انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه روایات
 
نویسنده: سید هاشم رسولى محلاتى


 
ماجراى این ازدواج میمون و مبارك از اینجا شروع شد كه بنا به پیشنهاد جناب ابوطالب، یا درخواست ‏خدیجه ، رسول خدا «ص‏» بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به ‏سفرى تجارتى اقدام كرد، و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبیر و درایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مكرمه‏ علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
كه البته اصل داستان و پاره‏اى از خصوصیاتى كه در آن ذكر شده‏ مورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهیم گفت.
و از پاره ‏اى روایات دیگر نیز استفاده مى‏شود كه این علاقه‏ و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه كمك‏ كرد.
ابن شهر آشوب‏«ره‏»در كتاب مناقب خود روایت كرده كه‏در روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كه‏ مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشك ان یبعث فیكن نبى فایكن استطاعت ان تكون له ارضا یطاها فلتفعل‏».
-نزدیك است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پس‏هر یك از شما زنان كه بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد حتما اینكار را بكند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى كه به آنها كرده‏بود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مرد یهودى بارقه‏اى در دل خدیجه كه در جمع آن زنان حضور داشت‏ایجاد كرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیر ساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏كرد كه طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز كه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود، و درپاره‏اى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مى‏دانست...
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏» خواهد آمد و همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى كه در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود كه آن پیامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود، و البته جریان آن مسافرت نیز كه نقل‏شده ممكن است ‏به این علاقه و امید كمك كرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«صلی الله علیه واله» براى خدیجه به‏ اجمال و تفصیل نقل شده و در كتابهاى شیعه و اهل سنت روایت ‏شده ، و ما تفصیل آنرا در كتاب زندگانى رسولخدا «ص‏» ذكركرده‏ایم كه ذیلا از نظر شما مى‏گذرد ، و سپس به تجزیه و تحلیل‏و نقد و بررسى آن مى‏پردازیم:

سفر تجارتى رسول خدا« صلی الله علیه واله ‏» براى خدیجه:

