دل نو شته هایی در ولادت امام کاظم(علیه السلام)

تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

سلام بر خورشيد

حجت الاسلام جواد محدثی
  • سلام بر تو که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی.
  • سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی.
  • سلام بر نام معطر و زیبایت، که الهام بخش ِ صبوری ، شکیبایی ، بردباری و حلم است.
  • سلام بر سجاده ای که از اشکهایت خیس می شد.
  • و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می نهادی.
  • و بر آن دستها، که به درگاه خدا می گشودی.
  • سلام بر آن گوهرهای غلطانی که از آسمان چشمانت بر گونه ی نورانی ات می چکید.
  • سلام بر غـُل و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت قداست یافت.
  • سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن و جانهای شیعیان مظلوم آن دیار را گلشن ساخته است.
  • سلام بر تو ، بر پدران و فرزندانت و بر شیفتگان و پیروانت.
  • سلام بر تو، که مایه افتخار اسلامی و شیعه به وجود تو می بالد.
  • ایران، همراه عشق تو، پیکر فرزندان بسیاری از نسل تو را در آغوش کشیده است.
  • خراسان، راضی است که " رضا" ی تو را دارد.
  • شیراز ، حمد می کند که " احمد" تو در آنجاست.
  • قم به خود می بالد که عاصمه ی تشیع و فقاهت، " معصومه" تو را در بردارد.
  • و... شهرها و روستاهای بسیار، نوادگان تو را چونان گنجی در سینه های خود به امانت نگه می دارند که هر کدام منبع برکات فراوانند.
    حتی " حوزه علمیه" ، درخت پرثمری است که در بوستان حرم دخترت روییده و شکوفه ای است که بر شاخه" حرم اهل بیت" شکفته است.
  • سلام بر تو و بر اراده و صبوری ات.
  • سلام برتو، که حکومت ستم، از نستوهی تو به ستوه می آمد.
  • زندانبانان، اسیر صفا و عبودیت تو می شدند.
  • سلام بر تو و بر تن رنجورت که در ژرفای تاریک مطامیر، محبوس و معذب بود، و بر جنازه مطهرت که بر" جسر بغداد" نهاده شد.
  • سلام برتو ... امام مظلوم و مسموم، زجر دیده ی زندان جفا، رداپوش محنت درراه خدا، جرعه نوش جام بلا و به عشق مولا مبتلا.
  • سلام بر تو و برحرم تو در کاظمین، که قبله ی اهل ولاست و کعبه ی عشق است و منزلگه شوق.
  • سلام بر تو، کاظم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)!

    پيام تبريك

    امشب، زيباترين گل از گلستان مهربانى و عطوفت شكوفا مى‏شود. گل بى‏خار كه رايحه دل‏انگيز مهربانى با خلق را به مشام جان مى‏رساند. گلى كه هيچ‏گاه رخ در نقاب خشم نكشيد و شميم روح‏فزاى عفو و گذشت را در فضاى دل‏ها پراكند.
    دل را به دسته گل‏هاى انتظار آذين مى‏بنديم و چشم به راه مولود فضيلت‏ها و سرمشق دفتر عارفان و سالكان، امام موسى كاظم عليه‏السلام مى‏نشينيم و ندا سر مى‏دهيم: اى سرمشق مقاومت و صبورى! اى اسطوره پرشكوه و هارون‏شكن! اى مهربان! خوش آمدى.

    طلوع آفتاب

    ابرهای رحمت باریدن گرفت، انوار حکمت تابش آغاز کرد، نوزادی آسمانی چشم به جهان گشود، دامان حمیده از تولد کودکی از آل یاسین سبز گشت، آسمان گل آذین و زمین بساط شادی گسترانید و ملائک به تماشای هفتمین ستاره تاب‏ناک امامت آمده‏اند، ای شفیع روز جزا، ای کوه حلم و بردباری، ای بهترین خلق خدا و ای محبوب و همراز پدر، خوش آمدی!

