عشق محور زندگی
عشق محور زندگی
«عشق»، کیمیای سعادت است که به دلهای افسرده و ناامید، نشاط و امید می دهد و سردیها را به گرمی و حرارت تبدیل می کند «از محبت، خارها گل می شود!»
در این باره به سخنی ارزنده از استاد شهید مطهری بنگیریم:
«پسر و دختری که هیچکدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت، همین که به هم دل بستند و کانون خانوداگی تشکیل دادند، برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بینند، شعاع خواسته هایشان وسیعتر می شود، و چون صاحب فرزند شدند، به کلی روحشان عوض می شود. آن پسرک تنبل و سنگین، اکنون چالاک و پر تحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمی خاست، اکنون تا صدای کودک گهواره نشینش را می شنود، همچون برق می جهد. کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نیست... عشق، نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. از نظر قوای ادراکی، الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می کند...»(1)
اگر عشق و محبت، برزندگی خانوادگی حاکم باشد و زن و شوهر یکدیگر را از صمیم قلب دوست داشته باشند، بسیاری از مشکلات آسان می شود و اصلا مشکل به حساب نمی آید! مانند سختیهای جهاد در راه خدا که برای مجاهد راستین، از عسل شیرینتر است و مانند سختیهایی که یک انسان محقق در راه علم و تحقیق تحمل می کند و از آنها لذت می برد.
اما اگر عشق و محبت، وجود نداشته باشد، بسیاری از امور زندگی، حتی امور ساده و آسان، برایشان سخت می شود و مانند اعمال شاقه ی در زندان جلوه می کند و روح و جسم را می آزارد.
اگر عشق و علاقه باشد، زن و شوهر «عینک زیبا بینی» برچشمان خود می زنند و هرچه می بینند خوبی و زیبایی است؛ حتی ممکن است عیبهای یکدیگر را هم زیبا ببینند! اما اگر این عنصر حیاتبخش، نباشد، «عینک زشت بینی و بدبینی» برچشم می زنند و همه چیز یکدیگر را و کل زندگی را زشت و بد می بینند؛ حتی ممکن است خوبیها و زیبائیهای یکدیگر را نیز زشت و ملال آور ببینند.
امیرمؤمنان –که سلام خداوند بر او باد- می فرمایند:
«من ابغض شیئا ابعغض ان ینظر الیه و ان یذکر عنده»(3)
اگر کسی چیزی را دوست نداشته باشد، نگاه به آن و یاد آن را نیز دوست نخواهد داشت.
این جزء طبیعت و سرشت انسان است که اگر کسی یا چیزی را دوست نداشته باشد، از اسم و نشانه و یاد و خاطره و همه چیز آن بدش می آید. و اگر نسبت به کسی یا چیزی علاقه داشته باشد، از هرچه بر او دلالت کند و یاد آورش باشد، خوشش می آید و همه چیز او برایش دلپذیر و لذتبخش است.
اگر انسان به همسرش علاقه نداشته بلکه از او نفرت داشته باشد، ناخواسته به او ظلم می کند. نسبت به امور جزئی، بهانه می تراشد و نزاع بر پا می کند؛ اما اگر محبت باشد، اصلا متوجه نواقص جزئی نمی شود؛ اگر هم بشود، نادیده می انگارد.
در کانون با صفایی که دو همسر به یکدیگر علاقه مند باشند، کل زندگی زیباست. زیبایی و طراوت و نشاط، از درو دیوار می بارد. فضای خانواده، دلپذیر و امیدبخش و فرح زاست. قلبهای سرشار از عاطفه ومحبت آن دو، برای یکدیگر می تپد، گویا ضربان قلبهایشان با هم تنظیم شده! دو قلب نیست، یک قلب است که در دو سینه می تپد! یک روحند در دو بدن. همه چیز هم را دوست دارند؛ خانواده ها و خویشان و بستگان هم را دوست دارند. همه چیزشان برای یکدیگر زیباست و دوست داشتنی: چهره، اندام، رفتار، گفتار، صدا، عکسها، لباسها، نامه ها، خاطره ها، یاد، و...!
