سخنرانی سردار محمد باقری برادر شهید
سخنرانی سردار محمد باقری برادر شهید
سخنرانی سردار محمد باقری برادر شهید
با درود و سلام بيكران به روح پرفتوح امام راحل – بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران – و با سلام و درود فراوان به روح شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامي كه اين روزها يادوارة سي و شش هزار گلگون كفن را در شهرمان برگزار ميكنيم و با عرض ادب و سلام و احترام به فرماندهي معظم كل قوا و درود به محضر برادران و سروران حاضر در مجلس.
در وقت كوتاهي كه در اختيار من گذاشته شده است خاطرهاي از دوراني كه افتخار حضور در جبهههاي نبرد را داشتم و در كنار شهيد بزرگوار غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري، برادرم، فعاليت داشتم براي شما نقل ميكنم. اين خاطره برميگردد به دوران عملياتي كه ارتش متجاوز عراق در تنگة چزابه در منطقة بستان مابين عمليات طريق القدس و فتح المبين عمليات هجومي را عليه رزمندگان اسلام آغاز كرد كه هدفهاي مشخصي داشت. رزمندگان اسلام از هنگام حصر آبادان در مهرماه سال 60 تقريباً روي دور انجام عمليات هجومي افتادند و به فاصلة هر چند ماه يك عمليات را بزرگتر از عمليات قبل سازماندهي كردند و انجام دادند كه به انهدام و ناتواني مداوم دشمن منجر ميشد.
بعد از فتح بستان در عمليات طريق القدس در آذر ماه سال 60 عراقيها براي كمرنگ كردن اين پيروزي با از دهه فجر انقلاب اسلامي در دوازدهم بهمن ماه عمليات وسيعي را در منطقه چزابه آغاز كردند. براي دشمن مشخص بود كه ما بعد از اين عمليات در منطقة فتح المبين، غرب دزفول، عمليات وسيع ديگري خواهيم داشت كه قطعاً ضربات مهلكتري را بر عراق خواهيم زد، لذا با هدف بر هم ريختن سازمان ما و كمرنگ كردن پيروزي فتح بستان و اگر توانست باز پس گيري شهر بستان انجام عمليات بزرگ را شروع كرد. رزمندگان اسلام انتظار چنين عملياتي را نداشتند. در حال آماده شدن براي عمليات فتح المبين بودند. دشمن چون آماده شده بود براي عمليات در روزهاي اول موفقيتهايي به دست آورد و توانست خطوط دفاعي ما را بشكند. پيشرويهايي بكند و تلفاتي را به ما وارد بكند. اين ايام تقريباً مصادف بود با زماني كه شهيد باقري بعد از جراحت شديدي كه از ناحيه سر در اواخر عمليات طريق القدس برايشان ايجاد شده بود در دوران نقاهت به سر ميبردند كه پزشكان ايشان را از حضور مستقيم و فعاليت شديد در جبهه منع كرده بودند. ايشان معمولاً آن چند روز در شهر اهواز به كار مشغول بود و ما منعش ميكرديم از اين كه خودش را به خط برساند. بعد از اين كه حادثة چزابه پيش آمد، ايشان نتوانست دوام بياورد و در قرارگاهي كه در منطقة چزابه، ستاد عملياتي جنوب داشت، حضور پيدا كرد. ايام بسيار سختي بود و هر چند ساعت و دقيقه خبري از باز شدن يك محور جديد، وارد عمل شدن تيپهاي جديدي از ارتش عراق به ما ميرسيد و ناگواري بيشتري در آن جبهه حادث ميشد. تا اين كه در يكي از اين روزها از خط خبر رسيد كه ارتفاعات نبعه در شمال تنگة چزابه به دست دشمن افتاده است. تقريباً حوالي ظهر بود كه ارتفاعات مسلط بر خطوط پدافندي ما به دست دشمن افتاد. در آن روز وضعيت بسيار سختي بود و فرماندهان متوجه اين نكته بودند كه اگر دشمن روي اين ارتفاع تحكيم و تثبيت بشود، تمام خطوط دفاعي ما در چزابه سقوط خواهد كرد و اين به سقوط تمام جبهه بستان منجر خواهد شد.
