دورنمايى از عصر امام عسكرى(علیه السلام)
دورنمايى از عصر امام عسكرى(علیه السلام)
دورنمايى از عصر امام عسكرى(علیه السلام)
نويسنده:سيد عليرضا جعفرى
يكى از راههاى پى بردن به شخصيت واقعى انسانها، آگاهى از زمان آنهاست. با توجه بدين حقيقت، برآنيم تا نگاهى گذرا به عصر امام عسكرى(علیه السلام)بيفكنيم تابخشى از عظمتشخصيت تابناك آن امام معصوم را دريابيم.
امام عسكرى(علیه السلام)در دوران كودكى شاهد اهانتهاى متوكل عباسى به اهلبيت عصمت(عليهم السلام)، به ويژه پدر بزرگوارش امام هادى(علیه السلام)، بود. او مىديددشمن زيارت جدش امام حسين(علیه السلام)را ممنوع و حتى مزار مقدسش را با خاك يكسانكرده است.
متوكل به خاطر احساس ترس از گرايش مردم به اهل بيت (عليهم السلام)فرمان داد امام هادى(علیه السلام)و خاندانش را دستگير و از مدينه به سامرا منتقلكنند.
امام عسكرى(علیه السلام)يورشهاى ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حكومتبهخانه پدرش را مشاهده كرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگنشست.
بنىعباس، كه پس از بنىاميه با زور و تزوير بهحكومت دستيافتند، براى مردم چيزى جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغاننياوردند. آنها جنگيدند، غارت كردند و مردم را در بيچارگى، فقر و اندوه فروبردند. امويان كافرانه و آشكارا به اسلام ضربه مىزدند، ولى عباسيان منافقانهو پنهانى. فرزندان عباس در پى آن بودند كه با رنگ دين به نظام سياسى خويشتقدس بخشند، اما تفكر اهل بيتسدى استوار در برابر هواهاى نفسانىشان پديدآورده بود.
آنها در ظاهر خويش را جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى مىكردند، باعوامفريبى به نام دين از مردم بهره مىكشيدند و اهداف خود را پيش مىبردند. ستمگران بنىعباس، در سايه زور و تزوير، از كيسه بيتالمال كاخهاى باشكوهمىساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مىساختند و بىخبر از وضعيت دشوارزندگى مردم به خوشگذرانى مىپرداختند. فاصله طبقات فقير و غنى هر روز بيشتر مىشد. و سرنيزههاى حكومتبراى خاموشساختن فرياد اعتراض مردم تيزتر.
خلفايى كه همزمان با امامتحضرت عسكرى(علیه السلام)قدرت را در دستداشتند، عبارتند از: 1- متوكل بيش از چهارده سال; (232- 247) 2- منتصر (فرزند متوكل)9 ماه;(247- 248) 3- مستعين (فرزند متوكل) سه سال و اندى; (248- 252) 4- معتز (فرزند متوكل) حدود چهار سال; (252- 255) 5- مهتدى 11 ماه; (255- 256) 6- معتمد (فرزند متوكل)23 سال; (256- 279)
در زمان اين جنايتكاران مظلوميتشيعه فزونى يافت و بسيارى از شيعيان به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. شدت ستمچنان بود كه خودكامگان گاه پيكرهاى پاك شهيدان را نيز آماج بىحرمتيهاى خودقرار مىدادند. در اين زمان كانون تفكرات ناب شيعى حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام)نيز پيوسته مورد آزار و اهانت قرار مىگرفت. هر چند آن بزرگوار نيز چون پدرگرانقدرش به رعايت احتياط و تقيه پاى مىفشرد; ولى شمار جاسوسان به اندازهاىبود كه گاه مراعات همه جوانب احتياط نيز سودمند واقع نمىشد. سبب اصلى اينفشارها و سختگيريها علاقه شديد مردم به اهل بيت (عليهم السلام) و نيز روايتهاىمتواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسكرى(علیه السلام)بود.