اگر دو همسر، یکدیگر را دوست داشته باشند، با کم و کاستیهای هم می سازند. زن و شوهر می خواهند یک عمر در کنار هم زندگی کنند. در طول این زندگی، سختیها و دشواریهای فراوانی که لازمه ی زندگی این دنیاست، پیش خواهد آمد. باید برای پیمودن این راه طولانی، «ره توشه» داشته باشند، که بهترین ره توشه ی این راه، «عشق و محبت» است. اگر از ابتداء زندگی، علاقه و محبت نیرومندی میان زن و شوهر وجود داشته باشد، می توانند تا آخر مسیر، دوشادوش هم، پیش بروند و به سرمنزل سعادت برسند، اما اگر چنین نیرو و ره توشه ای نباشد، در «دست اندازهای جاده ی زندگی» می برند و نمی توانند مسؤولیتهای سنگین خود را انجام دهند و این امانت را به فرجام برسانند.
در پرتو نشاط آور «عشق و محبت»، سردیها به گرمی تبدیل می شود و مرارتها و تلخیها به شیرینی و سختیها به آسانی! و در این فضای عطر آگین و هوای دلنشین، فرزندانی شاداب و شایسته پرورش می یابند.
باز سخنی حکیمانه از حکیم فرزانه و شهید راه عشق، استاد مطهری:
«حمایت و مهربانی قلبی مرد آنقدر برای زن ارزش دارد که ازدواج بدون آن برای زن قابل تحمل نیست... وجود زن باید از وجود مرد عطوفت و احساسات بگیرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمه ی فیاض عواطف خود سیراب کند. مرد مانند کوهسار است و زن بمنزله ی چشمه و فرزندان بمنزله ی گلها و گیاهها. چشمه باید باران کوهساران را دریافت و جذب کند تا بتواند آنرا بصورت آب صاف و زلال بیرون دهد و گلها و گیاهها و سبزه ها را شاداب و خرم نماید. اگر باران به کوسهاران نبارد، یا وضع کوهسار طوری باشد که چیزی جذب زمین نشود، چشمه، خشک و گلها و گیاهها میمیرند. پس همانطوریکه رکن حیات خانوادگی، احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است. از این عواطف است که هم زندگی زن و هم زندگی فرزندان صفا و جلا و خرمی می گیرد.»(4)
عشق و علاقه ها دو نوع است:
1- عشقهای هوسی و شهوانی
باید «ملاط» و «شیرازه ی» زندگی، آنچنان نیرومند باشد که در همه ی مراحل زندگی، دوام آورد و بتواند بنا را برجا و مستحکم نگه دارد. و این نوع عشق، به تنهایی چنین توانی را ندارد و بزودی «رنگ» می بازد و «ننگ» به بار می آورد!
2- عشقهای متعالی
عشق نوع اول به تنهایی مخب و زیانبار است، اما با نوع دوم که همراه شود، آن حالت «منفی» و «مخرب» خود را از دست داده و جزء ارزشهای عالی شده و مفید خواهد شد.
در اینجا نیز سخن استاد شهید مطهری راهگشاست:
«احساسات انسان، انواع و مراتبی دارد. برخی از آنها از مقوله ی شهوت و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و سایر حیوانات است... از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همانجا خاتمه می یابد. افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولویژیکی دستگاه تناسلی و قهرا به سنین جوانی. با پا گذاشتن به سن از یک طرف، و اشباع وافر از طرف دیگر کاهش می یابد و منتفی می گردد... .»
انسان، نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت، با شهوت مغایر است. بهتر است نام آنرا عاطفه و یا به تعبیر قرآن «مودت» و «رحمت» بگذاریم... در قرآن کریم رابطه ی میان زوجین را با کلمه ی «مودت» و «رحمت» تعبیر می کند و این نکته ی بسیار عالی است. اشاره به جنبه ی انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به اینست که عامل شهوت تنها رابط زندگی زناشویی نیست. رابطه اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است...»(5)
سؤال: عشق نوع اول را همه می شناسند و منظور از آن را می دانند؛ اما عشق نوع دوم خیلی روشن نیست. آن عشقی که بر ارزشهای متعالی استوار است و زندگی زناشویی باید بر مبنای آن تشکیل شود و عشق نوع اول زیرچتر آن قرار گیرد، چیست؟
جواب: مطالبی که در این فصل درباره ی معیارهای انتخاب همسر بیان شد، پاسخ جامعی به این سؤال است. معیارها و ملاکها و ارزشهایی که آنجا بیان شد، هر دو نوع عشق را در بردارد.
