آداب و وظائف معلم و شاگرد(4)

نويسنده:سيد محمد باقر حجتى (حسينى )

6- قيام به وظائف و شعائر دينى و تاءدب به موازين اخلاقى

بايد معلم و شاگرد در قيام به شعائر اسلام و عمل به ظواهر احكام ، همواره پاى بند و مراقب باشند از قبيل : اقامه نمازهاى يوميه در مساجد به صورت جماعت ، و انجام آن در اوقات شريف و ساعات فضيلت اداء آن ، سلام و تحيت گرم و تواءم با آميزه صميميت نسبت به تمام مردم - اعم از عالم و عامى - چه در آغازكردن به سلام و چه در پاسخ دادن به آن ، امر به معروف و نهى از منكر، صبر و تحمل آزار و رنج در طريق امر به معروف و نهى از منكر، و دعوت مردم به حق . آرى بايد آنان از بذل جان در راه خدا دريغ نورزند و سراپاى وجود خود را در طريق رضاى خداوند قرار دهند و از سرزنش هيچ سرزنش گرى ، ترس و بيمى به دل خود راه ندهند. و در اداء چنين وظائف ، به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) و سايرانبياء (عليهم السلام ) تاءسى جويند، و يادآور رنجها و محنتهائى گردند كه پيامبران الهى در طريق قيام به اوامر و تكاليف آسمانى ، دچار آنها گشتند.
معلم و شاگرد نبايد در رفتار آشكار و نهان خويش ، صرفا به اعمالى كه شرعا مباح و جايز است بسنده كنند. بايد بكوشند كه خود را با زيبنده ترين و كاملترين اعمال ظاهرى و باطنى بيارايند؛ زيرا علماء و دانشمندان - در نظر توده مردم - الگوهاى سازنده و سرمشقهائى هستند كه آنانرا تحت تاءثير قرار مى دهند. آنان به عنوان مرجع و مركزى تلقى مى گردند كه مردم را به سوى خويش جلب مى كنند.
علماء و دانشمندان ، حجتهاى خداوند متعال و ادله و برهانهاى او بر توده مردم مى باشند كه گاهى براى فراگيرى راه و رسم زندگانى ، افرادى مراقب اين علماء هستند كه اين علماء آنها را نمى بينند، و نيز افرادى از اين علماء پيروى مى كنند و آنانرا الگوى خود قرار ميدهد كه اين علماء از آنها آگاهى ندارند (يعنى افرادى آشنا و ناآشنا - كه علماء و دانشمندان ، آنها را نه مى بينند و نه مى شناسند - پيرو دانشمندان بوده ، و رفتار و گفتار آنها را سرمشق قرار مى دهند).
بنابراين اگر عالم و دانشمند از نظر انتفاع و برخوردارى از علم و آگاهى خويش ، محروم و بيگانه باشد، قطعا ديگران در انتفاع و بهره گيرى از علم و دانش او، محرومتر و بيگانه ترند. به همين جهت لغزش عالم و دانشمند با توجه به مفاسدى كه از اين رهگذر بر آن مترتب است و زيان آن به توده مردم مى رسد - (هر چند كه اين لغزش ، اندك و ناچيز باشد) - عظيم و غيرقابل اغماض خواهد بود.
بايد معلم و شاگرد به رفتار و خويهائى ستوده ، پاى بند و متخلق باشند، اخلاق و رفتارى كه در شريعت اسلام بدآنها عنايت و توجه شده و تعاليم اسلامى ، مردم را بدآنها تشويق كرده است . عالم و دانشمند بايد با خصلت هائى ستوده و شيوه ها و صفاتى پسنديده آراسته باشند تا از رهگذر آنها مراتب رضاى پروردگار را به خود جلب كنند، از قبيل : جود و سخاء، گشاده روئى (كه نبايد افراطآميز بوده و از حد اعتدال فراتر رود)، فرونشاندن خشم ، بى آزار بودن ، تحمل آزار ديگران ، بردبارى ، پايمردى و مردانگى و احترام به افكار عمومى ؛ (البته در صورتى كه اين افكار صحيح و عاقلانه باشد)، تنزه و خوددارى از كسب هاى پست و فرومايه ، از خودگذشتگى ، كم توقع بودن و خوددارى از فزون جوئى ، انصاف ، عدم توقع انصاف از ديگران نسبت به خود (ترك انصاف طلبى )، سپاسدارى از اشخاص نيكوكار، كوشش در تاءمين حوائج مردم ، بذل جاه و مقام (در راه خدمات دينى و انسانى )، وساطت هاى انسانى (در حمايت از ضعفاء)، بذل لطف و محبت به تهى دستان و نيازمندان ، اظهار دوستى نسبت به همسايگان و خويشاوندان ، احسان به زيردستان ، احتراز از قهقهه و شوخى هاى مفرط، حفظ همبستگى با ترس و اندوه ، شكسته نفسى و فروتنى و خاموشى كه خوف و خشيت را در چهره و رفتار و حركات و سكنات و نطق و سكوت آنها نمايان سازد، به گونه اى كه اگر نگاه كسى بدآنها افتد اين نگاه ، ياد خدا را در دلش بيدار نمايد. بايد جهات ظاهرى و چهره رفتارشان ، حاكى از علم ، و نمايانگر التزام و همبستگى آنها با آئين هاى دينى - اعم از آداب قولى و عملى ظاهرى و باطنى - باشد.
به عنوان مثال : آنگاه كه عالم و دانشمند و يا شاگرد و دانشجو به تلاوت قرآن مشغول مى گردند (آداب قولى ) نبايد تلاوت آنها (در چهارچوب قرائت و خواندن محض ، محدود باشد؛ بلكه ) در معانى قرآن بينديشند: (آداب باطنى )، و به اوامر و دستورات قرآن عمل كنند، و از منهيات و محرمات قرآن عملا ابراز انزجار نمايند. آنگاه كه در خلال آيات با وعده و وعيد (و بشارت و تهديد) مواجه گشتند به سرعت از آن عبور نكنند؛ بلكه با درنگهاى انديشمندانه خود درباره آنها تاءمل و تدبر نمايند و به وظائف و حدودى كه قرآن كريم مشخص ساخته است قيام كنند. خداى را با دل و زبان ياد نموده و بدينسان قلب و زبانشان را - به منظور اينكه هميشه به ياد خدا باشند - با ادعيه و اذكار شبانه روزى و نماز و روزه و حج مستحب (پس از عمل به واجبات ) به جريان اندازند (و هيچگاه از اين سيلان و جريان و جنبش ، بازنايستد). و در مورد عبادت - كه سازمان دهنده رابطه نزديك انسان با خدا است - صرفا به علم و آگاهى خود اكتفاء نكنند؛ (بلكه علم خود را با عمل و كردار بياميزند)؛ زيرا در غيراينصورت ، دچار قساوت قلب و تيرگى روح مى گردند. چنانكه ما (در مبحث مربوط به لزوم عمل به علم ) از اين هشدار دريغ نكرديم ، (و مطالب زيادى درباره بكاربستن علم بازگو نموديم ).