در روزگار امام افراد و گروههايى، كه برخى از آنها مورد تاييد حضرتنيز بودند، آشكارا عليه حكومت فاسد شوريدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاى آن عصر چنين اشاره مىكند: 1- قيام كوفه به رهبرى يحيى بنعمر طالبى (ازنوادگان جعفر طيار(ع» كه در سال248 روى داد و سرانجام با شهادت يحيى فروكش كرد; 2- انقلاب حسن بنزيد علوى(از نوادگان امام على(ع» در طبرستان; (گرگان و مازندران) حسن بنزيد، پس ازنبردى شديد، حكومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت; 3- قيام رىبه رهبرى محمد بنجعفر كه در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد; 4- قيام قزوين كه در سال 250 به رهبرى حسن بناسماعيل كركى به وقوع پيوست; 5- قيام سال 251 كوفه به رهبرى ابنحمزه; 6- قيام بصره به رهبرى صاحب زنج كه درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت; 7- قيام يعقوب ليث صفار در سيستان كهدر 262 آغاز شد.
انديشههاى پليد خلفا در باره امام
شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مىنويسد: سيد بنطاوس در كتاب مهجالدعوات گفته است: درعصر امام عسكرى(علیه السلام)سه تن از خلفا(مستعين، معتز و مهتدى) انديشه قتل حضرت رادر سر مىپروراندند; چون شنيده بودند كه امام مهدى(علیه السلام)از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخى از آنها را نفرين كرد و آنستمگران به زودى هلاك شدند.
شيخ طوسى در كتاب غيبت مىنويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند; ولى سه روز بعد، از خلافتبركنار شد. البته حضرت، پيش از بركنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. علىبنمحمد بنزياد صيمرى در كتاب «اوصياء» چنين مىنويسد: مهتدى مىخواستحضرترا به شهادت برساند; امام به يارانش فرمودند: تا پنج روز ديگر مىميرد.
البته چنان شد كه حضرت فرمودنده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.
شيخ حر عاملى مىگويد: از عمر بنمحمد بنزياد صيمرى نقل شده است كه گفت: بهمنزل عبدالله بنطاهر وارد شدم. در برابرش نامهاى از امام عسكرى(علیه السلام)يافتم كه در آن نوشته بود: «من براى اينسركش از خداوند مرگ خواستهام; تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مىكند.» روز سوم مستعين از خلافتبركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام بههلاكت رسيد.
شيخ همچنين از احمد بنحسين بنعمر چنين نقل مىكند: هنگامى كه معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابنهبيرهبه قتل رساند .... ابوالهيثم بنسبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتانسازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخنوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مىآيد. روز سوم معتز بركنار شد.
شيخ طوسى در كتاب ارشاد مىنويسد: احمد بنمحمد مىگويد: هنگامى كه مهتدى عباسى كشتن شيعيان را آغاز كرد، بهامام عسكرى(علیه السلام)نوشتم: خداى را سپاس كه وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مىكند و مىگويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)] را از روى زمين برمىاندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخداد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دستيابد] زودتر به پايان مىرسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاكتخواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.
عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشانمىدهد. مسعودى از محمد بنعبدالعزيز بلخى چنين نقل مىكند: روزى صبحگاهان در خيابانغنم نشسته بودم، امام عسكرى(علیه السلام)از خانه بيرون آمده، مىخواستبه «بابالعامه» برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اى مردم اين حجتخدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتى نزديك من رسيد، با انگشتسبابه به من اشاره فرمودند و سپس بر دهانش قرار داد; يعنى خاموش باش. من پيششتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمودند:
اگر آشكارا بگويى، كشته مىشوى.
همان شب خدمتش رسيدم، فرمودند: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ; پس خودرا حفظ كنيد.
داود بناسود يكى از خادمان امام عسكرى(علیه السلام)كه وظيفه هيزم كشى را بر عهدهداشت، مىگويد: روزى حضرت تكه چوبى مدور، بلند و كلفتبه من داد و فرمودند: اينرا به عثمان بنسعيد عمرى برسان. در كوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواستحيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تاكنار برود; ولى ناگهان چوب شكست و نامههاى حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز كرد. وقتى خدمتحضرت رسيدم، فرمودند: چرا با چوب به استر زدى.
آنگاه سفارش كرد: اگر كسى به ما اهانت كرد اعتنا نكن ... ما در ديار بدىمىباشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مىرسد.
امام عسكرى(علیه السلام)بخشى از دوران امامتش را در زندانهاىطاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحتمراقبتشديد قرار داشت. شيخ مفيد مىنويسد:
امام عسكرى(علیه السلام)را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند; نحرير بسيار بر او سخت مىگرفت و آزارشمىداد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس; مگر نمىدانى چه شخصيتى به خانهاتگام نهاده؟
آنگاه گوشهاى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كهبا وى مىكنى، بر تو بيمناكم.
نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.
احمد بنحارث قزوينى مىگويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(علیه السلام)كار مىكرد.
مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بىنظير بود، ولى وحشىمىنمود و سوارى نمىداد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بىنتيجه ماند، يكىاز نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(علیه السلام)واگذار نمىكنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسودهخاطر شوى. خليفهدر پى حضرت فرستاد. پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دستنهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، ايناستر را مهار كن!
حضرت به پدرم فرمودند: غلام، استر را مهار كن.
مستعين گفت: خودت مهار كن.
حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.
مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.
حضرت فرمودند: غلام، زينش كن.
اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست; استر را زين كرد و بازگشت.
مستعين گفت: آيا صلاح مىدانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمودند: آرى.
آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد .... سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمودند: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم; جز براى خليفه شايسته نيست. مستعينگفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمودند: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.
على بنعبدالغفار مىگويد: وقتى صالح بنوصيف امام عسكرى(علیه السلام)را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سختنمىگيرى؟ او گفت: چه مىتوانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم; اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مىگويى در باره مردى كه روزها روزه مىگيرد و شبها نمازمىخواند و وقتى كه به وى مىنگريم، بدن ما مىلرزد چنانكه گويا از خود بىخودمىشويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيفبيرون رفتند.
محمد بناسماعيل علوى مىگويد: امام عسكرى(علیه السلام)را نزد يكى از سرسختترين دشمنانآل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امامشد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مىافتاد و جز براى بزرگداشتبه چهره حضرت نمىگريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همهمردم به امام بيشتر بود ...
معتمد، كه امام عسكرى(علیه السلام)را در برابر دستگاه ستمپيشه عباسيان سدىنفوذناپذير مىديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براىتحقق آرمانهاى پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چناننماياند كه حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است; ولى اين توطئه نيز ناكامماند و چهره واقعى وى بر همگان آشكار شد.
احمد بنعبيدالله بنخاقان مىگويد: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانهامام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى كنيزان حضرت آگاه شوند ...
آرى، دشمنان نمىدانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناكالهى حضرت حجه بنالحسن المهدى(علیه السلام)پنجسال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پساز شهادت پدر گرامىاش بر جايگاه والاى امامت تكيه زده است.
در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام)، كه هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون»را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور كاملكنندهنهايى نور هدايتحضرت مهدى(علیه السلام)دعا كنيم.
منبع: ماهنامه كوثر شماره 17
امام عسكرى(علیه السلام)در دوران كودكى شاهد اهانتهاى متوكل عباسى به اهلبيت عصمت(عليهم السلام)، به ويژه پدر بزرگوارش امام هادى(علیه السلام)، بود. او مىديددشمن زيارت جدش امام حسين(علیه السلام)را ممنوع و حتى مزار مقدسش را با خاك يكسانكرده است.
متوكل به خاطر احساس ترس از گرايش مردم به اهل بيت (عليهم السلام)فرمان داد امام هادى(علیه السلام)و خاندانش را دستگير و از مدينه به سامرا منتقلكنند.
امام عسكرى(علیه السلام)يورشهاى ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حكومتبهخانه پدرش را مشاهده كرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگنشست.
بنىعباس، كه پس از بنىاميه با زور و تزوير بهحكومت دستيافتند، براى مردم چيزى جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغاننياوردند. آنها جنگيدند، غارت كردند و مردم را در بيچارگى، فقر و اندوه فروبردند. امويان كافرانه و آشكارا به اسلام ضربه مىزدند، ولى عباسيان منافقانهو پنهانى. فرزندان عباس در پى آن بودند كه با رنگ دين به نظام سياسى خويشتقدس بخشند، اما تفكر اهل بيتسدى استوار در برابر هواهاى نفسانىشان پديدآورده بود.
آنها در ظاهر خويش را جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى مىكردند، باعوامفريبى به نام دين از مردم بهره مىكشيدند و اهداف خود را پيش مىبردند. ستمگران بنىعباس، در سايه زور و تزوير، از كيسه بيتالمال كاخهاى باشكوهمىساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مىساختند و بىخبر از وضعيت دشوارزندگى مردم به خوشگذرانى مىپرداختند. فاصله طبقات فقير و غنى هر روز بيشتر مىشد. و سرنيزههاى حكومتبراى خاموشساختن فرياد اعتراض مردم تيزتر.