هماهنگونه که بیان شد، محبت و عشق بین زن و شوهر، باید دوام داشته باشد و بعد از سپری شدن دوران جوانی، باز هم باقی بماند.
زن و شوهر، در دوران میانسالی و پیری، به عاطفه و محبتی نیاز دارند که با وجود سرد شدن و یا از بین رفتن جاذبه های جنسی و میلهای شهوانی و طراوت جوانی، باز هم کانون زندگی شان را با صفا و گرم نگه دارد.
سرچشمه ی این محبت را خداوند در وجود همسران قرار داده است «جعل بینکم مودة و رحمة» (6) خداوند میان شما و همسران، مودت و محبت و رحمت قرار داده است) که اگر زندگی را برمبنای صحیح استوار کرده باشند و آن را بطور صحیح نیز اداره کرده و استمرار دهند، آن محبت و رحمت، تا آخر عمر ادامه خواهد داشت.
همسران فراوانی را دیده ایم که گذشت ایام جوانی نه تنها در روابط دوستانه آنان سستی و خللی ایجاد نکرده، بلکه هرچه از عمر زندگی مشترکشان گذشته و به طرف کهنسالی پیش رفته اند، بر روابط عاشقانه شان احترام و وقار نیز افزوده گردیده است و در حقیقت، رابطه و رفتارشان متین تر و با شکوهتر شده و دوران کهنسالی آنان، مرحله ی کمال و اوج زندگی مشترکشان بوده است.
«عمه زینب» و «جاج حسن» حدود هفتاد سال بود که با هم زندگی می کردند. حدود بیست و پنج سال آخر زندگی شان را به یاد می آورم که با محبت و احترام با هم رفتار می کردند و سخنی و عملی را که بیانگر بی احترامی و بی علاقگی آنان نسبت به هم باشد، سراغ ندارم. درباره ی بقیه ی سالهای زندگی شان هم از خویشان سؤال کردم، معلوم شد که همیشه همینطور بوده اند.
«عمه» برای «حاج حسن» -که مسن تر بود و در سالهای آخر عمرش شکسته شده بود- هم همسر بود، هم پرستار! آنقدر به این پیرمرد احترام می گذاشت و مهربانی و محبت می کرد که هر انسانی را به تعجب و تحسین وا می داشت. در این دوران کهنسالی، دیگر مسائل جنسی، هیچ مفهومی برای آنان نداشت و دوران آن را پشا سر گذاشته بودند؛ اما محبت و احترام با شکوهی همچنان بر روابطشان حاکم بود.
گاهی که «حاج حسن» بیمار می شد، «عمه» با کمال مهربانی و ادب از او پرستاری و مراقبت می کرد. هرگاه به دیدارشان می رفتم، «حاج حسن» می گفت: «این حاج خانمم من را سر پا نگه داشته و اگر او نبود من نمی توانستم این دوران پیری را بخوبی بگذرانم. اینکه می توانم به مسجد بروم و به عبادت برسم و زندگی را با آبرومندی بگذرانم، به خاطر لطف و مهربانی و پرستاری ایشان است. وجود او نعمت بزرگی است که خداوند به من لطف کرده و همیشه برایش دعا می کنم.»
رابطه¬ی صمیمانه¬ی آنان را که می¬دیدم، بسیار لذت می¬بردم و برای زن و شوهرهایی که روابطشان سرد است و رفتاری نفرت آمیز و کینه توزانه با هم دارند تأسف می-خوردم و آرزو می¬کردم: ای کاش زندگی همه¬ی همسران، مانند زندگی «عمه زینب» و «حاج حسن» بود.
«حاج حسن» بسیار پیر شده و نزدیک نود سالگی رسیده بود و دیگر نمی توانست روی پای خود باشد و کارهای خود را انجام دهد؛ اما خداوند همسر مهربانش را برایش حفظ کرده بود و او با احترام و محبت و ایثار، از شوهر کهنسالش پرستاری و مراقبت می کرد و هرگز نگذاشت به ذلت و نکبت دچار شود.
آخرین باری که به عیادت حاج حسن رفتم، احوالش را پرسیدم: گفت: «اگر خداوند این همسر را برایم قرار نداده بود، دیگر نمی توانستم به زندگی ام ادامه دهم...»