اینان نوشته‏اند روزى كه رسولخدا « صلی الله علیه واله ‏» عازم سفر شام ‏و تجارت براى خدیجه گردید، و هنگامى كه مى‏خواستند حركت‏كنند خدیجه غلام خود«میسرة‏»را نیز همراه آنحضرت روانه كرد و بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏» فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسولخدا « صلی الله علیه واله ‏» و بخصوص ابوطالب نیز در وقت‏ حركت ‏بنزد كاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروان‏كردند و بدین ترتیب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كه ‏براى بدرقه رفته بودند بخانه‏هاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با بركت رسولخدا « صلی الله علیه واله ‏» كه بهر كجا قدم میگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏برد موجب شد كه اینبار نیز كاروان مكه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى ‏سفرهاى پیش را نبیند ، و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسیدند.
مورخین عموما نوشته‏اند: هنگامى كه رسولخدا «ص‏» بنزد یكى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از كنار صومعه‏اى عبوركرد و در زیر درختى كه در آن نزدیكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه‏«نسطورا»نام داشت، و با«میسرة‏»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور میكرد آشنائى پیدا كرده‏ بود.
«نسطورا» از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده‏بود كه بالاى سر كاروانیان سایه افكنده و هم چنان پیش رفت‏تا بالاى سر آندرختى كه محمد« صلی الله علیه واله ‏» پاى آن منزل كرد ایستاد.
میسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا« صلی الله علیه واله ‏» بود، و از آنحضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنید كه‏او را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!
نسطورا-این مردى كه پاى درخت فرود آمده كیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مكه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید، و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و كاروانیان ‏كرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
كار خرید و فروش و مبادله اجناس كاروانیان بپایان رسید و آماده مراجعت‏ بمكه شدند، میسرة در راه كه بسوى مكه‏ مى‏آمدند حساب كرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه ‏شده از اینرو بنزد رسولخدا «ص‏» آمده گفت: ما سالها است‏ براى‏ خدیجه تجارت مى‏كنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده‏ایم، و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میكشید هر چه زودتر بمكه‏برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مكه و وادى‏«مر الظهران‏»رسیدند بنزد رسولخدا آمده گفت: خوب است‏شما جلوتر از كاروان بمكه‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع‏ خدیجه برسانید!
نزدیك ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفه‏اى كه مشرف ‏بر كوچه‏هاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید كه از دور بسمت‏ خانه او مى‏آید و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏كه پیوسته بدنبال او حركت مى‏كند و او را سایبانى مى‏نماید.
سوار نزدیك شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد« صلی الله علیه واله ‏»است كه از سفر تجارت باز مى‏گردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین ‏و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را كه عائد خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بو دو پیوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا« صلی الله علیه واله ‏»تمام شد پرسید:
-میسرة كجاست؟
-فرمود: بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه: كه مى‏خواست ‏به بیند آیا آن ابر براى سایبانى او دوباره میآید یا نه.گفت: خوبست ‏بنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت ‏خدیجه بهمان غرفه رفت‏ و بتماشا ایستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آنحضرت سایه افكند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت ‏و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح‏ داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى كه از مرد یهودى ‏شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا « صلی الله علیه واله ‏» كرد و شوق ‏همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژده‏اى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل‏كه پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میكرد و مطالعات ‏زیادى در كتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت ‏محمد« صلی الله علیه واله ‏»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى‏ او تعریف كرد.
سخنان خدیجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: اى‏ خدیجه اگر آنچه را گفتى راست ‏باشد بدانكه محمد پیامبر این‏ امت‏ خواهد بود، و من هم از روى اطلاعاتى كه بدست آورده‏ام‏ منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم كه این امت را پیامبرى‏ است كه اكنون زمان ظهور و آمدن او است. این جریانات كه بفاصله كمى براى خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد« صلی الله علیه واله ‏» كرد و با اینكه‏بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كه‏فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمد تا بوسیله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد« صلی الله علیه واله ‏» باطلاع‏ آنحضرت برساند ، و از اینرو بدنبال‏«نفیسه‏»-دختر«منیة‏» كه ‏یكى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد« صلی الله علیه واله ‏» برود و هرگونه كه خود صلاح میداند موضوع را به آن حضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد« صلی الله علیه واله ‏» آمد و به آنحضرت عرض كرد:
-اى محمد چرا زن نمى‏گیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم كه به كمك آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زیبا از خانواده‏اى شریف و اصیل براى تو پیدا كنم حاضر به ازدواج‏ هستى؟
فرمود: از كجا چنین زنى مى‏توانم پیدا كنم؟
گفت: من اینكار را خواهم كرد و خدیجه را براى اینكار آماده‏ مى‏كنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى ‏رسولخدا« صلی الله علیه واله ‏» و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیكان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پاره‏اى از نقل‏ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه‏» و وساطت او در اینباره ذكر نشده، و پیشنهاد آن پس از این سفر، از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده، و عبارت سیره اینگونه است:
«...و كانت‏ خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة، مع ما اراد الله بها من كرامته، فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به‏ بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم، فقالت له-فیما یزعمون-یابن عم: انى قد رغبت فیك لقرابتك، وسطتك فی‏قومك، و امانتك و حسن خلقك و صدق حدیثك، ثم عرضت‏ علیه نفسها، و كانت‏ خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسبا و اعظمهن شرفا، و اكثرهن مالا ، كل قومها كان حریصا على ذلك منها لو یقدر علیه‏» (2) یعنى: خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته ‏از آنكه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهت‏بود كه چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول‏خدا« صلی الله علیه واله ‏» فرستاد و چنانچه گفته‏اند پیغام داد كه اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافت‏ خانوادگى شما و امانت و حسن‏خلق و راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شما علاقمند شده‏ام.. و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه ‏داشت، و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همه‏مردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند...
كه البته این روایت‏با نقلهاى دیگر قابل جمع است كه‏در آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص‏»خود او مستقیما پیشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخى گفته‏اند.
و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى ‏تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:

نقد و بررسى این داستان:

