معنا و مراتب امامت
معنا و مراتب امامت
معنا و مراتب امامت
نويسنده:استاد شهيد مرتضى مطهرى
معنى امام
پيشوايى در چند مورد است كه در بعضى از موارد، اهل تسننهم قائل به پيشوايى و امامت هستند ولى در كيفيت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهيم امامت،اصلا آنها منكر چنين امامتى هستند نه اينكه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى كه موردقبول آنها هم هست ولى در كيفيت و شكل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است كه به همينتعبير و نظير همين تعبير از قديم در كتب متكلمين آمده است.خواجه نصير الدين طوسى در تجريد امامت را اين طور تعريفمىكند: «رياسة عامة» يعنى رياست عمومى.[در اينجا ذكر يك مطلب لازم به نظر مىرسد:
شؤون رسول اكرم (صلی الله علیه واله)
قهرا اينكه مىگوييم سه شأن، به اصطلاح تشريفات نيست بلكهاساسا آنچه از پيغمبر رسيده سه گونه است.يك سخن پيغمبر فقط وحى الهى است.در اينجا پيغمبر هيچاختيارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسيده، پيغمبر فقط واسطه ابلاغ است، مثل آنجا كه دستورات دينى را مىگويد: نماز چنين بخوانيد، روزهچنان بگيريد و...آنجا كه ميان مردم قضاوت مىكند، ديگر قضاوتش نمىتواند وحى باشد.
دو نفر اختلاف مىكنند، پيغمبر طبق موازين اسلامىبين آنها حكومت مىكند و مىگويد حق با اين استيا با آن.اينجا ديگر اينطور نيست كه جبرئيل به پيغمبر وحى مىكندكه در اينجا بگو حق با اين هستيا نيست.حالا اگر يك مورد استثنائى باشد مطلب ديگرى است ولى به طور كلى قضاوتهاىپيغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى كه ديگران قضاوت مىكنند، منتها در سطح خيلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورمكه به ظاهر حكم كنم، يعنى مدعى و منكرى پيدا مىشوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پيغمبر بر اساس همينمدرك حكم مىكند.اين حكمى است كه پيغمبر كرده[نه اينكه به او وحى شده باشد]. در شان سوم هم پيغمبر به موجب اينكه سائسو رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غير از فرمانى است كه طى آن وحى خدا را ابلاغ مىكند.خدا به او اختيار چنين رهبرى راداده و اين حق را به او واگذار كرده است.او هم به حكم اينكه رهبر است كار مىكند و لهذا احيانا مشورت مىنمايد. ما مىبينيم در جنگهاى احد، بدر و در خيلى جاهاى ديگر پيغمبر اكرم با اصحابش مشورت كرد.در حكم خدا نمىشودمشورت كرد.آيا هيچ گاه پيغمبر با اصحابش مشورت كرد كه نماز مغرب را اينطور بخوانيم يا آنطور؟بلكه مسائلى پيش مىآمدكه وقتى درباره آنها با او سخن مىگفتند، مىفرمود اين مسائل به من مربوط نيست، «من جانب الله» چنين است و غير از اينهم نمىتواند باشد.ولى در اين گونه مسائل[يعنى در غير حكم خدا] احيانا پيغمبر مشورت مىكند و از ديگران نظرمىخواهد.پس اگر در موردى پيغمبر اكرم فرمان داد چنين بكنيد، اين به حكم اختيارى است كه خدا به او داده است.اگرهم در يك مورد بالخصوص وحيى شده باشد، يك امر استثنائى است و جنبه استثنائى دارد نه اينكه در تمام كارها و جزئياتى كهپيغمبر به عنوان رئيس اجتماع در اداره اجتماع انجام مىداد، به او وحى مىشد كه در اينجا چنين كن و در آنجا چنان، و در اينگونه مسائل هم پيغمبر فقط پيامرسان باشد.پس پيغمبر اكرم مسلما داراى اين شؤون متعدد بوده است در آن واحد.