در اين موقعيت قاعدتاً بايستي كه فعاليتي فراتر از روال عادي جبهه صورت ميگرفت تا اين مشكل حل بشود و كار به مراحل بحراني نرسد. من شاهد بودم كه در آن لحظات شهيد باقري تصميم گرفت شخصاً به همراه تعدادي از عناصر اطلاعات و عمليات براي شناسايي حركت كند. در كنار ممانعتي كه ساير فرماندهان از ايشان ميكردند كه شما حالتان مساعد نيست، خوب من به لحاظ اين كه برادر ايشان بودم و علاقه بيشتري نيز داشتم خيلي تلاش كردم كه جلوي ايشان را بگيريم، حركت كرد و رفت براي شناسايي و تقريباً حوالي ساعت 5 بعد از ظهر برگشت. وضعيت آن منطقه را تشريح كرد كه اگر چنانچه اين ارتفاع دست عراقيها بماند و فردا آفتاب بزند در طول روز تمام اين خطوط ما را از بين خواهند برد. ما با تلفات بسيار زياد، مجبور به تخليه اين جبهه هستيم و تمام تلاشهاي عمليات طريق القدس از بين خواهد رفت. خوب حضرت امام فرموده بودند بستان بايد حفظ، و اين مشكل بايد حل شود و از طرف ديگر هم سپاه و ارتش بنا نداشتند كه نيروهايي را كه براي عمليات فتح المبين با زحمت زياد فراهم كرده بودند همه را در آن جا خرج بكنند، لذا ايشان در ظرف يكي دو ساعتي كه تا غروب مانده بود تصميم گرفت كه شخصاً به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شود. در آن مراحل يعني در آن زمان ايشان حداقل به عنوان فرمانده لشكر عمليات ميكرد، يعني در عمليات بيش از پانزده گردان، يا بيشتر تحت امر ايشان وارد عمل ميشدند. با آن وضعيت جسمي كه ايشان داشت اين تصميم بسيار حياتي بود. اما ايشان مصرانه بر حرفش ايستاد و چهار گردان را در آن دو ساعت سازماندهي كرد و خود فرماندهي گرداني را كه تصرف سختترين منطقه را بر عهده داشت به دست گرفت. ساعت 9 شب حركت كردند. در عمليات آن شب بيش از 400 نفر از دشمن كشته و اسير شد و تقريباً براي حدود يك هفته مشكل ما در چزابه با اين عمليات حل شد و درست است كه ايشان را تقريباً به صورت بيحال و نيمه جان از آن ارتفاع برگرداندند، يعني ساعت 4 و 5 صبح ديگر ايشان هيچ رمقي نداشت و كمكش ميكردند كه آمد به قرارگاه اما اين مشكل براي مدت يك هفته حل شد و عمليات علي بن ابيطالب در همان جبهه سازماندهي شد و در هفته بعدش عمل شد و نهايتاً مشكل چزابه به لطف پروردگار حل شد و ما براي عمليات فتح المبين آماده شديم. اين روحيهاي بود كه شهيد باقري داشت و اين كه انجام وظيفهاش بزرگترين مسؤوليت است و اين كه مسؤوليت و مقام و شأن و منزلت و جايگاهش در چيست، به هيچ وجه برايش مطرح نبود. اين را من به طور مشروح يك نمونهاش را گفتم. شخصاً شاهد اين بودم كه در ميدان مين و پاكسازي ميدان مين و باز شدن معبر شخصاً نظارت ميكرد. در شبهاي قبل از عمليات در شناساييهاي شبانه رزمندگان سپاه كه در واقع فعاليت نفوذي بسيار خطرناك بود. در مواردي براي كسب اطمينان شخصاً شركت ميكرد. در عمليات از فرماندهي گروهان، گردان در موارد متعددي پيش آمد ايشان وقتي احساس نياز ميكرد، شخصاً وارد عمل ميشد. در عمليات رمضان خاطرم هست كه يك مورد ما در بازديد خط مقدم بوديم و عراقيها پاتك كردند (ما خط مقدم بسيار ضعيفي در آن منطقه داشتيم) ايشان شخصاً وارد كانال شد شروع به سازماندهي بسيجيان كرد. خودش شروع به اقدام عملياتي و زدن آر پي جي و تيراندازي كرد، همزمان عناصر قرارگاهش را فرستاد براي سازماندهي توپخانه و جلوگيري از پاتك دشمن كه به نتيجه برسد.
اين روحيهاي بود كه من به عنوان يك درس از آن شهيد بزرگوار گرفتم، در كنار نكات ديگري كه در خصوصيات اخلاقي و فعاليتهاي ايشان وجود داشت. اميدوارم كه خداوند توفيق اين را بدهد كه ما بتوانيم از رهروان اين شهيدان بزرگوار باقي بمانيم.