معلم و شاگرد بايد بدن و ظاهر خويش را - بيش از ديگران - نظيف و پاكيزه نگاهدارند و خود را با چرك زدائى و چيدن ناخن و زدودن مويهائى كه زدودن و ستردن آنها مطلوب است بپيرايند، و از بويهاى ناخوش آيند بپرهيزند (و خويشتن را خوشبو ساخته ) و موها (ى سر و صورت ) را با شانه كردن بيارايند. و بالاخره در پيروى از سنتها و روشهاى ستوده و پسنديده و تعاليم متين و والاى دينى و اخلاقى ، كوشا باشند.
معلم و شاگرد بايد خود را از اخلاق ناستوده و اوصاف نامطلوب ، تهذيب و تصفيه نمايند. اين اخلاق و اوصاف ناستوده عبارتند از:
حسد، تظاهر و خودنمائى ، عجب و خودپسندى ، تحقير و كوچك شمردن ديگران (هرچند كه ديگران به درجاتى از او پست تر و دون رتبه تر باشند)، كينه ، ستم و تجاوز به حقوق ديگران ، خشم گرفتن براى غيرخدا، و دسيسه گرى و نيرنگ ، بخل و دريغ ‌كارى ، خبث سريرت و پليدى باطن ، خوشحالى مفرط، طمع و آزمندى ، فخر، تكبر و خود بزرگ بينى ، رقابت در امور دنيوى و مباهات به آنها، سازشكارى ، خودآرائى براى مردم ، ستايش جوئى از مردم در برابر كارهائى كه انجام نداده است ، چشم پوشى از عيوب خويشتن و عيبجوئى و خرده گيرى از ديگران ، غيرت و تعصب براى غيرخدا، غيبت و بدگوئى پشت سر مردم ، سخن چينى ، بهتان و افتراء، زشتى در گفتار، دروغ ، (و امثال آنها). اين اوصاف و خصلتهاى ناستوده ، با تفصيل و تهديدهاى مربوط به آنها و نيز داروهاى درمان بخش آنها، و عوامل و موجباتى كه انسان را به اين اوصاف و حالات سوق ميدهد، و علل و عواملى كه انسان را از اين اوصاف بيمناك و يا گريزان مى سازد، (همه اين مطالب ) در جاى ويژه خود (يعنى علم اخلاق ) ثبت و ضبط و تدوين شده است .
منظور از يادكردن صفات پسنديده و اوصاف ناپسند در كتاب حاضر، اين است كه معلم و شاگرد را هشدارى باشد تا كلياتى از اين صفات را بازشناسى كرده و به طور اجمال از لحاظ تخلق به آنها، آگاهى نسبى به دست آورند.
اين اوصاف و حالات - اگرچه از لحاظ اخلاقى در ميان همه مردم ، اعم از عالم و عامى داراى مرز مشتركى است (و هر انسانى بايد به اوصاف پسنديده ، متخلق و آراسته بوده و از اوصاف ناستوده ؛ مبرى و پيراسته باشد)؛ ولى بايد معلم و شاگرد در شناسائى اين اوصاف و اتصاف به آنها و يا اجتناب از آنها در مقايسه با هر طبقه ديگرى ، احساس نياز بيشترى بنمايند. لذا ما اين مساءله (يعنى لزوم آراستگى به اخلاق حميده و پيراستگى از اخلاق ناپسنديده ) را مستقلا به عنوان يكى از آداب معلم و شاگرد ياد كرديم ؛ زيرا علم و دانش به گفته يكى از بزرگان ، عبادت قلب و درون انسان است و قلب انسان با عبادت ، آباد و معمور مى شود؛ و علم در حقيقت عبارت از نماز سر و عبادت درونى انسان مى باشد.
نماز - كه به عنوان وظيفه جوارح و اندام انسان ، بر مردم تكليف شده است - آنگاه صحيح و درست است كه بدن و جوارح آدمى از هرگونه حدث و خبثى ، پاكيزه ، و از هرگونه آلودگى بدنى و پليدى اندام ، طاهر باشد. همچنين علم - كه عبادت باطن و نماز قلب و سر انسان است - وقتى صحيح و باارزش است كه روح انسان را از هر گونه پليدى هاى اخلاقى تطهير شود (و در غيراينصورت ، علم انسانى فاقد ارزش و اعتبار خواهد بود). خداوند متعال نور و پرتو علم را در قلبى كه آلوده به تيرگيها و خويهاى ناستوده است راه نمى دهد؛ چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((علم و دانش با كثرت و تكرار تعلم و يادگيرى به دست نمى آيد، بلكه علم ، نورى است كه خداوند - بر حسب مشيت خويش - در دل افرادى قرار مى دهد كه خواهان هدايت و راهنمائى آنها است )) (81) .
ابن مسعود گفته است : ((علم از رهگذر كثرت روايت و نقل آن به دست نمى آيد، بلكه نورى است كه در دل افكنده مى شود)) (82) .
از همين جا نتيجه مى گيريم كه علم و دانش صرفا عبارت از حاضرالذهن بودن نسبت به معلومات و اطلاعات ، و انباشتن و ذخيره ساختن معارف ويژه در وعاء و ظرف نيروى حافظه نمى باشد. اگرچه علم در اصطلاح توده مردم عامى ؛ عبارت از همين انباشتن ذهن به اطلاعات و آگاهى هاى مخصوص است ؛ (ولى نمى توان نام علم واقعى را بر آن اطلاق كرد)؛ چون علم ، عبارت از همان نورى است كه از چنان علمى برمى خيزد؛ و منشاء بصيرت و بينش و ترس و خشيت از خدا مى گردد. چنانكه قبلا توضيح چنين مطلبى بيان شد. (آرى شاگرد و معلم در لابلاى بصيرت و خشيت - از رهگذر خوديابى - خداى خويش را مى يابند و نسبت به او احساس بصيرت و بينائى نموده و ترس و بيمى از او در دلشان راه مى يابد).
اين بود پاره و مجموعه اى از آداب و وظائفى كه بايد معلم و شاگرد مشتركا نسبت به خود بدآنها پاى بند باشند. و اكثر اين وظائف به مسئله لزوم عمل به علم و بكارگرفتن آن بازمى گردد. ولى ما اين وظائف را در كنار عمل به علم ، به طور جداگانه ياد كرديم (و آنها را تحت عناوين مختلف ، بررسى نموديم )؛ چون براى مقام و منزلت اين وظائف اهميت زيادى قائليم و مى خواهيم در طى آنها معلم و شاگرد را به اصول و مبانى و ضوابط فضائل ، هشدار داده و بدآنها آگاهشان سازيم .