    خورشيد، خورشيد است

    سيد حسين ذاكرزاده
    چه بسا تاريكي سياه‌چاله‌اي، روشن‌تر از چراغاني قصري رؤيايي باشد! چه بسا تنهايي خلوتي، پرازدحام‌تر از تردد چاپلوسانه مترسك‌هاي دربار حكومتي باشد! چه‌بسا حاكمي بي‌هيچ دربان و منشي و داروغه و سربازي، بر دل‌ها حكومت كند؛ كنجي بنشيند به اشراق و فرمان‌براند بر نفس‌هاي پاكيزه و دل‌هاي صيقل‌خورده؛ با دست‌هاي بسته، باز كند گره‌هاي پولادين و دشوار را و با گام‌هاي هم‌آغوش با غل وزنجير، طي كند مسافت‌هاي صعب و ناهموار را براي هدايت ديگران به سوي روشنايي.
    مي‌شود كسي صاحب اختيار زمين باشد و دچار چارديواري زندان! مي‌شود كسي حاكم دنيا باشد،‌اما محكوم به صبر و كتمان و كظم. چه بسا رهبري براي راهبري، همنشين رنج و درد و حبس باشد و همدوش فراق و تهمت و اهانت. مي‌شود ساعت‌ها پيشاني بر خاك بندگي بسايد و رويش را آفتاب و مهتاب نبيند. مي‌شود سال‌ها با شكم گرسنه، شاكر لحظه‌هاي صيام باشد و زبانش از حمد و سپاس خداوند باز نايستد.
    خورشيد وقتي خورشيد باشد، براي نورافشاني احتياجي به آزادي ندارد. خورشيد وقتي خورشيد باشد، كسي را ياراي مقابله با انوار روشني‌بخشش نيست. خورشيد وقتي خورشيد است، خورشيد است و مي‌تابد.

    فرزند صبح صادق

    پيش از اين امام به حميده خاتون، سفارش فرموده كه هنگام اثر وضع حمل، او را خبر كند و بانو چنين كرده است. آن روز امام به حميده فرموده بود: «اين فرزند با ديگران فرق دارد!» اكنون امام صادق عليه‏السلام با هيجانى پدرانه خود را به بانويش مى‏رساند. لحظاتى بعد صداى گريه نوزاد، آرامش زندگى را طنين مى‏دهد و شوقى عارفانه را در دل پدر رقم مى‏زند.
    نوزاد، هنگام تولد، سرش را به سوى آسمان بلند مى‏كند. دست‏هايش را بر زمين مى‏گذارد و شهادت مى‏دهد: «لااله‏الااللّه‏». حميده حيرت نمى‏كند؛ چرا كه بارها از همسر خود شنيده است: «اين نشانه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امامان پس از اوست.» ميلاد خجسته‏اش بر اهل آسمان و زمين، مبارك باد.

    ميراث‏دار حجت ششم

    سودابه مهيجى
    اهل بيت آل رسول، شادمان، قنداقه‏اى معصوم و نورسيده را به آغوش جعفر بن محمد مى‏برند و امام عليه‏السلام ، سفره اطعام مى‏گستراند در شادى اين ميلاد فرخنده.
    هفتمين بهار بى‏خزان خلقت از راه رسيده و آفتاب، مصرّانه لبخند مى‏زند بر فراز آسمان هستى. آسمان، صداى هلهله ملائك و شادكامى زمينيان را مى‏شنود.
    ميراث دار گنجينه علم امام ششم، مردى بود كه صبر و شكيبايى در پاى او به زانو در مى‏آمد و هرگز روزگار، خشم او را به چشم نديد. سال‏هايى كه چون شير در زنجير، زندان‏هاى بنى‏عباس، در خويش مى‏فشردندش، حتى در و ديوارهاى زندان، از تقواى او مؤمن شدند و زندانبان‏ها، در پرتو آفتاب وجودش به نرم‏خويى و مهر گراييدند و خليفه به ستوه آمده بود از زندانىِ دلربايى كه زندانبان خويش را در بندِ محبت مى‏كشيد.

    باب الحوائج

    تو را باب الحوائج ناميدند؛ كه هيچ خواهشى در آستانه كرامتت بى‏پاسخ نبود. در شگفتم از آن صبرِ بالا بلند كه در تو سر بر اوج مى‏زد و ظلم و كفر و زمانه را انگشت به دهان كرده بود.
    زنجير بر دست و پاى آفتاب، چه قصه تلخى است! ديدن خورشيد در زنجير چه ناگوار است! تقواى به ارث رسيده از عصمت نبوى را نمى‏توان با هيچ زليخاى فتنه‏گرى، به وسوسه واداشت و استقامت فاطمى را با هيچ آزارى به زانو نمى‏توان در آورد.
    تنها ورد نمازهاى شبت، «أَسْئَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» بود؛ همچون مادر معصومه‏اى كه در آغاز جوانى، «عَجِّلْ وَفاتى» مى‏گفت.