خلفايى كه همزمان با امامتحضرت عسكرى(علیه السلام)قدرت را در دستداشتند، عبارتند از: 1- متوكل بيش از چهارده سال; (232- 247) 2- منتصر (فرزند متوكل)9 ماه;(247- 248) 3- مستعين (فرزند متوكل) سه سال و اندى; (248- 252) 4- معتز (فرزند متوكل) حدود چهار سال; (252- 255) 5- مهتدى 11 ماه; (255- 256) 6- معتمد (فرزند متوكل)23 سال; (256- 279)
در زمان اين جنايتكاران مظلوميتشيعه فزونى يافت و بسيارى از شيعيان به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. شدت ستمچنان بود كه خودكامگان گاه پيكرهاى پاك شهيدان را نيز آماج بىحرمتيهاى خودقرار مىدادند. در اين زمان كانون تفكرات ناب شيعى حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام)نيز پيوسته مورد آزار و اهانت قرار مىگرفت. هر چند آن بزرگوار نيز چون پدرگرانقدرش به رعايت احتياط و تقيه پاى مىفشرد; ولى شمار جاسوسان به اندازهاىبود كه گاه مراعات همه جوانب احتياط نيز سودمند واقع نمىشد. سبب اصلى اينفشارها و سختگيريها علاقه شديد مردم به اهل بيت (عليهم السلام) و نيز روايتهاىمتواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسكرى(علیه السلام)بود.
در روزگار امام افراد و گروههايى، كه برخى از آنها مورد تاييد حضرتنيز بودند، آشكارا عليه حكومت فاسد شوريدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاى آن عصر چنين اشاره مىكند: 1- قيام كوفه به رهبرى يحيى بنعمر طالبى (ازنوادگان جعفر طيار(ع» كه در سال248 روى داد و سرانجام با شهادت يحيى فروكش كرد; 2- انقلاب حسن بنزيد علوى(از نوادگان امام على(ع» در طبرستان; (گرگان و مازندران) حسن بنزيد، پس ازنبردى شديد، حكومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت; 3- قيام رىبه رهبرى محمد بنجعفر كه در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد; 4- قيام قزوين كه در سال 250 به رهبرى حسن بناسماعيل كركى به وقوع پيوست; 5- قيام سال 251 كوفه به رهبرى ابنحمزه; 6- قيام بصره به رهبرى صاحب زنج كه درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت; 7- قيام يعقوب ليث صفار در سيستان كهدر 262 آغاز شد.
انديشههاى پليد خلفا در باره امام
شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مىنويسد: سيد بنطاوس در كتاب مهجالدعوات گفته است: درعصر امام عسكرى(علیه السلام)سه تن از خلفا(مستعين، معتز و مهتدى) انديشه قتل حضرت رادر سر مىپروراندند; چون شنيده بودند كه امام مهدى(علیه السلام)از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخى از آنها را نفرين كرد و آنستمگران به زودى هلاك شدند.
شيخ طوسى در كتاب غيبت مىنويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند; ولى سه روز بعد، از خلافتبركنار شد. البته حضرت، پيش از بركنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. علىبنمحمد بنزياد صيمرى در كتاب «اوصياء» چنين مىنويسد: مهتدى مىخواستحضرترا به شهادت برساند; امام به يارانش فرمودند: تا پنج روز ديگر مىميرد.
البته چنان شد كه حضرت فرمودنده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.
شيخ حر عاملى مىگويد: از عمر بنمحمد بنزياد صيمرى نقل شده است كه گفت: بهمنزل عبدالله بنطاهر وارد شدم. در برابرش نامهاى از امام عسكرى(علیه السلام)يافتم كه در آن نوشته بود: «من براى اينسركش از خداوند مرگ خواستهام; تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مىكند.» روز سوم مستعين از خلافتبركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام بههلاكت رسيد.
شيخ همچنين از احمد بنحسين بنعمر چنين نقل مىكند: هنگامى كه معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابنهبيرهبه قتل رساند .... ابوالهيثم بنسبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتانسازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخنوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مىآيد. روز سوم معتز بركنار شد.
شيخ طوسى در كتاب ارشاد مىنويسد: احمد بنمحمد مىگويد: هنگامى كه مهتدى عباسى كشتن شيعيان را آغاز كرد، بهامام عسكرى(علیه السلام)نوشتم: خداى را سپاس كه وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مىكند و مىگويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)] را از روى زمين برمىاندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخداد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دستيابد] زودتر به پايان مىرسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاكتخواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.
عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشانمىدهد. مسعودى از محمد بنعبدالعزيز بلخى چنين نقل مىكند: روزى صبحگاهان در خيابانغنم نشسته بودم، امام عسكرى(علیه السلام)از خانه بيرون آمده، مىخواستبه «بابالعامه» برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اى مردم اين حجتخدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتى نزديك من رسيد، با انگشتسبابه به من اشاره فرمودند و سپس بر دهانش قرار داد; يعنى خاموش باش. من پيششتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمودند:
اگر آشكارا بگويى، كشته مىشوى.
همان شب خدمتش رسيدم، فرمودند: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ; پس خودرا حفظ كنيد.
داود بناسود يكى از خادمان امام عسكرى(علیه السلام)كه وظيفه هيزم كشى را بر عهدهداشت، مىگويد: روزى حضرت تكه چوبى مدور، بلند و كلفتبه من داد و فرمودند: اينرا به عثمان بنسعيد عمرى برسان. در كوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواستحيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تاكنار برود; ولى ناگهان چوب شكست و نامههاى حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز كرد. وقتى خدمتحضرت رسيدم، فرمودند: چرا با چوب به استر زدى.
آنگاه سفارش كرد: اگر كسى به ما اهانت كرد اعتنا نكن ... ما در ديار بدىمىباشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مىرسد.
امام عسكرى(علیه السلام)بخشى از دوران امامتش را در زندانهاىطاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحتمراقبتشديد قرار داشت. شيخ مفيد مىنويسد:
امام عسكرى(علیه السلام)را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند; نحرير بسيار بر او سخت مىگرفت و آزارشمىداد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس; مگر نمىدانى چه شخصيتى به خانهاتگام نهاده؟
آنگاه گوشهاى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كهبا وى مىكنى، بر تو بيمناكم.
نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.
احمد بنحارث قزوينى مىگويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(علیه السلام)كار مىكرد.
مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بىنظير بود، ولى وحشىمىنمود و سوارى نمىداد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بىنتيجه ماند، يكىاز نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(علیه السلام)واگذار نمىكنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسودهخاطر شوى. خليفهدر پى حضرت فرستاد. پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دستنهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، ايناستر را مهار كن!
حضرت به پدرم فرمودند: غلام، استر را مهار كن.
مستعين گفت: خودت مهار كن.
حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.
مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.
حضرت فرمودند: غلام، زينش كن.
اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست; استر را زين كرد و بازگشت.
مستعين گفت: آيا صلاح مىدانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمودند: آرى.
آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد .... سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمودند: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم; جز براى خليفه شايسته نيست. مستعينگفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمودند: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.
على بنعبدالغفار مىگويد: وقتى صالح بنوصيف امام عسكرى(علیه السلام)را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سختنمىگيرى؟ او گفت: چه مىتوانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم; اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مىگويى در باره مردى كه روزها روزه مىگيرد و شبها نمازمىخواند و وقتى كه به وى مىنگريم، بدن ما مىلرزد چنانكه گويا از خود بىخودمىشويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيفبيرون رفتند.
محمد بناسماعيل علوى مىگويد: امام عسكرى(علیه السلام)را نزد يكى از سرسختترين دشمنانآل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امامشد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مىافتاد و جز براى بزرگداشتبه چهره حضرت نمىگريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همهمردم به امام بيشتر بود ...
معتمد، كه امام عسكرى(علیه السلام)را در برابر دستگاه ستمپيشه عباسيان سدىنفوذناپذير مىديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براىتحقق آرمانهاى پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چناننماياند كه حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است; ولى اين توطئه نيز ناكامماند و چهره واقعى وى بر همگان آشكار شد.
احمد بنعبيدالله بنخاقان مىگويد: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانهامام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى كنيزان حضرت آگاه شوند ...
آرى، دشمنان نمىدانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناكالهى حضرت حجه بنالحسن المهدى(علیه السلام)پنجسال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پساز شهادت پدر گرامىاش بر جايگاه والاى امامت تكيه زده است.
در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام)، كه هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون»را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور كاملكنندهنهايى نور هدايتحضرت مهدى(علیه السلام)دعا كنيم.
منبع: ماهنامه كوثر شماره 17
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}