نسل جوان ؛ ضرورت شناخت افکار، احساسات و انحرافات
نسل جوان ؛ ضرورت شناخت افکار، احساسات و انحرافات
نسل جوان ؛ ضرورت شناخت افکار، احساسات و انحرافات
نويسنده: علامه شهید مرتضی مطهری
نسل جوان ما مزایائی دارد و عیبهائی. زیرا این نسل یک نوع ادراکات و احساساتی دارد که در گذشته نبود و از این جهت باید به او حق داد. در عین حال یک انحرافات فکری و اخلاقی دارد و باید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنی ادراکات و احساسات و آرمانهای عالی که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست. باید به این جهات احترام گذاشت. رو در بایستی ندارد.
در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهای عالی نبود. باید به این آرمانها احترام گذاشت. اسلام به این امور احترام گذاشته است. اگر ما بخواهیم به این امور بی اعتنا باشیم محال است که بتوانیم جلوی انحرافهای فکری و اخلاقی نسل آینده را بگیریم.
روشی که فعلاً ما در مقابل این نسل پیش گرفته ایم که روش دهان کجی و انتقاد صرف و مذمت است و دائماً فریاد ما بلند است که سینما اینطور، تئاتر، اینطور، مهمانخانه های بین شمیران و تهران اینطور، رقص چنین، استخر چنان، و دائماً وای وای می کنیم درست نیست. باید فکر اساسی برای این انحرافها کرد.
فکر اساسی به اینست که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است یعنی آن چیزی را که احساس می کند و نسل گذشته احساس نمی کرد.
مولوی می گوید:
در گذشته درها به روی مردم بسته بود. درها که بسته بود سهل است، پنجره ها هم بسته بود. کسی از بیرون خبر نداشت، در شهر خود که بود از شهر دیگر خبر نداشت، در مملکت خود که بود از مملکت دیگر خبر نداشت. امروز این درها و پنجره ها باز شده، دنیا را می بینند که رو به پیشرفت است، علمهای دنیا را می بینند، قدرتهای اقتصادی دنیا را می بینند، قدرتهای سیاسی و نظامی دنیا را می بینند، دموکراسیهای دنیا را می بیند، برابریها را می بیند، حرکتها را می بیند، قیامها و انقلابها را می بیند، جوان است، احساسش عالی است، و حق هم دارد، می گوید ما چرا باید عقب مانده تر باشیم.
به قول شاعر:
دنیا اینطور چهار اسبه به طرف استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و عزت و شوکت و حرمت و آزادی می رود و ما همین جور خواب باشیم، یا از دور تماشا کنیم و خمیازه بکشیم؟! نسل قدیم این چیزها را نمی فهمید و درک نمی کرد. نسل جدید حق دارد بگوید چرا ژاپن بت پرست و ایران مسلمان در یکسال و یکوقت به فکر افتادند که تمدن و صنعت جدید را اقتباس کنند و ژاپن رسید به آنجا که با خود غرب رقابت می کند و ایران در این حد است که می بینیم؟!
آیا نسل جدید حق دارد این سؤال را بکند یا نه؟.
نسل قدیم سنگینی بار تسلطهای خارجی را روی دوش خود احساس نمی کرد، و نسل جدید احساس می کند. آیا این گناه است؟. خیر گناه نیست بلکه خود این احساس یک پیام الهی است. اگر این احساس نبود معلوم می شد ما محکوم به عذاب و بدبختی هستیم. حالا که این احساس پیدا شده نشانه اینست که خداوند تبارک و تعالی می خواهد ما را از این بدبختی نجات بدهد.
در قدیم سطح فکر مردم پائین بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا می شد، حالا بیشتر پیدا می شود. طبیعی است وقتی که فکر، کمی بالا آمد سؤالاتی برایش طرح می شود که قبلاً مطرح نبود. باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریش پاسخ گفت.
نمی شود به او گفت برگرد به حالت عوام، بلکه این خود زمینه مناسبی است برای آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامی. با یک جاهل بی سواد که نمی شود حقیقتی را به میان گذاشت.
بنابراین در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پائین تر بود ما احتیاج داشتیم به یک طرز خاص بیان و تبلیغ و یکجور کتابها، اما امروز آن طرز بیان و آن طرز کتابها به درد نمی خورد، باید و لازم است رفورم و اصلاح عمیقی در این قسمتها به عمل آید، باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.