    در جست‏وجوى تو

    لب به شكايت نگشودى و تنها پس از شهادت بى‏فريادت، ديده بودند كه پيكر فرزند رسول نيلگون به خاك سپرده شد... اما آن لب‏هاى زهر چشيده كه هميشه قاريان توحيد بودند، هرگز در حضور نخوت ستمكاران عباسى سر خم نكرد.
    تو را بايد در مردان دلشده‏اى جست‏وجو كرد كه در پى شنيدن كلامى از تو، سر به بيابان گذاشتند و «حافىِ» تا ابدِ زمانه شدند. از تو تنها به واژه‏اى دلخوشم اگر مرا بى‏خويش كند و در من، پا برهنه‏اى مجنون به جا بگذارد.

    بشارت هفتم

    رزيتا نعمتى
    زمين در چرخش خويش، هفتمين بشارت را از آسمان برگرفت و رداى سبز امامت را به دوش غنچه‏اى ديگر از باغ امامت انداخت و همان هنگام، علوم گذشتگان و آيندگان، بر سينه نورانى‏اش روانه شد؛ چونان كه تصوير تمامى عالم در اقيانوس شفاف و زلالش نمايان شد.
    يا موساى كاظم! ميلاد تو، سرآغاز وزش موهبت الهى است. آن هنگام كه خشم را فرو مى‏خورى، وسوسه شيطان در برابر عظمت آدمى چه حقير است! شكيبايى تو، دل را مجذوب دردى مى‏كند كه ابزار فرهيختگى روح است و تو چه زيبا اين مفهوم را معنا مى‏كردى!
    كرامتت از بندگى محضى است كه در سايه‏سار صبر خويش، تقديم دوست كردى. مبارك است ظهور روشنى‏ات در عبور زمان؛ در ضريح خيال مؤمنين. خورشيد هفتم! تولد تو، شكفتن باغ سبز تقرّب در كوير خشكيده زمين است.

    باب الجنة زمينيان

    خشم از راهى رفت و موساى كاظم از راه ديگر؛ آن‏گاه، درها گشوده شد و بهارى به دنيا آمد كه ميان دو واژه «رضا» و «صادق»، جمع معانى شد؛ زاده صادق و پدر رضا، آن‏كه با شكفتن خويش، آدمى را بر پلّكان هفتم از نردبان تكامل، به معبود نزديك‏تر مى‏كرد.
    سلام بر تو اى دريچه روشن عبوديّت كه باب الجنة زمينيانى. آن هنگام كه زاده شدى تا مفهوم صبر بر مصائب را در صحنه روزگار، به تصوير بكشى، ترانه‏هاى گم شده عشق پيدا شدند تا سرود مبارك باد حضورت را با افلاكيان زمزمه كنند.

    خورشيد هفتم

    عباس محمدى
    باران، ترجمان مهربانى بى‏دريغ توست. تويى كه پدر امامت ايرانيانى و خراسان، زنده از نام فرزند تو است.
    اگر تو نيامده بودى، خورشيد امروز به شوق ديدن امامت پسرت در خراسان بالا نمى‏آمد.
    اگر تو نيامده بودى، غربت، معناى ديگرى داشت.
    تو كه آمدى، بغض‏هاى هزار ساله عراق ترك برداشت و كاظمين، به شوق هم‏نشينى با تو، قطعه‏اى از بهشت شد.
    تو آمدى، تا روزگار قحطى عشق و ايمان پايان بگيرد.

    گریزان از خشم

    معصومه داوودآبادی
    در چشم‏هایت، امواج مهربانی در رفت و آمد بود. عبادت، شادی جانت و آرامش، مونس همیشگی لحظه‏هایت بود. هیچ زمستان خشمی، دروازه قلبت را شکستن نمی‏توانست. بزرگواری‏ات، کوچه‏های مدینه را به تواضع می‏خواند. کلامت، آگاهی دل‏های بی‏خبر بود. سکوت پرمعنایت، اصالت آفتاب را فریاد می‏کرد و نفس‏های متبرکت، پیراهن شوق کوهستان را می‏درید.
    آمدی و قمریان زمین، شکوهت را به غلغله آمدند. آمدی و شاعران جهان، گام‏های شاعرانه‏ات را به شعر نشستند. آمدی و آسمان مدینه، بر شانه‏های فاخرانه ستاره پاشید.