روزهای آخر عمر «حاج حسن» فرا رسیده و می خواست بعد از حدود هفتاد سال زندگی مشترک محبت آمیز، «عمه زینب» را تنها بگذارد. آثار رفتن به جهان دیگر در وجود او آشکار شده بود. «عمه» مانند پروانه ای بی قرار که گرد شمع می گردد، دورو بر همسر پیرش می چرخید و هر خدمتی از دستش بر میآمد انجام می داد. چشمان «حاج حسن» گاهگاهی باز شده و به چشمان «عمه» دوخته می شد. در نگاههایش نشانه ای روشن از احترام و قدردانی و سپاسگزاری نسبت به «عمه» موج میزد. گویا با نگاهایش به «عمه» می گفت: «ای فرشته ی پاک من! تو همسر و یار با وفایی برایم بودی، جوانی و عمرت را در کنارم صرف کردی، با کم و کاستیهای من و زندگی مان ساختی و شکایتم را نزد کسی نبردی، آبرویم را حفظ کردی، در غمها و شادیها شریکم بودی، در مشکلات زندگی یاورم بودی... حالا که من دارم از این دنیا می روم از تو راضی ام و در پیشگاه خداوند هم شهادت می دهم که توهمسر خوبی بودی و از تو راضی هستم و امیدوارم خدا هم از تو راضی باشد و پاداشت دهد...» لبهایش نیز گاهی به همی می خورد و زیر لب به «عمه» دعا می کرد. گویا «عمه» نیز احوالی شبیه همسر پیرش داشت و در رفتار و گفتار و حالات و نگاههایش، همان مطالب را نثار شوهر کهنسالش می کرد.
سرانجام، مأمور الهی برای گرفتن جان پیر مرد آمد! گویا آن فرستاده ی خداوند نیز «عمه» را مورد تشکر و تحسین و تفقد خود قرار داد؛ زیرا چند ساعت قبل از آمدن او برای قبض روح، «عمه» شوهرش را شستشو داده و تمیز و نظیف کرده و لباسهایش را عوض کرده بود و گویا می خواست داماد به حجله بفرستد!
پس از فوت «حاج حسن» که به دیدن «عمه» رفتم، چشمانش گریان و قلبش محزون بود؛ اما احساس شکوه وافتخار و سرافرازی می کرد؛ زیرا احساس می کرد وظیفه ی الهی اش را درباره¬ی همسرش بخوبی انجام داده است.
جوانان عزیز! آیا شما هم می خواهید زندگی سعادتمندانه ای مانند «عمه زینب» و «حاج حسن» داشته باشید؟ البته که می خواهید! پس باید وجود «عشق و محبت» را در انتخاب همسر و ازدواج، در نظر داشته باشید و رعایت کنید. باید با کسی ازدواج کنید که حتما دوستش داشته باشید و او هم شما را دوست داشته باشد. ازدواج، نه تنها پیوند جسمها، بلکه پیوند قلبهاست! و این پیوند باید چنان محکم و ناگسستنی باشد که تا آخر عمر دوام بیاورد. و پیوندی می تواند چنین خاصیتی را داشته باشد که بر دو پایه ی نیرومند، استوار باشد و آن دو پایه، همان «دو نوع عشق» است که توصیف شد.
برای زندگی سعادتمندانه، عشق و محبت «یک جانبه» کافی نیست، بلکه هر دو همسر باید به هم علاقه و محبت داشته باشند. اگر یکی از آنان، دیگری را دوست داشته، اما دیگری او را دوست نداشته باشد، باز در زندگی خلل و مشکل پیش خواهد آمد. هرچند که بی علاقگی و بی اعتنایی آن دیگری، بزودی آن محبت و دوستی او را نیز خاموش خواهد کرد و در نتیجه: نفرت از دو طرف خواهد شد! عشق و محبت دوجانبه، سعادت آفرین است، نه یکطرفه و یکسره.