نسل قدیم اینقدر سطح فکرش پائین بود که اگر یکنفر در یک مجلس ضد و نقیض حرف می زد کسی متوجه نمی شد و اعتراض نمی کرد، اما امروز یک بچه که تا حدود کلاس ۱۰ و ۱۲ درس خوانده همینکه برود پای منبر یک واعظ، پنج شش تا و گاهی ده تا ایراد به نظرش می رسد. باید متوجه افکار او بود و نمی شود گفت خفه شو، فضولی نکن.
در قدیم اینطور نبود، یکنفر در یک مجلس هزار شعر یا نثر ضد و نقیض می خواند و کسی نمی فهمید اینها با هم ضد و نقیض است. مثلاً یکنفر می گفت هیچ کاری بدون سبب نمی شود «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها»؛ (خداوند ابا دارد که کارها را جز از راه اسباب عملی سازد) همه می گفتند درست است، و اگر پشت سرش می گفت: «اذا جاء القدر عمی البصر»؛ (چون قدر آید دیده کور شود) و این جمله را طوری تقریر می کرد که اسباب، ظاهری است و حقیقت ندارد باز هم همه تصدیق می کردند و می گفتند صحیح است .
می گویند تاج نیشابوری در وقتی که آمده بود به همین تهران، چون خوش آواز بود خیلی پای منبرش جمع می شدند، اجتماعهای عظیمی تشکیل می شد.
یکروز صدراعظم وقت به او گفت حالا که اینقدر مردم پای منبر تو جمع می شوند تو چرا چهار کلمه حرف حسابی برای مردم نمی گوئی و وقت مردم را تلف می کنی؟ تاج گفت این مردم قابل حرف حسابی نیستند. حرف حسابی را باید به مردمی گفت که فکری داشته باشند، اینها فکر ندارند. صدر اعظم گفت خیر اینطور نیست. تاج گفت اینطور است و من شرط می بندم و یکروز به تو ثابت می کنم. یکروز که صدر اعظم حضور داشت، تاج روضه ورود اهل بیت به کوفه را شروع کرد.
اشعاری می خواند با آهنگ خوش و سوزناک، و مردم زیاد گریه می کردند. یکمرتبه گفت: آرام، آرام، آرام،. همه را که آرام کرد و ساکت شدند گفت می خواهم منظره اطفال ابی عبدالله را در کوفه خوب برای شما بیان کنم: وقتی که اهل بیت وارد کوفه شدند هوا به شدت گرم بود، آفتاب سوزان مثل آتش بر سرشان می بارید، اطفال تشنه بودند و از اثر تشنگی در آن آفتاب سوزان می سوختند، آنها را بر شترهای برهنه سوار کرده بودند، و چون زمین یخ زده بود شترها روی یخ می لغزیدند و بچه ها از بالای شتر به روی زمین می افتادند و می گفتند و اعطشاه.
" تاج " این جمله ها را پشت سر هم می گفت و مردم هم محکم به سر و صورت خود می زدند و گریه می کردند. بعد که پائین آمد گفت: نگفتم که این مردم فکر ندارند؟ من در آن واحد می گویم سوز آفتاب چنین و چنان بود، باز می گویم زمین یخ زده بود و این مردم فکر نمی کنند چطور ممکن است که هم هوا اینطور گرم باشد و هم زمین یخ زده باشد (این قصه را از مرحوم آیة الله صدر رضوان الله علیه شنیدم).
به هر حال مقصودم بیان اصل کلی است که نسل جوان افکار و ادراکات و احساساتی دارد و انحرافهائی. تا به دردش یعنی به افکار و ادراکات و احساساتش رسیدگی نشود نمی شود جلو انحرافاتش را گرفت.
یک مکتب فکری به او عرضه کرد، می دانست که این نسل یک سلسله آرمانهای اجتماعی بزرگی دارد و درصدد تحقق دادن به آنها است، خود را با آن آرمانها هماهنگ نشان داد. در نتیجه افراد زیادی را دور خود جمع کرد با چه فداکاری و صمیمیتی.
بشر همین قدر که به چیزی احتیاج پیدا کرد چندان در فکر خوب و بدش نیست. معده که به غذا احتیاج پیدا کرد، به کیفیت اهمیت نمی دهد، هر چه پیدا کند خود را سیر می کند. روح هم اگر به حدی رسید که تشنه یک مکتب فکری شد که روی اصول معین و مشخصی به سؤالاتش پاسخ دهد و همه مسائل جهانی و اجتماعی را یکنواخت برایش حل کند و جلویش بگذارد اهمیت نمی دهد که منطقاً قوی است یا نیست.
بشر آن قدرها دنبال حرف محکم و منطقی نیست، دنبال یک فکر منظم و آماده است که یکنواخت در مقابل هر سؤالی جوابی بگذارد.