بخش دوم : آداب و وظائف معلم و شاگرد در درس و ساير اشتغالات

(محتواى اين بخش ضمن شش امر مورد بحث قرار مى گيرد):

1- مداومت و استمرار بحث و اشتغالات علمى

بايد معلم و شاگرد در اشتغالات علمى - اعم از خواندن ، مطالعه ، نگارش و حاشيه نويسى ، مباحثه ، مذاكره ، تفكر و تدبر، حفظ و از بر كردن ، اقراء(83) ، و امثال آنها همواره كوشا باشند. و بايد ملازمت و همبستگى با اشتغالات علمى را مطلوب خويش برشمرده و آنرا سرمايه زندگانى خود تلقى نمايند. و حتى الامكان به كارهاى غيرعلمى - يعنى به امور دنيوى سرگرم نشوند؛ ولى در صورت عدم امكان مى توانند اشتغالات به امور دنيوى را به قدر ضرورت و نيازهاى اوليه محدود سازند. البته بايد توجه داشته باشند كه اشتغالات غير علمى و رسيدگى به ضروريات اوليه دنيوى - بر حسب نيازهاى روزمره زندگى - آنگاه معقول است كه معلم و شاگرد نيازهاى علمى خود را برآورده ساخته و وظائف مربوط به آنرا اداء كرده باشند. به همين جهت گفته اند: ((تمام وجود خويش را در اختيار علم قرار ده ، تا خود علم ، مقدارى از خويشتن را در اختيار تو قرار دهد و شمه اى از خود را به تو عطاء كند)).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((خداوند (عز و جل ) گويد: مذاكرات و گفتگوهاى علمى در ميان بندگانم - به شرط آنكه اين مذاكرات ، آنانرا به امر و فرمان و شناخت من ، رهنمون باشد - از عواملى است كه مى تواند قلبهاى مرده و دلهاى خفته را زنده و بيدار سازد)). (84)
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ((خداى بيامرزاد بنده اى را كه علم و دانش را حيات بخشيده و آنرا زنده كرده است . عرض كردند: كيفيت احياء علم چيست ؟ فرمود: به اين صورت است كه دينداران و افراد باتقوى از طريق مذاكره و گفتگوهاى علمى ، (به علم و دانش ، روح تازه اى ببخشند و آنرا احياء نمايند) )) (85) .
از همان امام (عليه السلام ) نقل شده است كه گفت : ((مذاكره و گفتگوهاى علمى به عنوان درس و بررسى است ، و درس و بررسى و مطالعه ، به عنوان نماز و عبادتى نيكو به شمار مى آيد)).

2- خوددارى از مراء و جدال و ستيزه جوئى در بحث

پرسشهائى كه معلم و يا شاگرد مطرح مى سازند نبايد به منظور آزار رساندن و وانمود ساختن عجز و ناتوانى و طعنه زدن به شخصيت علمى طرف باشد؛ بلكه بايد به صورت پرسش شاگرد باشد كه براى خدا از معلم - به منظور فراگيرى و كسب اطلاع - سؤ ال مى كند. و نيز پرسش معلم از شاگرد بايد به منظور ارشاد به حقيقت و واقعيت باشد و خدا را در اين مسير در مد نظر گيرند و همديگر را به خير رهنمون سازند. يعنى طرفين بايد از سؤ الهاى خود ارشاد و راهنمائى و يا استرشاد و راه يابى را در نظر گيرند. با چنين شرائطى است كه هدف عالى تعليم و تعلم ، پديدار شده و شجره علم ، رشد خود را آغاز نموده و نهال آن بارور مى گردد.
اما اگر هدف پرسش كننده صرفا عبارت از خودنمائى و ستيزه جوئى باشد و بخواهد از راه سؤ ال پيچ كردن ، غلبه و پيروزى خويش و از بكارافتادن طرف را به رخ ديگران بكشد، اين روش و چنين هدف گيرى ها در جان و دل انسان نيروهاى پست و فرومايه و عادات پليدى را به ثمر مى رساند، عاداتى كه خشم خدا را برمى انگيزد.
علاوه بر اينكه مراء و جدال ، موجب فرومايگى روح و جلب خشم الهى مى گردد، مفاسد و معاصى متعدد ديگرى را براى انسان به ارمغان مى آورد كه اين معاصى و مفاسد عبارتند از: آزار رساندن به طرف ، نادان و بيسواد قلمداد كردن او، خدشه دار ساختن او، خودستائى ، پاكيزه انگارى خويشتن ، و امثال آنها از رفتارها و حالاتى كه از گناهان گرانبار و از عيوبى به شمار مى آيند كه در سنت و راه و رسم دين مقدس اسلام به سختى از آنها نهى شده است . (غائله سوء و نتايج شوم پرسشهاى ستيزه آميز و عارى از هدف الهى و علمى ، به همين جا ختم نمى شود؛ بلكه ) از رهگذر آن ، زندگانى انسان دستخوش پريشانى و اضطراب مى گردد؛ زيرا اگر تو با فرد سفيه و نابخرد - به منظور خودنمائى - به جدال و ستيز برخيزى ، رفتار سفيهانه او، ترا مى آزارد. و اگر با فرد صبور و بردبار و دورانديش بستيزى ، ترا از خويش مى راند و نسبت به تو كينه به دل مى گيرد.