و به گفته ی بابا طاهر:
یکی از دامهای خطرناکی که بسیاری از جوانان در آن می افتند و –معمولا- دیگر هم از آن نمی توانند نجات یابند، این است که: قبل از ازدواج در می یابند که یکدیگر را دوست ندارند (ویا یکی دوست دارد و دیگری ندارد) و می خواهند که از ازدواج منصرف شوند، اما افراد خانواده و اطرافیان می گویند: «فعلا ازدواج کنید، بعدا محبت به وجود می آید!» این جوانان بی تجربه هم حرف آنان را باور کرده و ازدواج می کنند و بعدا نه تنها محبت به وجود نمی آید، بلکه هرچه می گذرد، نفرتها بیشتر شده و بدبختیها گریبانگیرشان می گردد و در آن حال، دیگر از افرادی که اینان را سفارش به ازدواج می کردند و وعده می داند که «محبت بعدا به وجود می آید» خبری نیست! هرکس پی کار خودش رفته و اینها تنها مانده اند با یک زندگی سرد و بی روح و با کوهی از مشکلات و ناراحتیها. و اگر آن وعده دنده ها بخواهند هم کاری برایشان انجام دهند، نمی توانند.
جوانان (دختر و پسر) باید به این نکته ی مهم توجه داشته باشند که: محبت و علاقه، از همان ابتدا بایدوجود داشته باشد و یا به وجود آید و زیر بنای ازدواج گردد. هیچ تضمینی وجود ندارد که عشق و محبت بعدا به وجود آید. اینجانب افراد زیادی را مشاهده کرده ام که با این منطق غلط ازدواج کرده اند و زندگی شان به تباهی کشیده شده است. در آینده، یکی از این ماجراهای تلخ بیان خواهد شد. در اینجا به دو «رنجنامه» که آیت الله ابراهیم امینی بیان کرده اند توجه کنیم:
«خانم... در نامه اش می نویسد: نزدیک یک سال پیش با جوانی ازدواج کردم که قبلا با او آشنائی نداشتم. دو نوبت آمد خانه ی ما، ولی من آن رو را نداشتم که خوب در او دقت کنم که آیا به عنوان همسر آینده ام او را دوست دارم یا نه. با خود می گفتم وقتی صیغه ی عقد خوانده شد، محبت خواهد آمد. ولی متأسفانه بعد از عقد که به منزل ما آمد، دیدم اصلا علاقه ای به او ندارم. بعدا موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم ولی با مخالفت شدید آنها روبرو شدم و گفتند: بعدا علاقه مند می شوی [!] ولی اکنون که یک سال از ازدواج ما می گذرد، نه تنها علاقمند نشده ام، بلکه تحمل دیدن او را ندارم. شوهرم نیز می داند که او را دوست ندارم... واقعا دارم از بین می روم. شوهرم نیز می داند که او را دوست ندارم... واقعا دارم از بین می روم. چند دفعه خواستم خودم را از بین ببرم، ولی از خدا ترسیدم. زندگی من مثل جهنم می ماند. می سوزم و می سازم و نمی دانم چه کار کنم... .»(8)
«آقای ... از شهر... در ضمن نامه اش می نویسد: مدت پنج سال است در ارتش جمهوری اسلامی خدمت می کنم و حدود چهارسال است که دختر عمویم را به عقد در آورده ام. در این چهارسال، علاقه ای به زندگی نداشته و ندارم، چون به اصرار پدر و مادرم این دختر را، که زندگیش را تا حال تلخ کردم، به عقد من در آوردند. من دختر را دوست نداشتم ولی با اصرار پدر و مادرم به خواستگاری رفتم و زندگی خودم و او را خراب کردم. هرکاری می کنم که گذشته را فراموش کنم و دل به این زندگی خوش کنم، نمی توانم. هر مرتبه که به مرخصی می روم، موجب ناراحتی همسر و پدر و مادرم می شوم. الان پدر و مادرم به اشتباه خود پی برده اند. ولی کار از کار گذشته و نمی دانم چه کنم. همیشه آخر نماز با چشمهای گریان بلند می شوم و دست به دعا بر می دارم و غصه می خورم که چرا زندگی این دختر را خراب کردم، که نمی توانم او را خوشبخت کنم.»(9)
تا اینجا معلوم شد که: «محبت میان دختر و پسر، محور و استوانه ی اصلی زندگی زناشویی است و باید قبل از ازدواج موجود باشد و زندگی بر آن بنا شود.»