    اگر تو نبودی

    اگر تو نبودی، سرانجام تمام فریادهای آزاده، زنجیر بود و نور در پستوهای بی‏روزنه، زندانی. اگر تو نبودی، پنجه‏های ظلم، صورت بی‏گناه راستی را به خون می‏نشاند.
    اگرچه سال‏ها محبوس حصار شقاوت بوده‏ای، اما سلوک انسانی‏ات، دیوارها را فرومی‏ریخت و هر کلمه از سخنانت، پنجره‏ای بود گشوده بر دل‏های مشتاق و تشنه آگاهی.
    نفس‏های علوی تبارت از پشت آن همه حصار، قلب‏های آزاده را رهبری می‏کرد.
    نسیم، زندانی زنجیرها نمی‏شود و آفتاب را شب‏های مداوم از تابیدن بازنمی‏تواند داشت.

    «دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی»

    سفارشمان کردی که دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی. سکوت چهره‏ات، ما را به جاده‏های سبز اندیشه‏ات رهنمون می‏کند؛ اندیشه‏ای که سال‏های زخمی زندگی‏ات را به تاریخی لبریز از شکوه بدل می‏کند. سخنان خردمندانه‏ات، پنجره‏های شفاف تفکر را به رویمان می‏گشاید و به سمت آبی‏های فرازمند دانایی، جاری‏مان می‏کند تا از چنگ گردبادهای بیهوده‏گویی رها شویم. خاموشی را از تو می‏آموزیم و ارتفاعات سبز تعقل را قدم می‏زنیم.

    پیشوای هفتم؛ مرد حج و نماز و عبادت

    مهدی خلیلیان
    بینوایان مدینه، همیشه در انتظار مردی بودند که زیارت خانه خدا را دوست می‏داشت و صحرای سوزان عربستان، بر گام‏های بردبار و خستگی‏ناپذیر او بوسه می‏زد.
    و «نماز»، تنها همدم تو، در سیاه چال‏هایی بود که فقط بوی غربت می‏داد.
    و «سجده»، بهترین فرصت برای پرواز روح، آن‏گاه که یارانت، تو را همچون «جامه‏ای» تهی می‏پنداشتند.
    و زندانبانان حکومت از تو، جز «عبادت» و کرامت ندیدند؛ یا «صابر»!
    واپسین ارمغان تو، «بی‏نیازی» از «هارون» بود که می‏پنداشت کنیزی خوش‏سیما می‏تواند از «نماز»ت باز دارد!
    و خشم هارون، آن‏گاه که پاسخ تو را شنید و تعجب او از کنیزی که سرانجام، عاشقانه زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود!

    باب الحوائج

    جواد محدثی
    ای کاظم آل محمّد! ای مهار حکمت و حلم، بر دهان کف‏آلود خشونت و خشم!
    غضب، از حلم تو خشمگین می‏شد، صبر از تو بی‏طاقت می‏گشت، و زندانبانان، اسیر صفا و عبّودیت تو می‏شدند و محبس به محبس، شب زنده‏داری تو را جابجا می‏کردند و زندان به زندان، ایمان ذکر و تهجّد تو را به بند می‏کشیدند.
    سلام بر تو، که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی!
    سلام بر تو، که نیازمندان را باب‏الحوایجی!
    سلام بر سجاده‏ای که از اشک‏هایت خیس می‏شد، و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می‏نهادی، و بر آن دست‏ها، که به درگاه خدا می‏گشودی!
    سلام بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، قداست یافت!
    سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است!

    رسیدن به خیر، آقا!