الف - احاديث در نكوهش جدال و ستيز در بحث :

خداوند متعال از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و امامان (عليهم السلام ) شدت حرمت و ممنوعيت جدال و ستيز و درگيريهائى را - كه فاقد هدف الهى و علمى است - به مردم اعلام فرموده است :
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((با برادر ايمانى خود به جدال و ستيز برنخيز، و با او مزاح و شوخى مكن ، و وعده اى را كه به آن وفا نمى كنى با او در ميان نگذار)) (86) .
و نيز فرمود: ((اگر كسى از ستيز و جدال خوددارى كند، و با وجود اينكه خود را ذيحق مى داند از درگيرى در سخن صرف نظر نمايد، خانه و سراى آرام بخشى در قله هاى رفيع بهشت براى او بناء و مهيا مى گردد. و اگر كسى از جدال خوددارى نمايد - حتى در حاليكه حق با او نيست و ياوه مى گويد - براى او سرائى در كرانه و پيرامون و يا ميانه بهشت بنا مى شود)) (87) .
و همو فرمود: ((جدال و ستيزه جوئى را كنار بگذاريد؛ زيرا حكمت آنرا بازنمى يابى ، و نيز از فتنه و آشوب و آفات آن در امان نمى مانى )) (88) . (يعنى هيچكس حكمتى را از لابلاى جدال و ستيزه جوئى به دست نياورده و نيز از آفات آن درامان نمانده است ).
ام سلمه (همسر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) )گفت : كه آنحضرت فرمود: ((نخستين پيمانى كه خداوند متعال با من منعقد ساخت ، و (مرا از آن نهى فرمود) - پس از نهى از پرستش بت ها و شرب خمر - همان درگيرى و ستيز با مردم است (89) . (يعنى خداوند با من پيمان بست كه به ترتيب ، بت پرستى و شرب خمر ننمايم و با مردم نزاع نكنم ).
و فرمود: ((فقط گروه و جامعه اى دچار گمرهى و سرگشتگى مى شوند كه جدال و ستيز ميان آنها راه يافته است ، و علت اساسى گمراهى آنها وجود حالت ستيزه جوئى در ميان آنان است )) (90) .
و نيز گفت : ((هيچ بنده اى از بندگان خدا به تكميل حقيقت ايمان خود توفيق نمى يابد مگر آنگاه - كه با وجود ذيحق بودن - دست از نزاع و درگيرى (و خودنمائى ) بردارد)) (91) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((جدال و ستيزه جوئى ، يك بيمارى پنهان و غدارى مى باشد. در انسان ، هيچ خصلتى بدتر از آن وجود ندارد. ستيزه جوئى ، مشخص خوى ابليس و نسبت او است . هيچ فردى در هيچ حالتى گرفتار آن نمى گردد مگر كسى كه از خودشناسى و مردم شناسى بى بهره ، و از شناخت حقايق دين ، محروم است )) (92) . (اينگونه افراد كه گرفتار خودباختگى هستند، و ارج و پايه انسانى خويش را نمى شناسند و از مردم شناسى نيز بى بهره اند و فاقد احساس وابستگى با تعاليم و حقايق دينى مى باشند، ستيزه جوئى و درگيرى با مردم را پيشه خود ساخته و بدون آنكه از اين نزاعها و خودنمائيها بهره اى را عائد خويش و يا ديگران نمايند، موجبات رنج و آزار و پريشانى روانى خود و ديگران را فراهم مى آورند، و مآلا، جامعه اى كه با اينگونه ستيزه جوئى فرم يافته است دستخوش هرج و مرج مى گردد. چنين جامعه اى نه تنها راهى فراسوى آن براى سازندگى باز نمى شود؛ بلكه سرگشتگى و سراسيمگى و بالاخره انحطاط و نابودى ، آنرا تهديد مى كند).
گويند: شخصى به امام حسين (عليه السلام ) عرض كرد: بنشين تا با هم در مسائل مربوط به دين مناظره كنيم . حضرت فرمود: فلانى ! من در دين و آئين خود با بصيرت هستم و راه هدايت براى من مكشوف و روشن است . اگر تو درباره ديندارى و آئين خويش ، از نادانى و بى اطلاعى رنج ميبرى ! برو كاوش و جستجو كن . (شئون انسانى و معنوى من اجازه نمى دهد كه دست اندر كار جدال و ستيز گردم ) مرا با جدال چه كار است ؟ به هوش باش كه شيطان ، آدمى را وسوسه مى كند و با سخنهاى در گوشى با انسان ، به نجوى و رازگوئى مشغول مى شود و مى گويد: از جدال و ستيز دريغ مكن ، با مردم مناظره كن ؛ چون ممكن است (كناره گيرى و چشم پوشى از آن ) اين تصور را در مردم به وجود آورد كه تو از لحاظ بينش دينى ، عاجز و ناتوان ، و گرفتار جهل و نادانى هستى )).

ب - انواع جدال با مردم :