والسلام عليكم و الرحمه الله و بركاته.
منبع: سایت ساجد
در وقت كوتاهي كه در اختيار من گذاشته شده است خاطرهاي از دوراني كه افتخار حضور در جبهههاي نبرد را داشتم و در كنار شهيد بزرگوار غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري، برادرم، فعاليت داشتم براي شما نقل ميكنم. اين خاطره برميگردد به دوران عملياتي كه ارتش متجاوز عراق در تنگة چزابه در منطقة بستان مابين عمليات طريق القدس و فتح المبين عمليات هجومي را عليه رزمندگان اسلام آغاز كرد كه هدفهاي مشخصي داشت. رزمندگان اسلام از هنگام حصر آبادان در مهرماه سال 60 تقريباً روي دور انجام عمليات هجومي افتادند و به فاصلة هر چند ماه يك عمليات را بزرگتر از عمليات قبل سازماندهي كردند و انجام دادند كه به انهدام و ناتواني مداوم دشمن منجر ميشد.
بعد از فتح بستان در عمليات طريق القدس در آذر ماه سال 60 عراقيها براي كمرنگ كردن اين پيروزي با از دهه فجر انقلاب اسلامي در دوازدهم بهمن ماه عمليات وسيعي را در منطقه چزابه آغاز كردند. براي دشمن مشخص بود كه ما بعد از اين عمليات در منطقة فتح المبين، غرب دزفول، عمليات وسيع ديگري خواهيم داشت كه قطعاً ضربات مهلكتري را بر عراق خواهيم زد، لذا با هدف بر هم ريختن سازمان ما و كمرنگ كردن پيروزي فتح بستان و اگر توانست باز پس گيري شهر بستان انجام عمليات بزرگ را شروع كرد. رزمندگان اسلام انتظار چنين عملياتي را نداشتند. در حال آماده شدن براي عمليات فتح المبين بودند. دشمن چون آماده شده بود براي عمليات در روزهاي اول موفقيتهايي به دست آورد و توانست خطوط دفاعي ما را بشكند. پيشرويهايي بكند و تلفاتي را به ما وارد بكند. اين ايام تقريباً مصادف بود با زماني كه شهيد باقري بعد از جراحت شديدي كه از ناحيه سر در اواخر عمليات طريق القدس برايشان ايجاد شده بود در دوران نقاهت به سر ميبردند كه پزشكان ايشان را از حضور مستقيم و فعاليت شديد در جبهه منع كرده بودند. ايشان معمولاً آن چند روز در شهر اهواز به كار مشغول بود و ما منعش ميكرديم از اين كه خودش را به خط برساند. بعد از اين كه حادثة چزابه پيش آمد، ايشان نتوانست دوام بياورد و در قرارگاهي كه در منطقة چزابه، ستاد عملياتي جنوب داشت، حضور پيدا كرد. ايام بسيار سختي بود و هر چند ساعت و دقيقه خبري از باز شدن يك محور جديد، وارد عمل شدن تيپهاي جديدي از ارتش عراق به ما ميرسيد و ناگواري بيشتري در آن جبهه حادث ميشد. تا اين كه در يكي از اين روزها از خط خبر رسيد كه ارتفاعات نبعه در شمال تنگة چزابه به دست دشمن افتاده است. تقريباً حوالي ظهر بود كه ارتفاعات مسلط بر خطوط پدافندي ما به دست دشمن افتاد. در آن روز وضعيت بسيار سختي بود و فرماندهان متوجه اين نكته بودند كه اگر دشمن روي اين ارتفاع تحكيم و تثبيت بشود، تمام خطوط دفاعي ما در چزابه سقوط خواهد كرد و اين به سقوط تمام جبهه بستان منجر خواهد شد.