اما اکنون این سؤال مطرح است که: دختر و پسری که قبل از ازدواج، یکدیگر را ندیده و نمی شناخته اند و یا اینکه می شناخته اند اما چون به فکر ازدواج باهم نبوده اند، دلبستگی و محبت بینشان وجود نداشته است و تازه می خواهند اقدام به خواستگاری و تحقیق کنند، چگونه ممکن است فورا میانشان محبت به وجود آید؟ و چگونه بفهمند که همدیگر را دوست دارند یا نه؟ اینان که سابقه ی دوستی نداشته اند که بدانند نسبت به هم محبت دارند و یا انزجار و نفرت و یا هیچکدام؟ خلاصه اینکه: ملاک و راه به وجود آمدن و کشف این عشق و یا تنفر، چیست؟
جواب: این سؤالی بسیار مهم و اساسی است و باید کاملا به آن توجه شود و با دقت و ظرافت با آن برخورد گردد. اینک با دقت، به پاسخ و توضیحاتی که در این باره داده می شود توجه کنید:
دوستیهای نامشروع و رفیق بازیهای کوچه بازاری! که میان «بی عفتان» رواج دارد، خلاف مصلحت دختر و پسر است و هرگز نمی تواند به ازدواجی مقدس و سعادتمندانه بینجامد و ماهرگز اینگونه دوستیها و عشقهای مجازی را تجویز نمی کنیم و منظور ما از «عشق» هرگز این امور ناروانیست. این رفاقتها و عشقهای نامشروع، لطمه های سنگینی به آبرو و شخصیت جوانان می زند و بدبختیهای فراوانی به بار می آورد و «دختر» خیلی بیش از «پسر» از این کار خسارت می بیند. وضع دخترانی که در اثر این هوسبازیها عفتشان را باخته اند، بسیار دردناک است. هیچگاه دیده نشده که کانون سعادتمندانه ای در اثر این لجن بازیها به وجود آمده باشد. متأسفانه بعضی از دختران غافل، فریب چرب زبانیها و وعده های دروغین «شیادان» را می خورند و به امید رسیدن به ازدواجی سعادتمندانه، شرافت و عفت خود را می بازند و آنگاه در آتش ندامت و حسرت می سوزند (البته دخترانی هم هستند که برای پسران، دام می اندازند و بدبختشان می کنند!)
اما راه صحیح «عشق» و پاسخ به سؤالی که مطرح شد، این است که:
با توجه به مطالب فصل پنجم و ششم، این مسأله بخوبی قابل حل است. به این صورت که: معیارهای فصل پنجم را در دست می گیریم و شروع به پیمودن راههای «نقشه ی راهنما»ی فصل ششم می کنیم. هرچه پیش برویم و شناختمان نسبت به آن فرد مورد نظر بیشتر شود، «علاقه مندی» یا « بی علاقگی» آشکار می شود. هرچه از صفات و مشخصات «او» و خانواده اش و مسائل مربوط به او بیشتر آگاه شویم، «عشق و محبت» و یا «بی علاقگی و نفرت» نسبت به او در دلمان بیشتر خواهد شد. این راه را آنقدر ادامه می دهیم تا به تصمیم نهایی (مثبت یا منفی) برسیم.
اگر در مراحل اولیه ی راههای فصل ششم (مشورت، واسطه قرار دادن، تحقیق، فرستادن پیکو...) به نتیجه ی واضح، نرسیدیم، راههای بعدی را ادامه می دهیم تا به مراحل نهایی (نامه نوشتن، عکس فرستادن، صحبت مستقیم، دیدن یکدیگر و...) برسیم و بتوانیم تصمیم بگیریم.
آن مطلب آخر فصل ششم، یعنی: «گام به گام و با حوصله و احتیاط کامل» را فراموش نکنید! کاربرد آن، همین جاست. اگر مطابق آنچه آنجا بیان شده، عمل شود و مراحل گزینش و انتخاب همسر، گام به گام و با حوصله و احتیاط کامل انجام گیرد و معیارها و مطالب فصل پنجم نیز رعایت شود، وضع «عشق و علاقه و محبت» و یا «بی علاقگی و نفرت» روشن خواهد شد.