((جدال و مراء با مردم (كه ريشه آن ، حس خودنمائى و خويشتن آرائى و اعتراض به سخن ديگران است ) از چهار صورت بيرون نيست :
1- ممكن است جدال و درگيرى ، مربوط به مسئله اى باشد كه طرفين نزاع كاملا از آن وقوف و آگاهى داشته و در اساس و بنياد آن مساءله ، هيچگونه اختلافى با هم نداشته باشند. بنابراين نزاع و درگيرى طرفين در آن مساءله ، موجب از دست نهادن اخلاق و آداب حسنه و نصيحت و اندرزهاى دينى گشته و در نتيجه ، آندو پوياى فضيحت و رسوائى و بدنامى خود خواهند بود. و مآلا علم و دانش را از اين رهگذر تباه و بى مقدار خواهند ساخت .
2- و يا آنكه طرفين ، گرفتار جهل و بى اطلاعى نسبت به آن مساءله مى باشند. در اين صورت ، نزاع آنها جز اظهار جهل و نادانى و ستيزه جوئى و اصرار در ابراز بى اطلاعى ، نتيجه و ثمر ديگرى نخواهد داشت و نيز تلاش و درگيرى آنها به خاطر جهل خواهد بود.
3- و يا آنكه يكى از طرفين ، فردى عالم و آگاه به مساءله ، و ديگرى فردى فاقد علم و بصيرت در آن مساءله مى باشد. اگر آن فرد آگاه و عالم بخواهد از راه جدال و درگيرى ، عجز و ناتوانى و نارسائى علمى طرف را به رخ او و ديگران بكشد؛ در حقيقت ، ظلم و ستم را - به خاطر پى جوئى از لغزشش - بر او روا داشته است ؛ (زيرا براى ارشاد ديگران ، جدال و ستيزه جوئى ، راه منحصر به فرد نيست . انسان مى تواند مردم را با آميزه مهر و راءفت ، و رحمت و شفقت ، راهنمائى و ارشاد كند).
4- و يا اينكه تو، فاقد علم و آگاهى هستى ؛ ولى طرف نزاع تو فردى عالم و آگاه است . اگر در چنين شرائطى با او ستيز كنى و درگير شوى احترام و آبروى او را از ميان برده ، و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهاده اى . (تو كه در برابر حق تسليم نمى گردى از راه جدال و ستيز با عالم و دانشمند نه تنها بهره اى عائد خود نمى سازى ؛ بلكه گناه اهانت به دانشمند را بر بار گناه ستيزه جوئى خويش ، اضافه مى كنى ).
ملاحظه كرديد كه جدال و ستيزه جوئى به هر صورت و در هر شرائطى ، زشتى و زيانبار بودن آن ، غيرقابل ترديد مى باشد. اگر كسى انصاف را نصب العين خود قرار دهد و در برابر حق و واقعيت ، انعطاف پذير باشد، و از جدال و درگيريهاى خصمانه دست بردارد، به استحكام ايمان خويش توفيق يافته ، و به كيفيت معاشرت و طرز برخوردهاى دينى خود سر و سامانى داده ، و روابط خود را بهبود بخشيده ، و عقل و خرد خويش را از گزند لغزشها و انحراف ، مصون داشته است )) (93) .
تمام گفتار مذكور، از امام صادق (عليه السلام ) است . (اين امام بزرگوار در طى سخنان حكيمانه خود در بازگو كردن همه جوانب زيانبار جدال و ستيزه جوئى ، چيزى را فروگذار نفرموده ؛ بلكه رهنمودهائى كه آنحضرت در طى چنين سخنانى ارائه كرده اند مى تواند براى افراد منصف و خودآگاه ، بهترين راهنما خوددارى از ستيزه جوئى و خودآرائى باشد).
بايد متوجه بود كه حقيقت و جان و روح مراء و ستيزه جوئى ، عبارت از اعتراض به سخن ديگران مى باشد. و هدف يكفرد ستيزه جو اين است كه عيوب و نواقص و نقائص لفظى و معنوى سخن ديگران را برملا سازد، و يا منظور او يك هدف غيردينى است ؛ يعنى او در چنين سعى و كوششى ، جز دين ، هدف ديگرى را در مد نظر دارد؛ در حاليكه خداوند متعال همه مردم را به كوششهائى دعوت مى كند كه بايد هدف و منظور نهائى آن ، خدا و دين باشد.

ج - راه گريز از جدال و ستيزه جوئى با مردم :

براى فرار و گريز از جدال و ستيز بيجا، لازم است كه انسان از اعتراض و انكار هر سخنى كه مى شنود چشم پوشى كند. اگر سخن كسى بر اساس حق و حقيقت مبتنى باشد بايد قلبا آنرا تصديق و تاءييد كرد، و در صورت نظرخواهى ، صدق و راستى و درستى آنرا اظهار نمود. اگر سخن كسى به ناحق و باطل باشد و اين سخن با امور مربوط به دين ، پيوندى نداشته باشد، فرد بايد سكوت را پيشه خود سازد؛ البته در صورتى كه شرائط لزوم عمل و اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در مورد آن سخن باطل ، فراهم نيامده باشد، (و الا سكوت و بى تفاوتى در برابر چنان باطل ، جائز و روا نيست ).
خرده گيرى از سخن ديگران و مخدوش ساختن آن ، ممكن است مربوط به لفظ و طرز تعبير باشد؛ به اين معنى كه در سخن طرف ، از نظر قواعد دستورى و لغوى و نظم و ترتيب كلمات ، خللى وجود داشته باشد. و اين خلل ، يا ناشى از نارسائى اطلاعات ادبى است و يا معلول طغيان و لغزش زبان (و سبق لسان ) مى باشد.
و يا ممكن است خرده گيرى از سخن ديگران به معنى و محتواى آن مربوط باشد، به اين معنى كه بگويد: مطلب آنطور نيست كه تو مى گوئى ، يا تو در اين بيان خود - به اين دليل و آن دليل - دچار اشتباه هستى .
و يا عيبجوئى از سخن ديگران ممكن است به هدف و منظور گوينده آن ارتباط داشته باشد. مثلا به او بگويد: اگرچه سخن و گفتار تو درست و به حق است ؛ ولى منظور تو عبارت از اظهار حق نيست ؛ (بلكه مى خواهى هدف ديگر و منظور باطلى را در لابلاى گفتار خود، وانمود سازى )، و امثال اينگونه عيب جوئيها (كه مى توان از طريق محبت و ملاطفت و بدون نياز به ستيزه گرى ، آنها را جبران كرد).
براى پى بردن به سوء نيت و فساد قصد و هدف گوينده ، نشانه اى وجود دارد كه به وسيله آن مى توانيم به نادرستى قصد و اراده او آگاه شويم . به اين صورت كه مشاهده مى كنيم : وى - به خاطر اظهار فضل و خودنمائى و اظهار آشنائى به مساءله - از ظاهرگشتن حق و اثبات واقعيت به وسيله ديگران ، ابراز تنفر مى كند؛ (اين حالت روانى ، نمايانگر سوء نيت و فساد قصد و اراده گوينده است )؛ چون انگيزه اين حالت روانى ، حس برترى جوئى و از طريق اظهار فضل مى باشد كه با تهاجم و يورش به ديگران همراه است ، و ميخواهد با چنين يورش و سرازير كردن سيل انتقاد، عيب و نقص طرف را وانمود سازد.
فضل فروشى و خرده گيرى از ديگران ، دو نوع از انواع تمايلات و گرايشهاى پست روانى و از حالات مهلك و فرومايه و غيرانسانى است :
1- اظهار فضل و يا فضل فروشى به عنوان تزكيه نفس ، يعنى خودپسندى و خودستائى تلقى مى شود كه مى توان آنرا ناشى از طغيان انسان در ادعاء والائى مقام و خودبزرگ بينى دانست ؛ در حاليكه خداوند متعال در نبشتار استوار بنياد خود (يعنى قرآن كريم ) بشر راز تزكيه نفس بمعنى خودستائى نهى كرده و فرموده است :
(( ((فلا تزكوا انفسكم )) )) (94) .
پس خويشتن را پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقص مپنداريد و خودپسند نباشيد.
2- اما خرده گيرى از ديگران و وانمود ساختن عيب و نقص آنها، بازده و مقتضاى سبعيت و حالت درنده خوئى انسان است ؛ زيرا انسان مى خواهد در چنين حالات روانى ، ديگران را از هم بدرد، و به آنان صدمه و آزار برساند. اين حالت درنده خوئى ، آدمى را به نابودى و تيره روزى شخصيت سوق ميدهد. آرى ستيزه جوئى و درگيريهاى نامطلوب است كه اين حالات و خصلت هاى مهلك را در بشر تقويت مى نمايد.
جدال و ستيز با ديگران هرگز از آزاررسانى و تهييج غضب و برانگيختن كينه ، جداپذير نيست ، و لازمه ستيزه جوئى اينست كه يكطرف درگير، طرف ديگر را وادار سازد كه از سخن خود برگردد و هر طور كه شد در صدد تاءييد سخن و مدعاى خويش برآيد، اعم از آنكه اين سخن و مدعى ، حق و يا باطل باشد.
ستيزه جو، سعى مى كند گوينده را با هر حربه اى كه به نظر او مى رسد بكوبد، و شخصيت او را مخدوش سازد، و او را مورد نكوهش قرار دهد. نتيجه اين كار چنان خواهد بود كه ميان دو فرد ستيزه جو، درگيريها و مشاجرات لفظى (ناهنجارى ) بالا گيرد، و مانند دو سگى گردند كه با هم گلاويز مى شوند و به هم پارس ‍ مى كنند. و منظور هر يك از آنها اين است كه طرف مقابل را با نيش و گاز و حربه اى مورد حمله قرار دهد كه از لحاظ ايجاد صدمه و ناراحتى ، مؤ ثرتر، و در اسكات و كوباندن و نابود ساختن او، نيرومندتر باشد.
راه درمان اين حالت روانى نابسامان آن است كه انسان ، حالت كبر و خودبزرگ بينى خويش را - كه انگيزه فضل فروشى او شده است و نيز خوى سبعانه و حالت درنده خوئى خويش را كه موجب تنقيص و خرده گيرى او از ديگران مى باشد - با داروهاى درمان بخش ، در هم شكند و آنرا از خود بسترد، داروهائى كه براى درمان كبر و خشم انسان ، مؤ ثر و سودمند مى باشد.
در كتابى كه قبلا از آن ياد كرديم يعنى كتاب ((منارالقاصدين فى اسرار معالم الدين )) و نيز كتب ديگر كه در زمينه علم اخلاق تاءليف شده است ، طرق درمان اينگونه بيماريهاى روحى و داروهاى لازم ، ارائه شده است .