در اين موقعيت قاعدتاً بايستي كه فعاليتي فراتر از روال عادي جبهه صورت ميگرفت تا اين مشكل حل بشود و كار به مراحل بحراني نرسد. من شاهد بودم كه در آن لحظات شهيد باقري تصميم گرفت شخصاً به همراه تعدادي از عناصر اطلاعات و عمليات براي شناسايي حركت كند. در كنار ممانعتي كه ساير فرماندهان از ايشان ميكردند كه شما حالتان مساعد نيست، خوب من به لحاظ اين كه برادر ايشان بودم و علاقه بيشتري نيز داشتم خيلي تلاش كردم كه جلوي ايشان را بگيريم، حركت كرد و رفت براي شناسايي و تقريباً حوالي ساعت 5 بعد از ظهر برگشت. وضعيت آن منطقه را تشريح كرد كه اگر چنانچه اين ارتفاع دست عراقيها بماند و فردا آفتاب بزند در طول روز تمام اين خطوط ما را از بين خواهند برد. ما با تلفات بسيار زياد، مجبور به تخليه اين جبهه هستيم و تمام تلاشهاي عمليات طريق القدس از بين خواهد رفت. خوب حضرت امام فرموده بودند بستان بايد حفظ، و اين مشكل بايد حل شود و از طرف ديگر هم سپاه و ارتش بنا نداشتند كه نيروهايي را كه براي عمليات فتح المبين با زحمت زياد فراهم كرده بودند همه را در آن جا خرج بكنند، لذا ايشان در ظرف يكي دو ساعتي كه تا غروب مانده بود تصميم گرفت كه شخصاً به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شود. در آن مراحل يعني در آن زمان ايشان حداقل به عنوان فرمانده لشكر عمليات ميكرد، يعني در عمليات بيش از پانزده گردان، يا بيشتر تحت امر ايشان وارد عمل ميشدند. با آن وضعيت جسمي كه ايشان داشت اين تصميم بسيار حياتي بود. اما ايشان مصرانه بر حرفش ايستاد و چهار گردان را در آن دو ساعت سازماندهي كرد و خود فرماندهي گرداني را كه تصرف سختترين منطقه را بر عهده داشت به دست گرفت. ساعت 9 شب حركت كردند. در عمليات آن شب بيش از 400 نفر از دشمن كشته و اسير شد و تقريباً براي حدود يك هفته مشكل ما در چزابه با اين عمليات حل شد و درست است كه ايشان را تقريباً به صورت بيحال و نيمه جان از آن ارتفاع برگرداندند، يعني ساعت 4 و 5 صبح ديگر ايشان هيچ رمقي نداشت و كمكش ميكردند كه آمد به قرارگاه اما اين مشكل براي مدت يك هفته حل شد و عمليات علي بن ابيطالب در همان جبهه سازماندهي شد و در هفته بعدش عمل شد و نهايتاً مشكل چزابه به لطف پروردگار حل شد و ما براي عمليات فتح المبين آماده شديم. اين روحيهاي بود كه شهيد باقري داشت و اين كه انجام وظيفهاش بزرگترين مسؤوليت است و اين كه مسؤوليت و مقام و شأن و منزلت و جايگاهش در چيست، به هيچ وجه برايش مطرح نبود. اين را من به طور مشروح يك نمونهاش را گفتم. شخصاً شاهد اين بودم كه در ميدان مين و پاكسازي ميدان مين و باز شدن معبر شخصاً نظارت ميكرد. در شبهاي قبل از عمليات در شناساييهاي شبانه رزمندگان سپاه كه در واقع فعاليت نفوذي بسيار خطرناك بود. در مواردي براي كسب اطمينان شخصاً شركت ميكرد. در عمليات از فرماندهي گروهان، گردان در موارد متعددي پيش آمد ايشان وقتي احساس نياز ميكرد، شخصاً وارد عمل ميشد. در عمليات رمضان خاطرم هست كه يك مورد ما در بازديد خط مقدم بوديم و عراقيها پاتك كردند (ما خط مقدم بسيار ضعيفي در آن منطقه داشتيم) ايشان شخصاً وارد كانال شد شروع به سازماندهي بسيجيان كرد. خودش شروع به اقدام عملياتي و زدن آر پي جي و تيراندازي كرد، همزمان عناصر قرارگاهش را فرستاد براي سازماندهي توپخانه و جلوگيري از پاتك دشمن كه به نتيجه برسد.
اين روحيهاي بود كه من به عنوان يك درس از آن شهيد بزرگوار گرفتم، در كنار نكات ديگري كه در خصوصيات اخلاقي و فعاليتهاي ايشان وجود داشت. اميدوارم كه خداوند توفيق اين را بدهد كه ما بتوانيم از رهروان اين شهيدان بزرگوار باقي بمانيم.
والسلام عليكم و الرحمه الله و بركاته.
منبع: سایت ساجد
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}