تأکید شدید می کنم که تا وضعیت «عشق و محبت» روشن نشود و معلوم نگردد که دختر و پسر به هم علاقه دارند، اقدام به ازدواج نشود؛ البته منصرف هم نشوند. اگر نه علاقه بود و نه نفرت، و نمی دانند یکدیگر را می خواهند یا نه؟ نباید «تصمیم نهایی» (ازدواج یا انصراف) را بگیرند؛ بلکه باید باز هم راه را ادامه دهند و روی «نقشه ی راهنما»ی فصل ششم کار کنند... تا بالاخره معلوم شود که یکدیگر را می خواهند یا نه؟
برادرو خواهرم! کاملا هوشیار باشید که تحت تأثیر هیچ عامل انحرافی قرار نگیرید و با حوصله و آرامش و سنجیدن همه ی جوانب مسأله، تصمیم نهایی را بگیرید. ممکن است بعضیها به شما فشار بیاورند و مثلا بگویند: «چرا معطل می کنی؟ مگه این شخص چه عیبی داره؟ زود جواب بده، اینقدر که فکر کردن نداره، اگر مردم بفهمند چنین و چنان می گویند، اگر اینو رد کنی قلبمی می شکنه و نفرینت می کنم و تا آخر عمر بی همسر می مونی! ... تو فقط «بله» را بده بقیه کارها با ما! کارها خودش درست می شه...»
اگر این شیوه مؤثر نشد، ممکن است تهدید کنند –مخصوصا در مورد دختر- و با ترس و فشار و ارعاب بخواهند جوان را وادار به ازدواج ناخواسته کنند...
اما شما به این حرفها و تهدیدات باطل اعتناء نکنید و هیچ طوری هم نمی شود. تا رضایت و «بله»ی شما نباشد، هیچ کس هیچ کاری نمی تواندبکند. اگر «عقد ازدواج» با فشار و بدون رضایت دختر و پسر انجام گیرد، باطل است و چنین ازدواجی «نامشروع» خواهد بود! شما تن به ازدواج نا مشروع ندهید.
اینکه بعضی از بزرگتران وقتی با جواب رد و منفی و یا تردید و معطل کردن دختر و پسر مواجه می شوند، می گویند: «مگه این شخص چه عیبی داره که قبول نمی کنی یا معطل می کنی؟» جوابش این است: برای جواب رد یا معطل گذاشتن جواب، لازم نیست که حتما آن شخص عیبی داشته باشد؛ بلکه ممکن است خیلی هم خوب باشد؛ اما این فرد او را به عنوان همسر، دوست ندارد و این حق مشروع اوست که هر که را خواست بپذیرد یا نپذیرد.
اگر ازدواج، با محبت و احترام متقابل همراه نباشد، «زندگی نابسامان و آشوبزده ای» به وجود خواهد آمد و با هیچ اجبار و قانون و قرار دادی هم نمی شود آن را سرو سامان بخشید. به سخنی حکیمانه از استاد شهید مطهری در این باره توجه کنیم:
«با زور و اجبار قانونی می توان دو نفر را ملزم ساخت که با یکدیگر همکاری کنند و پیمان خود را بر اساس عدالت، محترم بشمارند و سالیان دراز بهمکاری خود ادامه دهند؛ اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی، دو نفر را وادار کرد یکدیگر را دوست داشته باشند و نسبت به هم صمیمیت داشته باشند. برای یکدیگر فدارکاری کنند، هر کدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.»(10)
در پایان این مبحث، باز آن تذکر همیشگی را می دهیم که: «دقت آری، اما وسواس نه.»
فالحذر، الحذر ایها المستعمع! والجدالجد ایها الغافل! و لاینبئک مثل خبیر.
هشدار، هشدار، ای شنونده! کوشش، کوشش، ای غافل! هیچکس مانند انسان دانا، تو را با خبر و هوشیار نمی کند.
پی نوشت:
1- کتاب جاذبه و دافعه ی علی –علیه السلام- انتشارات صدرا، چاپ ششم، صفحه ی 50- 48.
2- مثنوی مولوی، «علتها» در اینجا یعنی بیماریها و ناراحتیها.
3- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ی 160.
4- نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، ص 326و317.
5- کتاب جاذبه و دافعه علی –علیه السلام- ص 58 – 55.
6- سوره ی روم، آیه ی 21.
7- «بی» یعنی «بود»، لهجه ی لری است.
8- انتخاب همسر، ص 95 و 96، چاپ اول.
9- انتخاب همسر، ص 191.
10- نظام حقوق زن در اسلام، ص 313، انتشارات صدرا، چاپ پنجم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}