د - بايد مراقب دسيسه هاى ابليس باشيم .

نبايد شيطان ترا فريب دهد؛ چون ممكن است با سخنان خدعه آميز و گفتار حق بجانب خود، به تو بگويد: از اظهار حق دريغ مكن و در اظهار حق از سازش و مجامله و سستى خوددارى نما. (آرى نبايد انسان تحت تاءثير چنين گفتارهائى قرار گيرد)؛ چون شيطان همواره با صحنه سازيهاى دلسوزمآبانه و چهره و سيماى خيرخواهى ، افراد كم خرد را به شر و فساد مى كشاند.
خويشتن را به صورت دستاويز خوش رقصى ! و خنده هاى مسخره آميز شيطان درنياور. (يعنى شيطان مى خواهد با وسوسه هاى فريبنده ، ترا به ستيزه جوئى و جدال با ديگران تحريص و تشويق كند و خود به عنوان تماشاچى از رفتار سبكسرانه تو لذت برد و از ته دل به تو و طرف مقابل تو بخندد).
البته اظهار حق به كسى كه نسبت به آن ، گوش شنوائى دارد و در برابر حق ، انعطاف پذير است ، كارى نيكو و بجا است ، آنهم در صورتى كه اين كار بر اساس ‍ اخلاص ، و تواءم با قصد و هدف الهى انجام گيرد.
راه اظهار حق - كه با اخلاص در نيت تواءم است - از طريق اخلاق حسنه و نصيحت و اندرز خداپسندانه ، انجام پذير مى باشد؛ چون اخلاق حسنه و نصيحت و اندرز، بهترين طريق ارشاد مردم به حق و حقيقت است ؛ بنابراين نبايد ارشاد مردم با جدال و ستيزه جوئى تواءم باشد.
نصيحت و اندرز، وقتى به كار مى آيد و مى تواند ديگران را در راهنمائى به حق ، مدد كند كه در چهره و هيئت واقعى خود - كه همان لطف و مدارا است - جلوه كند. و در غيراينصورت ، نصيحت و اندرزى كه فاقد لطف و مدارا مى باشد از فضيحت و بدنامى سربرمى آورد. بديهى است كه نتايج زيانبار و غائله سوء چنين نصيحت عارى از محبت ، از نتايج سودمند و ثمربخش آن ، فراوان تر و عظيم تر خواهد بود.
اگر كسى با فقيه نمايان دوره ما: (عصر مؤ لف ) - كه فقط از نام و اسم علم ، بهره اى دارند و به عنوان ((عالم )) معروفند - رفت و آمد كند و با آنان حشر و نشر نمايد بر طبع او، خوى جدال و ستيزه جوئى (و خودنمائى ) چيره مى گردد، و آنگاه كه همالان و همنشينان بد و فاقد شخصيت به او القاء مى كنند كه جدال و ستيزه جوئى نشانه فضل است ، سكوت و چشم پوشى از جدال و ستيزه جوئى بر او دشوار مى گردد. بنابراين بايد از چنين دانشمندان ، - آنگونه كه از شير مى گريزى - برحذر بوده و از آنان بگريزى .