    خدیجه پنجی
    آسمان، دگرگون شده است. فرشته‏ها مُدام، بین زمین و آسمان در آمد و شدند؛ جبرییل نیز.
    قرار است جشن باشکوهی برگزار شود؛ جشن میلاد نوزادی باشکوه.
    در همهمه فرشتگان، نام «مدینه» می‏شنوم! باز هم مدینه، این خاک خورشیدخیز، که نامش در تمام صفحات تاریخ به چشم می‏خورد. هوای مدینه، جان می‏دهد. هوای مدینه، دل را جوان می‏کند. هوای مدینه بوی یاس می‏دهد بوی خوش قدم‏های محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را.
    هوای مدینه، طراوتش را مدیون رایحه مناجات علی علیه‏السلام است! و امشب، دوباره مدینه از عطر خوش گلی محمدی سرشار است!
    خانه پیشوای ششم، کعبه آمال است. انبوه فرشتگان، خانه امام صادق علیه‏السلام ، این قبله دل‏ها را همچون نگین انگشتری، در میان گرفتند.
    ستاره‏ها، از آن بالا، سر خم کرده و خانه را که حالا دیگر مهبط ملایک است، سرک می‏کشند.
    آسمان، متبسم است؛ آخر، انتظار گلی را می‏کشد که قرار است خشم و غضب، شرمنده صبر بی‏نهایتش باشد.
    آهنگ شکوفایی گل صنوبر فاطمه، در عرش می‏پیچد و جبرییل، دومین مژدگانی را از دست مهربان پیامبر رحمت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم دریافت می‏کند.
    هفت آسمان میهمان خاک می‏شود؛ میهمان مدینه. و خانه امام‏صادق علیه‏السلام ، فرودگاه جماعت عظیم حوریان است، که به پای بوسی گل نو رسیده آمده‏اند.
    امشب، تمام درها گشوده خواهد شد، تمام قفس‏ها خواهد شکست؛ تمام پرنده‏ها رها می‏شوند و تمام گل‏ها شکوفا! تمام رودها جاری و تمام لب‏ها، در حضور خنده گم می‏شوند و تمام ...
    سلام، ای فرزند بهشت! سلام، معصوم مظلوم! سلام، آبروی مدینه! سلام، نور کل نور!
    سلام، کلید درهای بسته! سلام، اعتبار زندان‏های بی‏گناه اسلام،آتشفشان صبر! سلام، آرامش خشم‏های توفانی! سلام، باب الحوایج! سلام، آقا!
    رسیدن به خیر!

    یا باب الحوایج!

    معصومه کلایی
    سلام بر تو که نور فروزان هدایتی.
    سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدم‏هایِ‏بهشتی‏ات را بر سنگفرش کوچه‏های مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی.
    آمدی؛ از سمتِ روزنه‏هایِ امید و شکوفا کردی همه غنچه‏هایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجت‏هایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی.
    ای کاظم‏ترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دست‏های نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیری‏ست بر ضریحِ طلایی‏ات دخیل بسته‏ایم.
    ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانه‏ات از لب‏هایِ فرشتگان می‏تراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچه‏های کاهگلی «ابواء» را می‏نوازد.
    یا باب الحوایج! مگر می‏شود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظه‏های تو فانی را نداشت؟ مگر می‏شود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلایی‏اش نشد؟!
    آفرین به دامان پاک خاتون لحظه‏های نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت!
    شب‏های مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید می‏نوازند و زندان هارون و کوچه‏های مدینه، با گلخندهایِ صبورانه‏ات آوایِ استقامت سر می‏دهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را می‏آشوبد.