ما که کارمان فلسفه بود می دیدیم که آن حرفها چقدر سخیف است، اما چون آن فلسفه در یک زمینه احتیاجی عرضه شده بود و از این حیث یک خلای وجود داشت، جایی برای خود باز کرد.
منبع: ده گفتار، علامه شهید مرتضی مطهری، صفحه ۲۱۸-۲۱۲
در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهای عالی نبود. باید به این آرمانها احترام گذاشت. اسلام به این امور احترام گذاشته است. اگر ما بخواهیم به این امور بی اعتنا باشیم محال است که بتوانیم جلوی انحرافهای فکری و اخلاقی نسل آینده را بگیریم.
روشی که فعلاً ما در مقابل این نسل پیش گرفته ایم که روش دهان کجی و انتقاد صرف و مذمت است و دائماً فریاد ما بلند است که سینما اینطور، تئاتر، اینطور، مهمانخانه های بین شمیران و تهران اینطور، رقص چنین، استخر چنان، و دائماً وای وای می کنیم درست نیست. باید فکر اساسی برای این انحرافها کرد.
فکر اساسی به اینست که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است یعنی آن چیزی را که احساس می کند و نسل گذشته احساس نمی کرد.
مولوی می گوید:
در گذشته درها به روی مردم بسته بود. درها که بسته بود سهل است، پنجره ها هم بسته بود. کسی از بیرون خبر نداشت، در شهر خود که بود از شهر دیگر خبر نداشت، در مملکت خود که بود از مملکت دیگر خبر نداشت. امروز این درها و پنجره ها باز شده، دنیا را می بینند که رو به پیشرفت است، علمهای دنیا را می بینند، قدرتهای اقتصادی دنیا را می بینند، قدرتهای سیاسی و نظامی دنیا را می بینند، دموکراسیهای دنیا را می بیند، برابریها را می بیند، حرکتها را می بیند، قیامها و انقلابها را می بیند، جوان است، احساسش عالی است، و حق هم دارد، می گوید ما چرا باید عقب مانده تر باشیم.
به قول شاعر:
دنیا اینطور چهار اسبه به طرف استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و عزت و شوکت و حرمت و آزادی می رود و ما همین جور خواب باشیم، یا از دور تماشا کنیم و خمیازه بکشیم؟! نسل قدیم این چیزها را نمی فهمید و درک نمی کرد. نسل جدید حق دارد بگوید چرا ژاپن بت پرست و ایران مسلمان در یکسال و یکوقت به فکر افتادند که تمدن و صنعت جدید را اقتباس کنند و ژاپن رسید به آنجا که با خود غرب رقابت می کند و ایران در این حد است که می بینیم؟!
آیا نسل جدید حق دارد این سؤال را بکند یا نه؟.
نسل قدیم سنگینی بار تسلطهای خارجی را روی دوش خود احساس نمی کرد، و نسل جدید احساس می کند. آیا این گناه است؟. خیر گناه نیست بلکه خود این احساس یک پیام الهی است. اگر این احساس نبود معلوم می شد ما محکوم به عذاب و بدبختی هستیم. حالا که این احساس پیدا شده نشانه اینست که خداوند تبارک و تعالی می خواهد ما را از این بدبختی نجات بدهد.
در قدیم سطح فکر مردم پائین بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا می شد، حالا بیشتر پیدا می شود. طبیعی است وقتی که فکر، کمی بالا آمد سؤالاتی برایش طرح می شود که قبلاً مطرح نبود. باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریش پاسخ گفت.
نمی شود به او گفت برگرد به حالت عوام، بلکه این خود زمینه مناسبی است برای آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامی. با یک جاهل بی سواد که نمی شود حقیقتی را به میان گذاشت.
بنابراین در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پائین تر بود ما احتیاج داشتیم به یک طرز خاص بیان و تبلیغ و یکجور کتابها، اما امروز آن طرز بیان و آن طرز کتابها به درد نمی خورد، باید و لازم است رفورم و اصلاح عمیقی در این قسمتها به عمل آید، باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.
نسل قدیم اینقدر سطح فکرش پائین بود که اگر یکنفر در یک مجلس ضد و نقیض حرف می زد کسی متوجه نمی شد و اعتراض نمی کرد، اما امروز یک بچه که تا حدود کلاس ۱۰ و ۱۲ درس خوانده همینکه برود پای منبر یک واعظ، پنج شش تا و گاهی ده تا ایراد به نظرش می رسد. باید متوجه افکار او بود و نمی شود گفت خفه شو، فضولی نکن.