1-نخستین مطلبى كه مورد بحث واقع شده، صحت و سقم‏ اصل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا این‏داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص‏» بهمراه ‏ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى در اینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى كه یا بدون سند و یا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده كه از نظر حدیث ‏شناسان چندان اعتبارى ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشیده‏ نیست، و همان خدشه‏هائى كه در حدیث ‏بحیراى راهب و سفر قبلى رسول خدا«ص‏» بود در اینجا نیز وجود دارد، و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مى‏خورد كه‏ خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله ‏» را اجیر كرد...و همین ماجرا سبب این‏ازدواج گردید در صورتى كه در حدیث دیگرى كه از عمار بن یاسر نقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید: داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص‏» و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته، و اساسا رسول خدا«ص‏»در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است كه مى‏گوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله‏« صلی الله علیه واله ‏» خدیجه بنت‏ خویلد ، كنت ‏صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه بنت‏ خویلد و اختها هاله، فلما رات رسول الله‏« صلی الله علیه واله ‏» جائتنى هاله اختها، فقالت:
یا عمار ما لصاحبك حاجه فی خدیجة؟ قلت: و الله ما ادرى! فرجعت‏ فذكرت ذلك له ، فقال: ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص‏» با خدیجه دخترخویلد آگاه‏ترم من كه با آنحضرت دوست نزدیك بودم روزى‏ بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مى‏رفتیم كه ناگهان خدیجه‏ و خواهرش هاله پدیدار شدند، و چون خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله ‏» را دیدار كرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به ‏ازدواج با او ندارد؟)
گفتم: بخدا سوگند اطلاعى ندارم. و پس از این گفتگو بازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم، رسولخدا « صلی الله علیه واله ‏» : برگرد و(براى گفتگو در اینباره) با او وعده دیدارى را در روزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است كه مى‏گوید:
«...و انه ما كان مما یقول الناس انها استاجرته بشى‏ء و لا كان ‏اجیرا لاحد قط‏» یعنى: جریان اینگونه كه مردم مى‏گویند نبود و خدیجه رسول‏خدا« صلی الله علیه واله ‏»را براى كارى اجیر نكرد، و آنحضرت هیچگاه اجیركسى نشد.
و البته این روایت هم در بى‏اعتبارى همانند روایات قبلى‏است، و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل كرده كه‏«روى‏ بعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جمله‏اى هست كه قابل خدشه است ولى مى‏تواند آن روایات كم اعتبار قبلى را نیز كم اعتبارتر كندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنكه كسى پاسخ دهد كه كارگرى رسول خدا« صلی الله علیه واله ‏» براى خدیجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله بوده نه‏اجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح‏شده مانند روایت كشف الغمه كه در بحار الانوار نقل شده‏و عبارت آن چنین است:
«...كانت ‏خدیجه بنت ‏خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال‏تستاجر الرجال فی مالها، و تضاربهم ایاه بشی‏ء تجعله لهم‏ منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون كم و زیاد همین گونه‏است (4) كه از این عبارت مى‏توان استفاده كرد كه تعبیر به‏«اجیر» و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممكن است ‏به همین ‏معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر در عبارت شده باشد...
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسر استفاده شد بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده، و از این جهت نیز این روایات‏قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
سن پیامبر(صلی الله علیه واله) و خدیجه (سلام الله علیها) در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(ص) در هنگام ازدواج عموما گفته‏اند: آنحضرت در آن هنگام بیست و پنج‏سال از عمرشریفش گذشته بود.
ولی درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافی در روایات‏دیده می‏شود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آن‏هنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگری نیز هست مانند قول‏25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال... (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) و از برخی نقل‏شده که قول نخست را ترجیح داده‏اند ولی دلیلی برای آن ذکرنکرده است (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) ،و شاید توجیه دیگری را که برخی از نویسندگان‏کرده‏اند بتواند دلیل و یا تاییدی بر این قول و یا قول‏های دوم وسوم نیز باشد که گفته‏اند:
...با توجه به فرزندانی که خدیجه بدنیا آورده می‏توان‏ احتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخ‏نگاران عرب رقم‏«چهل‏»را بدلیل آنکه رقم کاملی است ‏انتخاب کرده‏اند (تاریخ تحلیلی اسلام ج 1 ص 31-32).
نگارنده گوید: تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمه‏سلام الله علیها و ولادت آن بانوی محترمه در سال پنجم بعثت‏می‏باشد که انشاء الله در جای خود بطور تفصیل روی آن بحث‏خواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبق‏روایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلام ‏مولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمده‏موجب ایراد برخی از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوی ‏عالمیان را پنج‏سال قبل از بعثت دانسته‏اند قرار گرفته، و موجب ‏استبعاد آنان شده چون روی روایات شیعه و قول مشهور درباره‏سن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(ص) لازم آید که خدیجه در سن 60 سالگی به فاطمه علیها السلام حامله شده ‏باشد، و این مطلب روی جریان طبیعی و عادی بعید است، که ‏البته این استبعاد پاسخهای دیگری هم دارد و یکی از آنها همین‏است که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالی در جای خود ذکر خواهیم کرد...و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آن‏هنگام چهل ساله بوده ولی قول به اینکه بیست و هشت‏ساله بوده‏نیز خالی از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، (مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 159) و الله‏اعلم.
این را هم بد نیست ‏بدانید که:
برخی عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج با رسول خدا (ص) باکره بوده و قبلا شوهری نکرده بود،و در این‏باره به حدیثی که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسک‏ جسته‏اند که می‏گوید:
«...و روی احمد البلاذری و ابو القاسم الکوفی فی‏کتابیهما و المرتضی فی الشافی،و ابو جعفر فی التلخیص:
ان النبی-صلی الله علیه و آله-تزوج بها و کانت‏عذراء...».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابی الانوار و البدع:ان رقیه‏و زینب کانتا ابنتی هاله اخت‏خدیجه‏». (بحار الانوار ج 16 ص 10 و ص 12)
یعنی-احمد بلاذری و ابو القاسم کوفی در کتابهای خود و سید مرتضی در کتاب شافی و شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب‏ تلخیص روایت کرده‏اند که هنگامی که رسول خدا(ص) با خدیجه ازدواج کرد آن بانوی محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگری است که در کتابهای الانوار و البدع روایت‏ شده‏که رقیه و زینب دختران‏«هاله‏»خواهر خدیجه بوده‏اند نه خود خدیجه...
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کرده‏اند که‏گوید:
«...همه کسانی که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجای مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند که ‏مردی از اشراف قریش و رؤسای آنها نمانده بود که به‏خواستگاری خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید. و خدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(ص)او را به همسری خویش درآورد زنان قریش بر او خشم کرده و از او کناره‏گیری کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از تو خواستگاری کردند و به همسری هیچیک از آنها در نیامدی و به همسری محمد، یتیم ابوطالب که مرد فقیری‏است و مالی ندارد درآمدی؟و با اینحال چگونه اهل‏فهم می‏توانند بپذیرند که خدیجه به همسری مردی‏اعرابی از بنی تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفته‏باشد؟...و این مطلبی است که مردم صاحب نظر آنرا نمی‏پذیرند...» (الاستغاثه ج 1 ص 70).
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم که ‏به همسری عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاص‏بن ربیع گردید دختران صلبی و واقعی رسول خدا(ص) بودند و یا ربیبه آنحضرت بوده‏اند... (قاموس الرجال ج 10 ص 431).
ولی بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکه‏ می‏تواند معنای دیگری داشته باشد که نمونه‏اش درباره برخی ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جای توضیح و بحث‏ بیشتردر آن باره نیست نمی‏تواند در برابر آن شهرت بسیاری که درباره ‏ازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن به همسری رسول خدا با دو شوهر خود بود، مقاومت کند...
و چنانچه علامه شوشتری در قاموس الرجال گوید: اصل این‏نسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفی نیز مرد فاسدالمذهب و بی‏عقلی بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالی نیز احتمالا قول همان ابو القاسم کوفی را نقل کرده ‏اند نه اینکه‏ مختار خودشان بوده... (الصحیح من السیره ج 1 ص 122-126).
و هم چنین استبعادی که در گفتار صاحب کتاب الاستغاثه بود نیروی برابری با آن شهرت را ندارد.

پی نوشت ها :

1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر كتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت كرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187

منبع: کتاب درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام اسلام جلد 2 صفحه16