
از مهمترين مشاجرات آنها زمانى بود كه ابن زبير براى منكوب كردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم كرد كه اعتقاد به«متعة النساء»دارد و خواست از اين طريق او را رو در روى مردمى كه متابعت از خليفه دوم در نهى از متعه - برخلاف تجويز پيامبر(ص) - مىكردند، قرار دهد. در اين هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت كه اعتقادش به متعه به خاطر تجويز پيامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبير ترديد دارد، مىتواند از مادرش بپرسد! (129) حمايتهاى ابن عباس و نيز مخالفتهاى خود او منجر به اخراج او از مكه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نيز دست از مخالفتبرنداشت و به مردم درباره ابن زبير گفت: «بقى اقوام يطلبون الدنيا بعمل الاخرة و يلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . ليظن الناس انهم من الزاهدين»اين موضوع موجب شد تا ابن زبير ضمن نامهاى به توبيخ او بپردازد. اما ابن عباس نيز كه خود شخصيتى برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آميز خوددارى نكرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجرى در طائف درگذشت و ابن حنفيه بر او نماز گزارد و گفت: «اليوم مات ربانى هذه الامة رحمه الله تعالى». (131)
تا آن زمان و حتى تا مدتها پس از آن، هيچ اختلافى بين بنىهاشم وجود نداشت. بعدها شاهديم كه بتدريج ميان بنىعباس و طالبيان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه مىيابد كه در عهد منصور، طالبيان مهمترين دشمنان عباسيان شمرده شده و بيشترين فشار را از ناحيه آنها تحمل مىكنند.
آنچه درباره بنىهاشم پس از حاكميت عبد الملك نقل شده، حكايت از آن دارد كه عبد الملك سياست مماشات با آنها را در پيش گرفته بود و به حجاج نيز نوشت تا از ريختن خون بنى عبد المطلب پرهيز كند. زيرا آل ابو سفيان با دست زدن به چنين كارى حكومت را از دست دادند. (132) در اين دوره تا پيش از قيام زيد بن على در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعاليت عباسيان گفته شده، هاشميان فعاليتسياسى آشكارى نداشتند.
پینوشتها:
1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودى رحلت امام را سال 95 نوشته است. نك: مروج الذهب، ج 3، ص 160
2. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 229(ط مؤسسة عز الدين)
3. همان، ج 5، ص 231
4. همان، ج 5، ص 231
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 236
6. على بن الحسين، سيد جعفر شهيدى، صص 32، 33.
7. طبقات الكبرى، ج 5، ص 222، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 256، كشف الغمة، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمىتواند تولد امام باقر را قبل از واقعه كربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از كربلا كم مىكند. استناد واقدى اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
8. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 230
9. همان، ص 231.
10. الكافى، ج 2، ص 369
11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266
12. نك: تحقيقى كوتاه پيرامون رابطه تشيع و ايران، اصفهان، 1365 ش
13. طبقات الكبرى، ج 1، صص 486، 488.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 274
15. طبقات الكبرى، ج 5، ص 222
16. تحف العقول، ص 200
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 102
18. به عنوان مثال نك: طبقات الكبرى، ج 8، ص 172، حلية الاولياء، ج 3، ص 86، كشف الغمة، ج 2، ص 103.
19. حلية الاولياء، ج 3، ص 135
20. طبقات الكبرى، ج 5، ص 214
21. زين العابدين، سيد الاهل، ص 43، كسى را فقيهتر از على بن حسين(ع)نديدهام.
22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
23. تذكرة الخواص، ص 186، كشف الغمة، ج 2، ص 80
24. عمدة الطالب، ص 193
25. حلية الاولياء، ج 3، ص 141، كشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 305، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391
26. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 273
27. تهذيب التهذيب، ج 7، ص 305
28. همان، ج 1، ص 27
29. نك: معجم الادباء، ج 11، ص 103.
30. الثقات، ج 5، ص 160
31. الامام الصادق، ص 22
32. صفة الصفوة، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الكبرى، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمة، ص 201، العقد الفريد، ج 3، ص 114
33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
34. همان، ج، 3، ص 263
35. ربيع الابرار، ج 3، ص 160، 663
36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255
37. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10، ص 159
38. حلية الاولياء، ج 3، ص 136، كشف الغمة، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238
39. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238
40. اختيار معرفة الرجال، ص 117
41. مكارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشيعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است كه حضرت لباس نيكو در مواقعى مىپوشيد تا مبادا كسى گمان كند كه او برخلاف خداوند كه فرمود: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده، عمل مىكند. نك: تفسير العياشى، ج 2، ص 15، حديث 32، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 203
42. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238
43. همان، ج 17، ص 238
44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 - 261(در اين دومى نام آن شخص زيد بن اسامة بن زيد آمده است. )
45. دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جديد.
46. سخنان امام باقر(ع)را ببينيد، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 - 111.