3- نبايد از يادگيرى و تحصيل علم و آگاهى در هيچ شرايطى استنكاف نمود

معلم و شاگرد نبايد از يادگيرى و استفاده علمى از افرادى كه در مقام و منصب و سن و شهرت و ديندارى و يا علوم و دانشهاى ديگر، پائين تر و پست تر از آنها هستند، استنكاف ورزند؛ بلكه بايد از هر كسى كه استفاده علمى از او امكان پذير است ، بهره و فائده اى به دست آورند.
والائى مقام و شهرت آنان نبايد مانع از آن شود كه در استفاده و بهره گيرى از افراد پائين تر از خود - در مسائلى كه در آنها آگاهى كافى ندارند - دريغ كنند، چون اين حالت ، موجب مى شود كه در تجارت و سوداگرى علمى خويش دچار زيان گشته ، و مراتب علم و آگاهى آنها رو به نقصان گذارده ، و مشمول خشم و غضب پروردگارشان واقع شوند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((حكمت و دانش و سخن حكيمانه ، گمشده افراد باايمان است . يك فرد باايمان آنگاه كه علم و حكمت را در هر جا بيابد در فراگرفتن دست يازى به آن ، از همه افراد ديگر شايسته تر و سزاوارتر
ميباشد)) (95) .
سعيد بن جبير گفت : انسان - تا وقتى كه در حال تعلم و دانش آموختن ، بسر مى برد - عالم و دانشمند است . و آنگاه كه دانش آموختن و يادگيرى را رها كند و بپندارد كه از علم و دانش و اندوختن سرمايه هاى علمى بى نياز مى باشد، و به معلومات موجود خود اكتفاء كند؛ او بيش از اندازه تصور، جاهل ترين و نادان ترين مردم است .
شاعرى (96) مى گويد:
(( و ليس العمى طول السؤ ال و انما
تمام العمى طول السكوت مع الجهل ))
كورى و فقدان بينش علمى ، عبارت از طول مدت سؤ ال و استمرار پرسش نمى باشد؛ بلكه كورى كامل و فقدان بينش علمى ، عبارت از طولانى ساختن سكوت و عدم پرسش است كه همراه با جهل و نادانى ، چنين سكوتى ادامه يابد.
اگر كسى به علت شرم و حياء از سؤ ال كردن خوددارى كند، مشمول مضامين اين شعر بوده و گرفتار كورى و فقدان بينش علمى است . به همين جهت گفته اند: ((اگر كسى از پرسش كردن (در مسائلى كه به آنها آگاهى ندارد) - به خاطر شرم و حياء - دريغ نمايد جهل و نادانى نسبت به او، بى حياء شده و با بى شرمى به او روى مى آورد. و نيز گفته اند: رقت و تنكى و ظرافت چهره - (كه نمايانگر حياء و شرم انسان در طرح پرسش است ) - موجب رقت علمى و قلت سرمايه بينش انسان مى گردد. و بزرگان گفته اند: افراد خجول و همچنين افراد مستكبر يعنى كبرياء منش و خودبزرگ بين نمى توانند به دانش آموختن و يادگيرى صحيح علم موفق گردند.
زرارة (بن اعين )، و محمد بن مسلم ، و بريد عجلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه آنحضرت فرمود:
((از آنجهت جامعه و مردمى مورد تهديد انحطاط و نابودى هستند و هلاك مى گردند كه از سؤ ال كردن امتناع مى ورزند، يعنى هلاك آنها به خاطر اين است كه پرسش نمى كنند)) (97) .
و نيز همو فرموده است : ((بر در اين علم و دانش (انسان ساز و الگوپرداز)، قفلى است كه كليد آن ، سؤ ال و پرسش مى باشد)) (98) .

4- انعطاف و تسليم بودن در برابر حق

معلم و شاگرد بايد سعى كنند نيروئى را به دست آورند كه در ظل آن نيرو، حس پذيرش حق و انقياد و تسليم بودن در برابر واقعيت ها، در آنان به ثمر رسد. اين مساءله از نكات مهم و اساسى مربوط به آداب و وظائف مشترك ميان معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد. به اين معنى : چنانكه احساس كردند كه در سخنان خويش دچار اشتباهى شده اند - اگرچه اين اشتباه و لغزش را فردى كوچكتر و كم سال تر از آنها اظهار كرده و تذكر دهد - نبايد از رجوع به حق (و اعتراف به اشتباه خود) دريغ نمايند؛ زيرا اعتراف به اشتباه و تسليم شدن در برابر حق - علاوه بر آنكه داراى وجوب و ضرورت دينى و اخلاقى است - موجب بركت و فزونى سرمايه علم و دانش در ميان جامعه مى باشد.
اصرار معلم و شاگرد در عدم پذيرش حق - ولو از فردى كوچكتر - عبارت از نوعى كبر و خودبزرگ بينى است كه در پيشگاه خداوند، سخت مذموم و نكوهيده مى باشد و موجب طرد و دورى انسان از رحمت خداوند متعال مى گردد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: كسى كه ذره اى كبر و خودبزرگ بينى در دل او وجود داشته باشد، به بهشت و سراى نيكبختى راه ندارد. بعضى از ياران آن حضرت عرض كردند: يا رسول الله (بر اساس اين معيار، راه نجاتى نخواهيم داشت ؛ بلكه ) هلاك و نابودى و بدبختى ، ما را تهديد مى كند؟ چون برخى از ما مردم به كفش خوب و جامه زيبا و فاخر، احساس علاقه و دلبستگى مى نمايند (و ميخواهند با جامه زيبا و پاافزار خوب ، زندگانى كنند؟) پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين نوع علاقه و دلبستگى ، كبر و خودبزرگ بينى نيست ؛ بلكه كبر و خودبزرگ بينى عبارت از (( ((بطر الحق و غمض ‍ الناس )) )) يعنى عدم اعتراف به حق ، و حقير شمردن مردم مى باشد، و ((بطرالحق )) بمعنى مردود ساختن سخن حق بر گوينده آن ، و عدم اعتراف به آن پس از ظهور و آشكار شدن حق است ، اعم از آنكه حق به وسيله فردى خردسال يا بزرگسال و يا شخصيتى بزرگ و برجسته و يا شخصيتى حقير و پست و گمنام آشكار گردد(99) .
همين مقدار تهديد براى نكوهش كبر و خودبزرگ بينى ، و درك منع و نهى آن از طرف شارع مقدس اسلام ، (براى هر فرد عاقل و خردمند)، كافى و بسنده است .