امامت به معنى رهبرى اجتماع
اجتماع زعيم مىخواهد و هيچ كس در اينجهت ترديد ندارد.زعيم اجتماع بعد از پيغمبر كيست؟اين است مسالهاى كه اصل آن را، هم شيعه قبول دارد و هم سنى، هم شيعه قبولدارد كه اجتماع نيازمند به يك زعيم و رهبر عالى و فرمانده است و هم سنى، و در همين جاست كه مسالهخلافت به آن شكل مطرح است.شيعه مىگويد پيغمبر(صلی الله علیه واله)رهبر و زعيم بعد از خودش را تعيين كرد و گفت بعد از من زمامامور مسلمين بايد به دست على(علیه السلام)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقى كه دارند، اين مطلب را لااقل به شكلى كه شيعه قبول داردقبول ندارند و مىگويند در اين جهت پيغمبر شخص معينى را تعيين نكرد و وظيفه خود مسلمين بوده است كه رهبر رابعد از پيغمبر انتخاب كنند.پس آنها هم اصل امامت و پيشوايى را - كه مسلمين بايد پيشوا داشته باشند - قبول دارند منتها آنهامىگويند پيشوا به آن شكل تعيين مىشود و شيعه مىگويد خير، به آنشكل تعيين شد، پيشوا را خود پيغمبر اكرم به وحى الهى تعيين كرد. اگر مساله امامت در همين حد مىبود(يعنى سخنفقط در رهبر سياسى مسلمين بعد از پيغمبر بود)انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مىداديم نه اصول دين،مىگفتيم اين يك مساله فرعى است مثل نماز.اما شيعه كه قائل به امامت است، تنها به اين حد اكتفا نمىكند كه على(علیه السلام)يكىاز اصحاب پيغمبر، ابو بكر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر حتى سلمان و ابى ذر هم يكى از اصحاب پيغمبر بودند و على(علیه السلام)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقى و اليق از آنها بوده و پيغمبر هم او را معين كرده بود.نه، شيعه در اين حد واقفنيست، دو مساله ديگر مىگويد كه اصلا اهل تسنن به اين دو مساله در مورد احدى قائل نيستند، نه اينكه قائل هستند و ازعلى(علیه السلام)نفى مىكنند.يكى مساله امامت به معنى مرجعيت دينى است.
امامت به معنى مرجعيت دينى
مىگويند: وقتى كه ابوبكر مرد، خاندان او و از جملهعايشه - كه دختر ابوبكر و همسر پيغمبر بود - گريه و شيون مىكردند. صداى شيون كه از خانه ابوبكر بلند شد، عمر پيغامداد كه به اين زنها بگوييد ساكتشوند.ساكت نشدند.دو مرتبه پيغام داد بگوييد ساكتشوند، اگر نه با تازيانه ادبشان مىكنم.هىپيغام پشتسر پيغام.به عايشه گفتند عمر دارد تهديد مىكند و مىگويد گريه نكنيد.گفت: پسر خطاب را بگوييدبيايد تا ببينم چه مىگويد.عمر به احترام عايشه آمد.عايشه گفت: چه مىگويى كه پشتسر هم پيغام مىدهى؟گفت:من از پيغمبر شنيدم كه اگر كسى بميرد و كسانش برايش بگريند، هر چه اينها بگريند او معذب مىشود، گريههاى اينها عذاباست براى او.عايشه گفت: تو نفهميدهاى، اشتباه كردهاى، قضيه چيز ديگرى است، من مىدانم قضيه چيست: يك وقتمرد يهودى خبيثى مرده بود و كسانش داشتند براى او گريه مىكردند، پيغمبر فرمود در حالى كه اينها مىگريند اودارد عذاب مىشود.نگفت گريه اينها سبب عذاب اوست بلكه گفت اينها دارند برايش مىگريند ولى نمىدانند كه او داردعذاب مىشود.اين چه ربطى دارد به اين مساله؟!بعلاوه، اگر گريه كردن بر يتحرام باشد، ما گناه مىكنيم، چرا خدا يك بيگناه راعذاب كند؟!او چه گناهى دارد كه ما گريه كنيم و خدا او را عذاب كند؟ !عمر گفت: عجب!اينطور بوده مطلب؟! عايشهگفت: بله اينطور بوده.عمر گفت: اگر زنها نبودند عمر هلاك شده بود.
خوداهل تسنن مىگويند عمر در هفتاد مورد(يعنى در موارد زياد، وواقعا هم موارد خيلى زياد است)گفت: « لو لا على لهلك عمر» .اميرالمؤمنين اشتباهاتش را تصحيح مىكرد، او هم به خطايش اقرار مىنمود.
پس آنها قائل به چنين امامتى نيستند.ماهيت بحث برمىگردد بهاين معنا كه مسلما وحى فقط به پيغمبر اكرم مىشد.ما نمىگوييم كه به ائمه(علیهم السلام)وحى مىشود.