در قدیم اینطور نبود، یکنفر در یک مجلس هزار شعر یا نثر ضد و نقیض می خواند و کسی نمی فهمید اینها با هم ضد و نقیض است. مثلاً یکنفر می گفت هیچ کاری بدون سبب نمی شود «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها»؛ (خداوند ابا دارد که کارها را جز از راه اسباب عملی سازد) همه می گفتند درست است، و اگر پشت سرش می گفت: «اذا جاء القدر عمی البصر»؛ (چون قدر آید دیده کور شود) و این جمله را طوری تقریر می کرد که اسباب، ظاهری است و حقیقت ندارد باز هم همه تصدیق می کردند و می گفتند صحیح است .
می گویند تاج نیشابوری در وقتی که آمده بود به همین تهران، چون خوش آواز بود خیلی پای منبرش جمع می شدند، اجتماعهای عظیمی تشکیل می شد.
یکروز صدراعظم وقت به او گفت حالا که اینقدر مردم پای منبر تو جمع می شوند تو چرا چهار کلمه حرف حسابی برای مردم نمی گوئی و وقت مردم را تلف می کنی؟ تاج گفت این مردم قابل حرف حسابی نیستند. حرف حسابی را باید به مردمی گفت که فکری داشته باشند، اینها فکر ندارند. صدر اعظم گفت خیر اینطور نیست. تاج گفت اینطور است و من شرط می بندم و یکروز به تو ثابت می کنم. یکروز که صدر اعظم حضور داشت، تاج روضه ورود اهل بیت به کوفه را شروع کرد.
اشعاری می خواند با آهنگ خوش و سوزناک، و مردم زیاد گریه می کردند. یکمرتبه گفت: آرام، آرام، آرام،. همه را که آرام کرد و ساکت شدند گفت می خواهم منظره اطفال ابی عبدالله را در کوفه خوب برای شما بیان کنم: وقتی که اهل بیت وارد کوفه شدند هوا به شدت گرم بود، آفتاب سوزان مثل آتش بر سرشان می بارید، اطفال تشنه بودند و از اثر تشنگی در آن آفتاب سوزان می سوختند، آنها را بر شترهای برهنه سوار کرده بودند، و چون زمین یخ زده بود شترها روی یخ می لغزیدند و بچه ها از بالای شتر به روی زمین می افتادند و می گفتند و اعطشاه.
" تاج " این جمله ها را پشت سر هم می گفت و مردم هم محکم به سر و صورت خود می زدند و گریه می کردند. بعد که پائین آمد گفت: نگفتم که این مردم فکر ندارند؟ من در آن واحد می گویم سوز آفتاب چنین و چنان بود، باز می گویم زمین یخ زده بود و این مردم فکر نمی کنند چطور ممکن است که هم هوا اینطور گرم باشد و هم زمین یخ زده باشد (این قصه را از مرحوم آیة الله صدر رضوان الله علیه شنیدم).
به هر حال مقصودم بیان اصل کلی است که نسل جوان افکار و ادراکات و احساساتی دارد و انحرافهائی. تا به دردش یعنی به افکار و ادراکات و احساساتش رسیدگی نشود نمی شود جلو انحرافاتش را گرفت.
علل گرایش برخی جوانان به مکتب های الحادی:
یک مکتب فکری به او عرضه کرد، می دانست که این نسل یک سلسله آرمانهای اجتماعی بزرگی دارد و درصدد تحقق دادن به آنها است، خود را با آن آرمانها هماهنگ نشان داد. در نتیجه افراد زیادی را دور خود جمع کرد با چه فداکاری و صمیمیتی.
بشر همین قدر که به چیزی احتیاج پیدا کرد چندان در فکر خوب و بدش نیست. معده که به غذا احتیاج پیدا کرد، به کیفیت اهمیت نمی دهد، هر چه پیدا کند خود را سیر می کند. روح هم اگر به حدی رسید که تشنه یک مکتب فکری شد که روی اصول معین و مشخصی به سؤالاتش پاسخ دهد و همه مسائل جهانی و اجتماعی را یکنواخت برایش حل کند و جلویش بگذارد اهمیت نمی دهد که منطقاً قوی است یا نیست.
بشر آن قدرها دنبال حرف محکم و منطقی نیست، دنبال یک فکر منظم و آماده است که یکنواخت در مقابل هر سؤالی جوابی بگذارد.
ما که کارمان فلسفه بود می دیدیم که آن حرفها چقدر سخیف است، اما چون آن فلسفه در یک زمینه احتیاجی عرضه شده بود و از این حیث یک خلای وجود داشت، جایی برای خود باز کرد.
منبع: ده گفتار، علامه شهید مرتضی مطهری، صفحه ۲۱۸-۲۱۲
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}