5 - آمادگى قبلى معلم و شاگرد براى درس

معلم و شاگرد (پيش از آنكه دست اندر كار تدريس و يادگيرى گردند، يعنى ) پيش از آنكه معلم ، درس خود را آغاز كند، و قبل از آنكه شاگرد، سؤ الى را مطرح سازد، در مورد درس و سؤ ال خود، دقت و تاءمل نمايند، و آنرا به صورت منقح و پاكيزه اى آماده سازند تا از شتابزدگى و لغزش و تصورات واهى و واژگونى درك و فهم ، مصون باشند. و بدينطريق (عادت به دقت در مورد مطلب و يا سؤ ال ) به صورت نيروى شايسته اى براى آنها درمى آيد (تا همواره در مورد تدريس و ياسؤ ال خويش ، با انديشمندى و سنجش فكرى ، خوى گيرند). و گرنه اگر به شتابزدگى در پرسش و پاسخ عادت كنند، اشتباهات و لغزشهاى آنها رو به فزونى گذاشته ، و عيب و نقص آنان گسترش يافته ، و اشتباه آنها آشكار و برملا مى شود؛ و نتيجة در محيط خود، به عنوان افرادى لغزنده و اشتباه كار و شتاب زده معروف مى گردند. به ويژه اگر همنشينانى بدسيرت در محيط آنها بسربرند، همنشينانى كه معلم و شاگرد بيمناكند كه مبادا رفتار نسنجيده آنها را دستاويز و بهانه اى براى انتقاد و عيبجوئى قرار دهند، و حالات نابسامان آنها را نزد حسودان و رقيبان ، به عنوان سمت و نمودار شخصيت آنها معرفى نمايند.

6- رعايت نظافت و پاكيزگى ، و لزوم آراستن ظاهر

معلم و شاگرد - آنگاه كه مى خواهند در جلسه درس حضور يابند - لازم است هميشه با وضوء، و پاكيزه از هرگونه كثافت و آلودگى و پليدى باشند. بدن و جامه خويش را نظيف و خوشبو سازند، و به منظور تجليل از مقام علم و دانش ، و رفاه حال حاضران و همنشينان و فرشتگانى (كه پروانه وار، گرداگرد اين محفل مقدس در گردشند) بهترين جامه خود را در بر كنند. و به خصوص اگر جلسه درس در مسجد برگزار شود (رعايت اين نكات شايسته تر است ).
به طور فشرده : تمام نكاتى كه در مورد نظافت و پاكيزگى بدن و لباس در شريعت مقدس اسلام درباره همه مردم گوشزد شده است ، رعايت آنها براى معلم و شاگرد شايسته تر و ضرورى تر مى باشد.

پي‌نوشت‌ها:

81- (( ليس العلم بكثرة التعلم ، و انما هو نور يقذفه الله (تعالى ) فى قلب من يريد الله ان يهديه )) )) (منية المريد، ص 54).
82-(( ليس العلم بكثرة الرواية ، انما العلم نور يقذف فى القلب )) (منية المريد، ص 54).
83-اقراء يعنى معلم ، شاگرد را وادار به خواندن نمايد تا اشتباهات او را در ضبط كلمات و عبارات گوشزد نموده (و يا به توضيح مشكلات آن بپردازد) (رك : مجمع البيان 1/124).
84-(( تذاكرالعلم بين عبادى مما تحيى عليه القلوب الميتة اذا انتهوا فيه الى امرى )) (منية المريد، ص 55. الكافى 1/50. بحارالانوار 1/203).
85-(( رحم الله عبدا احيى العلم . قيل : و ما احياؤ ه ؟ قال : ان يذاكر به اهل الدين والورع )) (منية المريد، ص 55. الكافى 1/50. بحارالانوار 1/203).
86-(( لا تمار اخاك ، و لا تمازحه ، و لا تعده موعدا فتخلفه )) (منية المريد، ص 55. كنزالعمال 3/642).
87-(( من ترك المراء و هو محق ، بنى له بيت فى اعلى الجنة . و من ترك المراء و هو مبطل ، بنى له بيت فى ربض الجنة )) (منية المريد، ص 55. احاديثى نظير آن در بحارالانوار 2/128. كنزالعمال 3/642 و 884، آمده است ).
88-(( ذروا المراء فانه لاتفهم حكمته و لاتؤ من فتنته )) (منية المريد، ص 55. بحارالانوار 2/135. در كنزالعمال 3/882 آمده است : (( ذروا المراء؛ فان المراء لاتؤ من فتنته و لاتعقل حكمته ).
89-(( ان اول عهد الى ربى و نهانى عنه بعد عبادة الاوثان و شرب الخمر: ملاحاة الرجال )) (منية المريد، ص 55. حديثى قريب به اين مضمون با اندك تفاوتى در بحارالانوار 2/127 به نقل از امالى صدوق . و در كنزالعمال 3/645 آمده است ).
90-(( ما ضل قوم الا اوتوا الجدل )) (منية المريد، ص 55).
91-(( لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى يدع المراء و ان كان محقا )) (منية المريد، ص 55. كنز 3/646).
92-(( المراء داء دوى و ليس فى الانسان خصلة شر منه ، و هو خلق ابليس و نسبته . و لا يمارى فى اى حال كان ، الا من كان جاهلا بنفسه و بغيره ، محروما من حقايق الدين . )) (منية المريد، ص 56. بحارالانوار 2/134، به نقل از مصباح الشريعة . در بحار به جاى ((داء دوى )) آمده است : داء ردى ).
93-بحارالانوار 2/135
94- سوره نجم ، آيه 32.
95- (( (كلمة ) الحكمة ضالة المؤ من ، فحيث وجدها فهو احق بها )) (منية المريد ص 58. بحارالانوار 2/99، به نقل از امالى شيخ طوسى ).
96-ابو عمرو مى گويد: سراينده اين شعر، اصمعى است (رك : مختصر كتاب العلم ، ص 44 به نقل از تذكرة السامع و المتكلم ، ص 78. ولى در سفينة البحار 1/585 آمده است : كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (( الا ان مفتاح العلم السؤ ال . و انشاء يقول )) : يعنى آنحضرت اين بيت را انشاء فرمود:
(( شفاءالعمى طول السؤ ال و انما
تمام العمى طول السكوت مع الجهل ))
97- (( انما يهلك الناس لانهم لايسئلون . )) (منية المريد، ص 85. الكافى 1/49).
98-(( ان هذا العلم عليه قفل و مفتاحه : المسئلة )) (منية المريد، ص 58. الكافى 1/49)
99-كنزالعمال 3/527، 528. دو حديث قريب به همين مضمون در ((الكافى )) 3/424 و 425، با اندكى تفاوت آمده است .

منبع: سایت بلاغ