اسلام را فقط پيغمبر(صلی الله علیه واله)به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلامرا كه بايد گفته بشود، به پيغمبر گفت.اينطور نيست كه قسمتى از دستورات اسلام نگفته به پيغمبر مانده باشد.ولىآيا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقى ماند يا نه؟اهل تسنن حرفشاناين است كه دستورات اسلام هر چه بود همان بود كه پيغمبر به صحابهاش گفت.بعد در مسائلى كه در مورد آنها از صحابه همچيزى روايت نشده گير مىكنند كه چه كنيم؟اينجاست كه مساله قياس واردمىشود و مىگويند ما اينها را با قانون قياس و مقايسهگرفتن تكميل مىكنيم، كه امير المؤمنين در نهج البلاغه مىفرمايد يعنى خدا دين ناقص فرستاد كه شما بياييدتكميلش كنيد؟!ولى شيعه مىگويد نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پيغمبر وحى كرد و نه پيغمبر آنها را ناقص براى مردم بيان كرد.
پيغمبر كاملش را بيان كرد اما آنچه پيغمبر كامل بيان كرد، همه،آنهايى نبود كه به عموم مردم گفت(بسيارى از دستورات بود كه اصلا موضوع آنها در زمان پيغمبر پيدا نشد، بعدهاسؤالش را مىكردند)، بلكه همه دستوراتى را كه من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو براى مردم بيان كن.
اينجاست كه مساله عصمت هم به ميان مىآيد.شيعهمىگويد همان طور كه امكان نداشتخود پيغمبر در گفته خودش عمدا يا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پيغمبر همامكان نداشت كه دچار خطا يا اشتباه شود، زيرا همان گونه كه پيغمبر به نوعى از انواعمؤيد به تاييد الهى بود، اين شاگرد خاص هم مؤيد به تاييد الهى بود.
پس اين، مرتبه ديگرى است براى امامت.
امامت به معنى ولايت
اين مساله، مساله «انسان كامل» و به تعبير ديگرحجت زمان است.عرفا و متصوفه روى اين مطلب خيلى تكيه دارند.مولوى مىگويد: «پس به هر دورى وليى قائم است» در هردورهاى يك انسان كامل كه حامل معنويت كلى انسانيت است وجود دارد. هيچ عصر و زمانى از يك ولى كامل - كه آنها گاهىاز او تعبير به «قطب» مىكنند - خالى نيست، و براى آن ولى كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد مقاماتى قائلهستند كه از اذهان ما خيلى دور است.از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر يعنى دلهاست، بدين معنى كه او يك روح كلىاست محيط بر همه روحها.باز مولوى در داستان ابراهيم ادهم - كه البته افسانه است - در اين مورد اشارهاى دارد.او افسانههارا ذكر مىكند به اعتبار اينكه مىخواهد مطلب خودش را بگويد.هدف او نقل تاريخ نيست، افسانهاى را نقل مىكند تا مطلبش رابفهماند.[مىگويد]ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنى را به دريا انداخت و بعد سوزن را خواست.ماهيها سر از دريا در آوردنددر حالى كه به دهان هر كدامشان سوزنى بود، تا آنجا كه مىگويد: دل نگه داريد اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان وتا آنجا كه مىگويد آن شيخ(يعنى آن پير)از انديشه آن طرف واقف شد: شيخ واقف گشت از انديشهاش شيخ چون شير است و دلها بيشهاش مساله ولايت در شيعه معمولا به آن معناىخيلى به اصطلاح غليظش مطرح است، به معنى حجت زمان كه هيچ زمانى خالى از حجت نيست: «و لو لا الحجة لساخت الارض باهلها»يعنى هيچ وقت نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالى باشد، و براى آن انسان كامل مقامات و درجاتزيادى قائلاند و ما در اغلب زيارتها كه مىخوانيم، به چنين ولايت و امامتى اقرار و اعتراف مىكنيم، يعنى معتقديم كهامام داراى چنين روح كلى است.ما در زيارت مىگوييم(اين را همه ما هميشه مىخوانيم و جزء اصول تشيع است):«اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى» (تازه ما براى مردهاش مىگوييم.البته از نظر ما مرده و زنده او فرقى ندارند،چنين نيست كه زندهاش اينطور نبوده و فقط مردهاش اينطور است). من گواهى مىدهم كه تو الآن وجود مرا در اينجا حس و ادراك مىكنى، من اعتراف مىكنمكه تو سخنى را كه من الآن مىگويم: «السلام عليك يا على بن موسى الرضا» مىشنوى، من اعتراف مىكنم و شهادتمىدهم كه سلامى را كه من به تو مىكنم: «السلام عليك» تو به من جواب مىدهى.اينها را هيچ كس براى هيچ مقامىقائل نيست.اهل تسنن(غير از وهابيها) فقط براى پيغمبر اكرم قائل هستند و براى غير پيغمبر براى احدى در دنيا چنينعلو روحى و احاطه روحى قائل نيستند.ولى اين مطلب جزء اصول مذهب ما شيعيان است و هميشه هم آن را مىگوييم.