47. تشيع در مسير تاريخ، ص 286
48. اختيار معرفة الرجال، ص 126
49. حلية الاولياء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست داريد و بالاتر از اندازهاى كه هستيم نبريد.
50. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 242
51. اختيار معرفة الرجال، ص 102، و نك: طبقات الكبرى، ج 5، ص 214، نسب قريش، مصعب زبيرى، ص 58.
52. طبقات الكبرى، ج 5، ص 213
53. اختيار معرفة الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزاى خير دهد.
54. طبقات الكبرى، ج 5، ص 285. هيچكس از بنى هاشم نبود مگر آنكه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نيكو گفت.
55. اختيار معرفة الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهيد. او قاتلين كشتههاى ما را كشته، يتيمان ما را شوهر داده، و در وقتسختى در بين ما اموالى را تقسيم كرده است.
56. همان، ص 126.
57. همان، ص 124
58. همان، ص 124
59. همان، ص 124
60. همان، ص 116
61. همان، ص 115، در روايتى سه نفر ذكر شده و آمده است كه: ارتد الناس بعد قتل الحسين الاثلاثة: يحيى بن ام الطويل، ابو خالد الكابلى، جبير بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و كثروا. . . نك: اختيار معرفة الرجال، ص 123
62. رجال الطوسى، ص 81 - 102
63. المصنف، ابن ابى شيته، ج 1، ص 215(طبع هند).
64. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104، و نك: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573
65. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 231(ط عز الدين)نسب قريش، مصعب زبيرى، ص 58
66. العقد الفريد، ج 5، ص 131.
67. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 245، الامامة و السياسة، ج 1، ص 208
68. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 259، و نك: طبقات الكبرى، ج 5، ص 215، كشف الغمة، ج 2، ص 107، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 25
69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.
70. علم غيب بر وظيفهاى كه ابتداء بيان شده كاملا منطبق است نه اينكه امر جدايى باشد.
71. طبقات الكبرى، ج 5، ص 214، حلية الاولياء، ج 3، ص 140.
72. الذريعة، ج 15، صص 21 - 18
73. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 - 178، ج 5، ص 113
74. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184
75. صحيفه سجاديه دعاى 6 فقره 24
76. تاريخ جرجان، ص 188.
77. همان دعاى 47 فقره 56
78. همان، دعاى 48 فقره 10 - 9
79. صحيفه سجاديه، دعاى 34.
80. همان دعا
81. همان دعاى 47
82. همان دعاى 47.
83. كشف الغمه، ج 2، ص 89.
84. الفتوح، ج 5، صص 243 - 242
85. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 239
86. نك: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدين).
87. طبقات الكبرى، ج 5، ص 24، العقد الفريد، ج 7، ص 140
88. زين العابدين، سيد الاهل، صص 7، 47.
89. اعيان الشيعة، ج 4، ص 468(چاپ اول)
90. آل عمران، 134
91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260
92. كشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 243
93. تاريخ الطبرى، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.
94. نك: حجتى، محمد باقر، سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)
95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243
96. همان و ج 11، ص 28. او يكى از شجاعترين بنى هاشم بوده است. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 285
97. همان، ص 245
98. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 111
99. همان، ج 4، ص 63.
100. همان، ج 4، ص 105
101. همان، ج 4، ص 105
102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240
103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29
104. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفريد، ج 5، ص 161
105. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 128
106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148
107. همان، ج 20، ص 102.
108. همان، ج 20، ص 107
109. همان، ج 20، ص 110
110. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 261، در روايت ديگرى 17 نفر آمده. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 123، 124
111. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86
112. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 128
113. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 262
114. الفتوح، ج 6، ص 252.
115. نك: الفتوح، ج 6، صص 253 - 240
116. همان، ج 6، ص 253
117. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 262
118. الاغانى، ج 7، ص 234، در مورد سيد حميرى آمده كه بعدها دست از اين اعتقاد برداشت و از تابعين امام صادق گرديد و در شعرى گفت:
تجعفرت باسم الله و الله اكبر×و ايقنتبالله يعفو و يغفرگرچه بعضى در بازگشت او از مذهب كيسانى اظهار ترديد كردهاند. الاغانى، ج 7، صص 235، 231، 242 - 241.
119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297
120. الملل و النحل، ج 1، ص 131
121. نك: مذاهب ابتدعتها السياسة فى التاريخ، عبد الواحد الانصارى، ط بيروت 1973 و نك: قاموس الرجال، ص 452
122. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، صص 149، 150
123. نك: الحياة السياسة للامام الرضا عليه السلام، ص 37 به بعد.
124. تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 248، 250، متن كامل اين نامه را فسوى در المعرفة و التاريخ، ج 1، صص 533 - 531 آورده است.
125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18
126. الفتوح، ج 6، ص 238
127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196
128. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 148، 134.
129. نك: الزواج الموقت فى الاسلام«المتعه»صص 99، 103 از صحيح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرايه، ج 3، ص 180، و نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 130
130. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 125، 126
131. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 41
132. العقد الفريد، ج 5، ص 149.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}