    مجمع الانوار عشق

    سید علی‏اصغر موسوی
    بیارایید اینک کوچه‏هاتان را؛ که از ره می‏رسد آن وعده حق، «امام رحمت و باب حوایج»! بیارایید اینک کوچه‏هاتان را به گلخند تمام غنچه‏های سبزِ سبز!
    بیارایید اینک لحظه‏های هر چه زیبای زمان را، این‏که محرابِ بلند آرزوها، پرتوافشانِ حضور سبز خورشید است؛ خورشید!
    از دودمان صداقت، کودکی متولد می‏شود که «مجمع الانوار عشقِ صادق علیه‏السلام » است و حقیقت همیشه فروزان ولایت! برابر تمام ناراستی‏های روزگار، «صابر» و برابر تمام ناسپاسی‏های مردم، «کاظم علیه‏السلام » است.
    برابر تمام مسایل لا ینحل، «علیم» و برابر تمام مصایب، «حلیم» است.
    آزادگی، شرمنده قامتش و هستی، محوِ اسرار امامتِ اوست.
    آسمان «مدینه»، پرتوافشان نور امامت او و حرم ولایت، خرّم از انوار پیشانیِ اوست.
    آری! ستودنی‏ست؛ موسای دیگری پا به عرصه وجود نهاده است که نور تک تکِ انگشتانش، خاطره «ید بیضا» را در ذهن کهکشان‏ها تکثیر خواهد کرد و برابر تجلّی جمالش، هزار «طور»، خاکساری خواهند کرد!
    تمام دعاها، با عظمت نامش اجابت و تمام قنوت‏ها به صداقت کلامش خواهند پیوست.
    مهربانی نگاهش را با «فقرا» تقسیم و عطر دست‏هایش را به حسرت «یتیمان» خواهد بخشید! هیچ دردمندی، از اجابت نامش دور نخواهد ماند و هیچ آرزومندی، بی‏نصیب از آستان کبریایی «کاظمین»اش باز نخواهد گشت!
    خداوند، آستانش را «باب حوایج» و آسمان، زایرانش را به میهمانی «عرش» خواهد برد؛ به مهیمانی بهشت، به میهمانیِ سبزترین آرزوها!
    سر حلقه عشق و عاشق‏ترین «امام»، در جمع عاشقان خداوند است؛ که نجوای نیایش‏های عاشقانه‏اش ـ حتی دشمن را ـ ، مجذوبِ اندیشیدن به خداوند می‏کند!
    ای رحمت بی‏پایان الهی! ای اجابت واپسین آه‏های برآمده از سینه غمگینان! سلام بر لحظه‏ای که «مدینه»، عطر حضور تو را به کاینات بشارت داد!
    سلام بر لحظه‏ای که قنداقه‏ات، آغوش نوازِ بال‏های پرندین فرشتگان شد و عرش الهی، نام زیبایت را بر «معصومیّت» نُهمین شاخه طوبی آویخت!
    سلام بر تو ای «هفتمین» چلچراغ هدایت، که نام شکوهمندت، محراب «اجابت» است و مکارم اخلاقت، آیینه زلال بصیرت!
    سلام بر تو، ای آزاده‏ترین، که «آزادی»، به وجود «لاهوتی»ات می‏بالد و حضور مهتابی‏ات را میانِ رشک آلودگانِ «ناسوتی» می‏ستاید!
    سلام بر نام سترگ و بشکوهت، که همانند آفتاب، شب زدگانِ «سیاه جامه» را به رشک و حسد وا می‏داشت و «فرعون» نفس‏شان، دایم از زلال جاری «نیل»ات، واهمه می‏کرد!
    سلام بر تو و این روز خجسته!
    روزی که آفاق هستی، معطّر از تجلّی جمالِ «موسوی»ات، شده است و آفتاب از شوق تماشا، «شال سبز» بر دوش، کوچه‏های آسمان را می‏پیماید.
    مولا جان! ای وجودت، دعاهای اجابت شده! اینک که آسمان، سرشار شادمانی است، شادمانی ما را نیز اجابت کن و بر توفیق دوست داشتن‏ات بیافزای!
    میلادت خجسته و نام گره گشایت، آرامش دل‏ها باد!

    پیام های کوتاه

  • میلاد امام روشنایی‏ها، آیینه تمام‏نمای بردباری و کرامت، بر شیعیان ولایت‏مدارش مبارک باد!
  • هلهله کنید و فرشتگان سپیدبال را به شادی بخوانید که امشب، زمین و آسمان، نورباران قدوم مولودی بزرگ است؛ آمدن هفتمین بهار زمین، بر دل‏های علوی مبارک باد!
  • چشم‏ها، ستاره‏ریز لحظه‏هایی مبارک است و آسمان، زمین را به پاس هفتمین حجت خداوند، شهاب‏باران کرده است.
  • سلام بر هفتمین دلیل هستی؛ او که بردباری را برای جان‏های بی‏قرارمان به هدیه آورد!
  • اى فروخورنده خشم، به تو تمسك مى‏جوييم تا آن‏سان كه خداوند در روح انسان دميد، به مدد عنايت خويش، بر نفوس مشتاقانت صبر و تقوا را بِدَمى تا پيروىِ تو، شايسته ما باشد.
  • امام كاظم عليه‏السلام مظهر تهذيب نفس، تقوا و علم الهى است كه با ميلادش، هفتمين صبح امامت را عطرآگين كرد.

    منابع:

    ‌قطعات (مجموعه نثر ادبي)، جواد محدثي
    ماهنامه گلبرگ
    ماهنامه اشارات