بنابراين، مساله امامتسه درجه پيدا مىكند و اگر اينهارا از يكديگر تفكيك نكنيم، در استدلالهايى كه در اين مورد هست دچار اشكال مىشويم.لهذا تشيع هم مراتبى دارد.بعضىاز شيعيان فقط قائل به امامت به همان معنى رهبرى اجتماعىاند، مىگويند پيغمبر(ص)على(علیه السلام)را تعيين كرده بودبراى رهبرى بعد از خود و ابوبكر و عمر و عثمان بيجا آمدند.همين مقدار شيعه هستند و در آن دو مساله ديگر يا اعتقاد ندارند ويا سكوت مىكنند.بعضى ديگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولى به مرحله سوم نمىرسند.مىگويند مرحوم آقاسيد محمد باقر درچهاى، استاد آقاى بروجردى در اصفهان منكر اين مرحله سوم بوده، تا مرحله دوم پيش مىآمده ولى از آنبيشتر اعتقاد نداشته است.اما اكثريتشيعه و علماى شيعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.
ما اگر بخواهيم وارد بحث امامت بشويمبايد در سه مرحله بحث كنيم: امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حكم عقل.در مرحله اول بايد ببينيم آيا آيات قرآندر باب امامت دلالت بر امامتى كه شيعه مىگويد دارد يا نه؟و اگر دلالت دارد، آيا فقط امامت به معنى رهبرى سياسى و اجتماعىرا مىگويد يا امامت به معنى مرجعيت دينى و حتى امامت به معنى ولايت معنوى را هم مىگويد؟از اين كه فارغشديم بايد وارد بحث امامت در سنت بشويم، ببينيم كه در سنت پيغمبر(صلی الله علیه واله) راجع به امامت چه آمده؟بعد مساله را از نظر عقلىتجزيه و تحليل كنيم كه عقل در هر يك از سه مرحله امامت چه چيز را قبول مىكند؟آيا مىگويد از نظر رهبرى اجتماعىحق با اهل تسنن است و جانشين پيغمبر(ص)بايد به وسيله شوراى مردم انتخاب شود يا اينكه پيغمبر جانشينخود را تعيين كرده است؟همين طور در آن دو تاى ديگر عقل چه مىگويد؟
حديثى در باب امامت
البته عبارتها كمى با هم فرق مىكنند ولى مضمون آنها تقريبايكى است.اين حديث را ما شيعيان اغلب به اين عبارت نقل مىكنيم: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةجاهلية» (7) هر كس بميرد و پيشواى زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهليت.اين، تعبير خيلىشديدى است چون در زمان جاهليت مردم اصلا مشرك بودند و حتى توحيد و نبوت هم نداشتند.اين حديث در كتب شيعهزياد آمده و با اصول شيعه هم صد در صد قابل انطباق است.در كافى كه معتبرترين كتاب حديثشيعه مىباشد، اينحديث هست.عمده اين است كه اين حديث در كتابهاى اهل تسنن هم هست.آنها در روايتى به اين عبارت نقل كردهاند: «من مات بغير امام ماتميتة جاهلية» (8) هر كس بدون امام بميرد، مانند اين است كه در جاهليت مرده است.عبارت ديگرى كه نقل كردهانداين است: «من مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية» آن كه بميرد و در گردن او بيعتيك امام نباشد، مردنش از نوعمردن جاهليت است.به عبارتى هم كه شيعه نقل مىكند، سنيها زياد نقل كردهاند.عبارت ديگر: « من مات و لا امام له ماتميتة جاهلية» .اين عبارتها خيلى زياد است و نشان دهنده اهتمام زياد پيغمبر اكرم به مساله امامت است.
كسانىكه امامت را تنها به معنى رهبرى اجتماعى مىدانند، مىگويندببينيد پيغمبر اكرم به مساله رهبرى تا كجا اهميت داده كه معتقد شده است اگر امت رهبر وپيشوا نداشته باشد، اصلا مردنش مردن جاهلى است، براى اينكه صحيح تفسير كردنو صحيح اجرا كردن دستورات اسلامى بستگى دارد به اينكه رهبرى، رهبرى درستى باشد.
پی نوشت ها
1.انبياء/73.
2.قصص/41.
3.هود/98.
4.حشر/7.
5.نساء/65: [نه چنين است، قسم به خداىتو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمىشوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه بههر حكمى كه كنى هيچگونه اعتراضى در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.]
6.نساء/59.
7.دلائل الصدق، ص 6 و 13.
8. مسند احمد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}